شاپور بختیار در آینه نسل این زمان

شاپور بختیار در آینه نسل این زمان

گفته اند و بی حکمت هم نیست که گذر زمان حقایق و ارزش ها را شفاف تر می سازد و دریافت آنها را برای عموم آسان تر. آنچه که شاپور بختیار می اندیشید، می خواست و زندگی سیاسی اش نیز بر محور آن شکل گرفت از همین دست است.

او همراه انقلاب شد تا مرحله ای که خواست انقلاب ایران را همراه ارزش ها و خواست خود می دید. خواست او اما چیزی جز دمکراسی و بهروزی برای ایران و مردم ایران نبود.

بر سر این موضوع، آنگونه که زندگی سیاسی اش گواه آن است به هیچ مصالحه ای تن نداد.

زمانی که همراهان پیشین او همراه آیت الله خمینی شدند برای رسیدن به جمهوری اسلامی، از آنها فاصله گرفت و نخست وزیری پیشنهادی محمدرضا شاه پهلوی را پذیرفت که بیش از سه دهه نیز رو در روی حکومت وی ایستاده بود. حرف او این بود که سالیان سال او و همرانش برای اجرای قانون اساسی مشروطه مبارزه کرده اند و اکنون گذر زمان، مسند «نخست وزیر مشروطه» را در اختیارشان نهاده است. پس، از این به بعد نمی توانست همراه همراهان پیشین باشد که همراه آیت الله خمینی ماندند برای رسیدن به جمهوری تا آن زمان ناشناخته اسلامی.

در اوضاعی بر کرسی «نخست وزیری مشروطه» تکیه زد که تیر ملامت از هر سو به سویش بود. اما تلقی او از این مسند، نه کرسی صدارت که سنگری بود برای بازداشتن ایران از سرنوشتی نامعلوم و بلکه از دید او، وضعیتی بدتر از آنچه که مردم علیه آن در خیابان ها شعار می دادند.

یاران پیشین ملامتش کردند که چرا نخست وزیری شاه را پذیرفته است. پاسخ او قاطع بود: «من آبرو و اعتبار سیاسی ام را برای ثبت بر سنگ گورم حفظ نکرده ام، اگر به کار نجات وطن نگیرمش، به چه کار آید؟»

در دوران کوتاه ۳۷ روزه نخست وزیر خودی، خطاب به مردم گفت دیکتاتوری چکمه را نمی پذیریم اما دیکتاتوری در راه، دیکتاتوری نعلین، به مراتب مصیبت بارترست. بر این نکته تاکید ورزید که آیت الله خمینی چون هر ایرانی دیگر، دارای این حق طبیعی است که به وطنش بازگردد اما دولت اجازه نمی دهد وی با برخورداری از مصونیت لباس روحانیت در سیاست دخالت کند.
دین را جدا از دولت و حتی سیاست می خواست و جایگاه روحانیت را مسجد می دانست. این خواست بسیاری در صدر مشروطه بود.

گفتن از اینکه شاپور بختیار در ایام انقلاب ایران از جمله در دوران نخست وزیری اش چه گفت و چه کرد، در مجال این نوشته نیست و سابقه امر در تاریخ موجود است اما گفتن از شخصیت او و عمق دلبستگی و اعتقاد او به «دموکراسی و زمینه سازی برای آزادگی انسان» نیاز به پژوهش و آشنایی بیشتر با گذشته او دارد.

من این بخت را داشتم که از نوجوانی او را ببینم و سخنانش را بشنوم و بعدها به اعتبار حرفه روزنامه نگاری نیز این دیدارها بیشتر شد. شاپور بختیار بر این اعتقاد بود که استبداد در هر شکل و هر مکان در ضدیت با طبیعت انسان بزرگترین مانع در روند بروز قدرت انسانی برای ساختن میهن خویش و در نهایت، جهان است. همین اعتقاد، او را به رویارویی با فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا کشاند و نیز همراه نهضت مقاومت فرانسه اش ساخت در برابر فاشیسم هیتلری در زمان اشغال فرانسه. پاد زهر استبداد را دمکراسی می دانست و لاغیر.

هرچند تحصیلاتش را در اروپا به پایان برده بود اما اعتقاد او به دمکراسی جنبه صرفا روشنفکری نداشت. از نوعی نگرش فلسفی به انسان بر می خاست. اغراق نیست که شاپور بختیار را پیش از آنکه سیاستمدار بخوانیم، متفکری بدانیم که انسان، توانایی ها و سرنوشت او محور و هدف تفکراتش بود. دل نگرانی هایش همه در همین مسیر بود.

ادبیات کهن ایران را خوب می دانست و شاعرانی را که نگاهی همسو با او به «انسان» و سرنوشت او داشتند می ستود. به خارج از ایران که آمد نیز«نهضت مقاومت ملی ایران» را سازماندهی کرد با همان هدف جدا ساختن دین از دولت و بر قراری دموکراسی در ایران، و این زمانی بود که روحانیون در ایران بر همه ارکان قدرت، برای تسلط بر کشور و جامعه دست یافته بودند. از همین رو وی را در خارج از ایران را نیز بر نمی تافتند. فتوایی که پیشتر برای کشتنش صادر شده بود، سر انجام چند سال بعد، با تیغ نهادن بر گلویش در پاریس اجرا شد.

شاپور بختیار پس از ۲۰ سال از آخرین نگاهش به جهان، آن گونه که شواهد خبر می دهند، برای بسیاری از ایرانیانی که پس از او به جهان آمده اند، منادی سرشناس لزوم جدایی دین از دولت برای تامین عزت انسان، شناخته می شود. هدفی که بسیاری از ایرانیان نو آمده به جهان نیز برای رسیدن به آن، تلاشی پیگیر را آغاز کرده اند.