با گذشت نزدیک به یک ماه از اعتراضات در واکنش به کشته شدن مهسا امینی ۲۲ ساله تحت بازداشت پلیس امنیت اخلاقی، حکومت جمهوری اسلامی تحت رهبری علی خامنهای برخورد خشونتآمیز و در بسیاری موارد مرگبار با معترضان را در دستور کار خود قرار داده است.
پلیس، با همراهی بسیج (نیروهای داوطلب و وفادار مسلح)، بارها با باتون، دستگاه شوکدهنده الکتریکی، انواع سلاحهای ساچمهزن و حتی، بنا بر برخی گزارشها، اسلحه جنگی، سعی در سرکوب معترضان داشته است. ویدیوهای منتشره در شبکههای اجتماعی حاکی از آن است که شدیدترین سرکوب در خارج از تهران روی داده و در برخی نقاط ماموران امنیتی حتی به سوی خانههای مردم هم تیراندازی کردهاند.
با این همه، زنان همچنان به خیابانها میآیند.
نشریه اکونومیست روز دوشنبه یادداشتهایی را که یکی از دختران دانشجوی دانشگاه تهران در مدت یک هفته نوشته، منتشر کرده است. این یادداشتها راوی شرایطی هستند که «آرومه ولی آروم نیست. طوفانیه ولی طوفانی نیست. یه چیزی عوض شده. میتونین تو هوا حسش کنین.»
سهشنبه ۱۲ مهر
دیشب تو خیابون بودم. شعار می دادیم. صد نفری بودیم. روز اول تظاهرات تنها بودم و می ترسیدم ولی الآن حس میکنم خیلی قویام. بعدش یه بسیجی که با پلیس بود با اسلحه تهدیدم کرد و شروع کرد سرم داد زدن. اون عوضی با لگد زد به پهلوم. من افتادم. زار زدم: «من آزادی میخوام!» بعدش تقریبا همه در رفتن و دیگه ندیدمش.
امشب خیلی خلوت بود. پلیسا هستن با لباسای سبز روشن، پلیس ضد شورش سیاهپوش و بسیجی ها با یونیفورماشون. کسی نبود که برم جزوشون. وقتی یه گروه از زنا رو میدیدم که حجاب نداشتن میگفتم «زن، زندگی، آزادی» که بدونن تنها نیستن.
میدونم این راه نه ساده است نه کوتاه. ولی من امیدوارم تغییر کنه. پلیسای خستهای رو دیدم که نشسته بودن کنار خیابون یه چیزی سق میزدن.
جمعه ۱۵ مهر
دیروز ریختن خونهمون. محله ما مرکز اعتراضاته. کافهها همه بستهان. حالا یا پلیس بسته یا خودشون برا حمایت از اعتراضا بستهان. کانتینرهای زباله در حال سوختنان. عکس خامنهای رو هم آتیش زدهان. رو دیوارا هم پر شده از شعار.
جهارشنبه عصر از پایین صدای تیراندازی شنیدیم. وحشتناک بود. ملت تیر میخوردن و میافتادن. از رو بالکنمون همه چی رو میدیم و داد میزدیم و به پلیس التماس میکردیم تیراندازی نکنه.
سارا، دوستم، تونست با گوشیاش یه خورده فیلم بگیره. فقط سر گوشی رو از در برده بود بیرون. ۳۰ ثانیه فیلم گرفت. ولی دوستپسرش نگران بود؛ شب اومد همه فیلمها رو پاک کرد. تصمیم گرفتیم همه چی رو از رو گوشیامون پاک کنیم؛ چتها و فیلمامون از تظاهرات و همه پیغماما در مورد این که کی و کجا جمع بشیم، و هر چی از بر و بچهها داشتیم. آخرش گوشی من عین گوشی مامانم تمیز بود.
فردا صبحش، هنوز با شلوارک و تیشرت بودیم که دوتا زن و دوتا مرد در خونه رو زدن و خواستن بیان تو. گفتن: «همسایهایم.». لای در رو که باز کردیم به زور هلش دادن و اومدن تو و انگشتشون رو گذاشتن رو لبشون که جیکتون در نیاد. زنا چادری بودن مردا هم ماسک داشتن. فکر کردم الآنه که سکته رو بزنم. من و سارا شروع کردیم به جیغ زدن. علف و مشروب تو خونه بود، ولی هیچ جا رو نگشتن. فقط گوشیامون رو میخواستن. ما جیغ میزدیم و میگفتیم: «گوشیامونو نگیرین.» اونام گفتن: «اگه شلوغش کنین خودتونم با گوشیاتون میبریم.»
