علیرضا شیدایی در آغوش برادر ۲۲ ساله اش در ماشینی که او را به بیمارستان می برد، جان داد. او فرزند اول و نان آور خانواده اش بود. چرخ زندگی علیرضا از راه مسافرکشی می گشت، افزایش نرخ بنزین چوبی بود لای چرخ زندگی بسیاری از مردم از جمله این جوان ۲۹ ساله. او به مادرش گفته بود: " جوانی مانند من از کجا بیاورد لیتری ۳ هزار تومان بنزین بزند و مسافرکشی کند و روزی ۵۰ -۶۰ هزار تومان درآمد داشته باشد؟ "
روز ۲۵ آبان، علیرضا در شهر کرج به اعتراضات مردم به گرانی نرخ بنزین پیوست، مردم که ماه ها بود از گرانی جان به لب شده بودند شعار می دادند :" پول نفت چی شده؟ خرج فلسطین شده."
در زمان کوتاهی نیروهای ویژه، لباس شخصی ها و تک تیراندازها از راه رسیدند و جواب اعتراض مردم را با گلوله دادند. علیرضا هم مورد هدف گلوله نیروهای امنیتی قرار گرفت. گویی آتش به اختیار داشتند که معترضان را بکشند.
علیرضا که همیشه سنگ صبور مادر و حامی برادرش بود در روز ۲۵ آبان مراقب بود که برادرش در تیررس نیروهای امنیتی نباشد. محمد می گوید: "علیرضا مواظب بود، من جلو نروم ولی خودش رفت."
گلوله به سر علیرضا اصابت کرد و محمد پیکر نیمه جان برادرش را که غرق در خون بود در آغوش گرفت. به نظر میرسید که راننده ها می ترسند زخمی را سوار ماشین کنند و او را به بیمارستان برسانند. محمد می گوید: "علیرضا غرق در خون روی زمین بود، هیچ ماشینی ما را به بیمارستان نمی برد، جلوی یک ماشین را گرفتیم به راننده گفتیم یا خودت ما را ببر یا ماشینت را از تو می گیریم تا علیرضا را به بیمارستان برسانیم. راننده آنها را سوار کرد، اما به بیمارستان نرسیده، علیرضا در آغوشم جان داد."
علیرضا آن روز آخرین ناهار را با مادرش خورد، پیشانی مادر را بوسید و از خانه خارج شد و حوالی ساعت پنج و نیم بعد از ظهر بود که جانش را گرفتند. مادر علیرضا زمانی که رسید بیمارستان با پیکر بی جان پسرش روی تخت مواجه شد، می گوید: " من زمانی که رفتم پیکر بچه ام را روی تخت دیدم هیچی نفهمیدم، یعنی سخت ترین روز زندگی من بود. روز مرگ من بود. "
زجه ها و ناله های مادر علیرضا فایده نداشت، او تا روز ۲۷ آبان در حیرانی و سرگردانی غوطه ور بود، روز بیست و هفتم تلفن به صدا درآمد به او گفتند گویا فرزندتان بی گناه بود، بی سر و صدا بیایید جنازه اش را ببرید. علیرضا را در بهشت سکینه کرج به خاک سپردند و خانواده اش تحت فشار نیروهای امنیتی در تنهایی خود، غم سنگین نبودن او را در آغوش گرفتند.
مادر علیرضا که چراغ خانه اش با رفتن پسرش خاموش شده بود بعد از ۱۷ ماه سکوت در کنار سایر مادران کشته شده های آبان قرار گرفت و سکوتش را شکست. مادر علیرضا در این خصوص می گوید: "عذاب وجدان خیلی زیاد داشتم، وقتی مادران را می دیدم که می آیند و عکس بچه های شان را نشان می دهند، من همش می گفتم، خب علیرضای من هم اینجوری مرده، چرا باید غریب باشه؟ چرا باید هیچ کسی از او یاد نکند، چرا فقط خودم باید بدانم که علیرضای من مرده است؟"
حالا مادر علیرضا مانند سایر مادران کشته شده ها قاب عکس پسرش را با خودش همه جا می برد، او می گوید: "حالا من ماندم و یک دنیا خاطره و عکس های علیرضا که اینجا روی دیوار است. با علیرضا تنها با هم می نشستیم و صحبت میکردیم، درد دل میکردیم، منو بغل میکرد، بوس می کرد، اما حالا خاطره علیرضا مانده، یک قاب عکس و من. همیشه وقتی بچه نیستند، اینجا می نشینم در تنهایی، قاب عکس علیرضا را در دستم می گیرم و با او حرف میزنم. از هر کسی گله داشته باشم، به علیرضا می گویم، هر کسی مرا اذیت کند به علیرضا می گویم، علیرضا هم به دادم میرسد و کمکم می کند، همیشه و همه جا. "
مادر علیرضا به جنبش دادخواهی مادران پیوسته و می گوید: "به کدامین گناه بچه من را کشتید؟ جوابگو باشید. مگه نباید قاتل قصاص بشه؟ خب قاتل را به من بدین، نشونش بدید. بگید کی کشته؟ ظلم کردید در حق ما، در حق بچه ما. "
به گفته مادر علیرضا، او را همان جایی کشتند که ابراهیم کتابدار را مورد هدف گلوله قرار دادند.