پاییز شیدا؛ رویارویی با زخم‌های لابلای یک آلبوم عکس قدیمی

فیلم شیدا از نورا نیاسری،َ با شرکت زر امبرابراهیمی در جشنواره ساندنس عکس: ©Jane Zhang

«پاییز شیدا» قصه‌ای از زمانه‌ای است که آلبوم‌های عکس، یک «فولدر» در گوشی‌های موبایل نبود. حتی انگار که خودش از یک آلبوم عکس قدیمی آمده باشد. به نظر می‌رسد که از نویسنده و کارگردان گرفته، تا بازیگر و طراح صحنه و لباس و تدوین‌گر، همه، برای ساخت این فیلم، سراغ آلبوم عکس‌های قدیمی‌شان رفته باشند.

از همان ثانیه‌های اول، با دیدن قاب تنگ و رنگ‌های خاک‌خورده، می‌فهمی قرار است قصه‌ای از ۳۰-۲۰ سال قبل ببینی. با این حال، کارگردان مکان و زمان را روی پرده می‌نویسد: «ملبورن – ۱۹۹۵». از این کار منظوری دارد، می‌خواهد نشانی دقیق بدهد. آدرسی که برای رسیدن به آن باید تا آخرِ آخرِ فیلم، تا آخرِ عنوان‌بندی آخر، را ببینی. مسیری که خودِ قصه، تو را، خود به خود، قدم به قدم تا انتهایش می‌کشاند.

یک مرد مذهبی از خانواده‌ای سنتی از یک سو، و زنی که در باتلاق تعصب و تحجر گیر افتاده. همان ماجرای همیشگی و تکرار شونده: حقوق نابرابر زن و مرد، جدالی که به ویژه وقتی پای حضانت و سرپرستی فرزند می‌رسد، «پدر» همیشه، [دست‌کم] یک قدم از «مادر» جلوتر است. طرح قصه، روی کاغذ، می‌تواند خوراک یک فیلم شعاری تمام‌عیار باشد. از آن فیلم‌ها که بعضی از جشنواره‌ها[ی سیاست‌زده] برایش سر و دست بشکنند و با دست و جیغ و هورا، روی سر بگذارند. اما این فیلم در اولین حضور جهانی‌اش در «سان‌دنس فستیوال ۲۰۲۳»، بزرگ‌ترین فستیوال فیلم‌های مستقل در آمریکا، نه جایزه هیات داوران، که جایزه بهترین فیلم از نگاه تماشاگران و تحسین منتقدان را به دست می‌آورد. چرا؟! آن هم دلیلی دارد که به آن خواهیم رسید...

از مستند نورا تا داستان پاییز شیدا

فهمیدن «شیدا» از آشنایی با نورا شروع می‌شود. نورا نیاسری، نویسنده و کارگردان «پاییز شیدا»، پنج سال پیش از مادرش می‌خواهد که زندگینامه خود را بنویسد. او به دنبال جواب سوال‌هایی بود، که از کودکی با خود داشت. دست‌نوشته‌های مادرش شد طرح اولیه قصه «شیدا»، و «مونا»، کودکی نورا. [البته این را بگذارید به حساب یک تقلب رساندن، چون در خود فیلم، کارگردان دست خود را تا دست آخر رو نمی‌کند!]

نورا نیاسری، نویسنده و کارگردان «شیدا» عکس: پناه فرهادبهمن

نورا تا به «شیدا» برسد، مسیری طولانی را طی کرده است. بعد از کودکی پر فراز و نشیب، تحصیلات دانشگاهی را با معماری شروع می‌کند. ولی بعدا تصمیم می‌گیرد جای ساختن شهر و خانه و ساختمان، سراغ ساختن قصه آدم‌های داخل آن‌ها برود. مستندساز می‌شود. دور دنیا سفر می‌کند و ۱۰ مستند می‌سازد که موفقیت جهانی بعضی از آن‌ها او را به این‌جا می‌رساند که این بار سینماگرانی جهانی مانند کیت بلانشت پشت او بایستند، تا این‌بار او قصه خود را روایت کند. وقتی از نورا درباره روند نوشتن «شیدا» می‌پرسم، می‌گوید: «تقریبا سه سال نوشتن «شیدا» زمان برد. نسخه‌های مختلفی بازنویسی شد، تا از صرفا یک مستند درباره زندگی ما به یک فیلم سینمایی داستانی تبدیل شود.»