آخرش رفتن، گوشیامون رو هم بردن. ما موندیم خونه و سیگار کشیدیم و گریه کردیم. نفهمیدیم چه جوری خبرمون رو گرفته بودن. سرو صدا زیاد بود. هوا هم تاریک. ولی اونا اسم کاملمون رو هم می دونستن. به نظرم میدونستن سارا فیلمشون رو ورداشته چون همهاش اونو می خواستن. چه جوری فهمیده بودن؟ شاید با یه جور سیستم نظارتی. شایدم یکی زاغ سیاهمون رو چوب زده بود. یعنی دست اونی که تلفنامون رو گرفت با خبرچینا تو یه کاسه است؟ یعنی دارن خونههامون رو میپان؟ یا توی تلفنامون هستن؟
یه خورده که آروم شدیم سارا زنگ زد به یه اشنایی که خونوادهاش با دولتیا جورن. دیروز بعدازظهر تلفنامون رو پس گرفتیم. کاش همه چیزای مهم رو دیلیت کرده باشم. آخه خیلی هول بودم. خدا رو شکر که اینترنت اون روز افتضاح بود – یعنی ایشالا هر کی اون روز واسم پیام فرستاده بهم نرسیده.
خیالمون تو خونه راحت نبود. رفتیم خونه مامان بابام. خونه نبودن. گوشیاشونم بر نمیداشتن. زهره ترک شدم. این روزا اگه کسی تلفنش رو جواب نده قلبم میآد تو دهنم. گمونم وسواس من رو گرفته. فکر کردم گرفتنشون. گریه می کردم و استرس داشتم. میترسیدم به کسی زنگ بزنم. فقط میخواستم از همه چی دور باشم. مامان که اومد. بهش گفتم همه چی مربوط به سارا بوده، نه من.
الآن مادربزرگا و پدر بزرگا که تو انقلاب ۱۳۵۷ بودن امیدوارن، ولی پدر و مادرا فقط نگران بچههاشونن.
یکشنبه ۱۷ مهر
این روزا دور و ور دانشگاه آفتابی نمیشم. با یکی از استادا حرف زدم. گفت هر روز بچههای بیشتری رو میگیرن.
از روز اول تظاهرات تا امشب، یا تو خیابونم یا با همسایه ها از پنجره داد می زنیم. حتا تو خونه هم ماسک می زنیم که نتونن بفهمن شبا کی داره از تو بالکن شعار میده.
این روزا هیشکی آروم نیست. خودمو با خوردن آروم می کنم: تو این یه ماه پنج کیلو چاق شدم. گاهی هم سعی می کنم با سیگار کشیدن یا مدیتیشن خودمو آروم کنم.
به نظرم تغییر ردخور نداره. قبلا هیچی این جوری نبوده. سال ۹۲ موضوع اقتصادی بود به خاطر قیمت بنزین. سال ۸۸ هم همه چی سیاسی بود. ولی این اولین اعتراضات اجتماعیه. ما یه جامعه معترضیم.
دوشنبه ۱۸ مهر
فردا تظاهرات بیشتری هست. میخوام برم. میخوام زنده بمونم و هر چی از دستم برمیآد بکنم. مردم دارن برا خوشحالی نسل آینده تظاهرات میکنن. میجنگیم. میمیریم. ایران رو پس میگیریم.
دور جدید اعتراضات سراسری ایران از ۲۵ شهریور آغاز شده و در همه استانهای کشور جریان داشته است.
در جریان این دور اعتراضات که پس از کشته شدن مهسا (ژینا) امینی در بازداشت از سر گرفته شده است، تا کنون شعارهایی از جمله «مرگ بر خامنهای»، «مرگ بر دیکتاتور»، «زن، زندگی، آزادی»، «خامنهای قاتله، حکومتش باطله»، «فتنه ۵۷، عامل هر فلاکت»، «این آخرین پیامه، هدف خود نظامه»، «آذربایجان بیدار است، حامی کردستان است»، «کردستان، چشم و چراغ ایران»، «کشتن برای روسری، تا کی چنین خاک بر سری»، «نه روسری، نه توسری، آزادی و برابری»، «فکر نکنید امروزه، قرار ما هرروزه»، «وای به روزی که مسلح شویم»، «رضا شاه، روحت شاد»، «توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد، به مادرم بگویید دیگر دختر ندارد»، «هر یه نفر کشته شه، هزار نفر پشتشه»، و «کردستان، زاهدان، خونین تمام ایران» سر داده شده است.
مهسا امینی ۲۲ ساله که به همراه خانوادهاش از سقز به تهران سفر کرده بود، ۲۲ شهریور توسط گشت ارشاد بازداشت و به مرکز پلیس امنیت اخلاقی، مشهور به بازداشتگاه وزرا منتقل شد. او ساعاتی بعد با آمبولانس به بیمارستان کسری برده شد و در بخش مراقبتهای ویژه بستری شد و ۲۵ شهریور جان باخت.