وداع با «شاعر شمعدانی‌ها»؛ احمدرضا احمدی از دنیا رفت

احمدرضا احمدی

احمدرضا احمدی، شاعر، نویسنده، و نقاش برجسته ایرانی در بیستم تیر ۱۴۰۲ با نسلی که با شعرهای او خیال‌‌پردازی‌ها کردند، وداع گفت.

«يک روز سرانجام با تو وداعی آبی می‌کنم
می‌دانم
روزی از من خواهی پرسيد
مگر وداع هم رنگ دارد
آن هم به رنگ آبی
من در جواب تو
فقط چشمانم را می‌بندم.»

کسانی که احمدرضا احمدی را از نزدیک‌ می‌‌شناختند شوخ‌طبعی و شیرین سخنی‌اش را به خاطر دارند و علاقه‌مندان به فرهنگ و هنر با قصه‌ها، نقاشی‌ها، و دکلمه‌هایش از او یاد می‌کنند.

احمدرضا احمدی در ۳۰ اردیبهشت سال ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد.

او در سال ۱۳۴۹ همکاری با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را آغاز کرد و نقش مهمی در تولید آثار موسیقی و ضبط صدای شاعران مطرح ایران روی نوار ایفا کرد.

احمدرضا احمدی در دهه ۴۰ خورشیدی با شماری از دوستانش مانند نادر ابراهیمی و محمدعلی سپانلو، گروه طرفه را با هدف حفاظت از موج نوی شعر و داستان فارسی راه‌اندازی کرد.

او با شعر قصه می‌گفت و در این قصه‌ها، دنیایی رمزآلود شبیه خواب و‌ رویا برای بچه‌ها خلق کرد.

احمدی باور داشت که انسان در حضور هنر به وجد می‌آید‌ حتی اگر غمگين باشد.

احمدرضا احمدی تمام عمر با «حیرت و شعف» به جهان ‌نگاه کرد و هر آنچه دید را به خواننده آثارش هم نشان داد.

جایزه بیژن جلالی، تندیس مداد پرنده کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، نامزدی جایزه آسترید لیندگرن و راه یافتن به فهرست پنج نامزد دریافت جایزه هانس کریستین اندرسون در سال ۱۳۸۸، از جمله تقدیرهایی است که از تلاش او برای غنای ادبیات کودک شده است.

او در سال‌های فعالیتش از هر فرصتی برای بیان اعتراض بهره می‌برد؛ مانند بسیاری از نویسنده‌هایی که در ایران فعالیت می‌کنند از سانسور بیزار بود و راه گریز از آن را بازگشت به ادبیات کودک دانست؛ زبانی که می‌توانست با آن در پس استعاره‌ها حرف‌هایش را بزند.

کسانی که با شعرهای احمدرضا احمدی زندگی کرده‌اند می‌دانند که او را تنها می‌توانند در سطرهای شعرهایش جستجو و پیدا کنند.

سروده‌ای از احمدرضا احمدی با دست‌خط شاعر

ماهور احمدی، دختر احمدرضا احمدی، در یکی از پست‌های اینستاگرامی‌اش می‌گوید پستی از محمدرضا فرزاد، فیلمساز را که شعری از احمدرضا احمدی از کتاب «وقت خوب مصائب» را به اشتراک گذاشته بود نشان پدرش که در بستر بیماری بود داده است.

شعری که می‌گوید: «شهری فریاد می‌زند آری؛ کبوتری تنها به کنار برج کهنه می‌رسد می‌گوید: نه»

احمدرضا احمدی در واکنش اشک‌هایش جاری شد و گفت: «سرانجام در ۸۳ سالگی به یک دردی خوردم.»