نورا برای رسیدن از مستند به داستان، زندگی خود را انتخاب می‌کند. «شیدا» جایی میانه واقعیت و خیال نوراست. پلی میان تبدیل یک مستندساز به یک فیلم‌ساز داستانی.

برای یک قصه‌گو، گفتن هیچ قصه‌ای سخت‌تر از گفتن قصه خودش نیست. قصه‌ای که خط به خط و پلان به پلانش را زندگی کرده و بهتر از هر قصه‌ای آن را از بر است. اما اغلب کَلافی از ملاحظات، ترس‌ها، شکنندگی‌ها، سردرگمی‌ها، ناامنی‌های حسی و... دورِ کتاب قصه‌اش گره کور می‌خورد.

فیلم سینمایی شیدا از نورا نیاسری، با بازی زر امیرابراهیمی

موفقیت شیدا از آن‌جا شروع می‌شود که قصه‌گو توانسته در حد قابل قبولی این کلاف را پاره کند و یک قصه سوم‌شخص معمولی و حتی کلیشه‌ای را به اثری دیدنی و قصه‌ای اول شخص و شنیدنی تبدیل کند. قصه‌گو قبل از هر کسی تعارف را با خودش کنار گذاشته و با وجود صراحت کامل، در لحظه‌لحظه قصه، پای پرتگاه شعار و کلیشه، مسیر قصه را نجات می‌دهد.

کماکان انگار همان نورای پنج‌ساله است که قصه را روایت می‌کند. مخصوصا آن‌جاها که پای پدر به داستان باز می‌شود. قصه‌گو انگار از فاصله‌ای مشابه با تجربه کودکی‌اش از شخصیت پدر ایستاده است. شاید که ملغمه‌ای از تناقض عشق دخترانه و خشم و ترس و ابهام و شاید حتی نفرت، باعث می‌شود که حضور پدر مثل یک سایه مبهم و جایی دورتر از باقی شخصیت‌ها بماند. این شیوه شخصیت‌پردازی، که شاید در خیلی از قصه‌ها امتیازی منفی باشد، این‌جا خودآگاه یا ناخودآگاه به داد قصه رسیده است. این‌که یک سوی ماجرا «پدر» ِ خودِ قصه‌گوست، همین تناقض‌های لعنتی باعث شده که از خیر قضاوتش بگذرد و راوی بماند، نه قاضی.

از سوی دیگر، قصه‌گو با تیزهوشی، نوک پیکان نقدش را پیش از سیاست، به سوی سنت نشانه گرفته است. بچه پنج‌ساله از سیاست چه می‌فهمد؟ او آن‌چه را دیده، روایت می‌کند. چیزهایی شبیه چهره مضطرب مادر، صدای نگران مادربزرگ از راه دور، پچ‌پچ های آشنا و اهل فامیل، و البته سلیقه متفاوت پدر و مادر در انتخاب گردن‌بند.


هم‌جنس «زن، زندگی، آزادی» در فضایی متفاوت

حتی نورای ۳۶ ساله هم مشخص است که با وجود همدلی با زنان ایرانی دوست ندارد «شیدا» صرفا در قاب اتفاقات سیاسی روز تحلیل شود. وقتی پای «زن، زندگی، آزادی» و همزمانی اتفاقی‌اش با فیلمش را پیش می‌کشم، می‌گوید: «من از ۱۹ تا ۲۸ سالگی، شش بار ایران بوده‌ام. برام عجیب بود اتفاقاتی که [در یک سال اخیر] در ایران افتاد. همزمان با آن، ما مشغول تدوین فیلم‌مان در استرالیا بودیم. با تدوین‌گرم که او هم یک زن ایرانی است، به این نتیجه رسیدیم که بهترین کاری که می‌توانیم انجام بدهیم، این است که فیلم‌مان را به پایان برسانیم. شاید این فیلم با نشان دادن زندگی زن‌هایی مثل شیدا و مادرم، به شکلی بتواند به زنان ایرانی کمک کند. چون مبارزه آن‌ها و انقلاب زن، زندگی، آزادی، نهایتا از یک جنس هستند، ولی در فضاهای متفاوت. احساس می‌کنم چیزی در ایران تغییر کرده و این برای من امیدوارکننده است.»


زیر سایه «دوگانگی آسیب‌پذیری و قدرت زر

اول می‌خواستم دو گفتگو انجام دهم. یکی با نورا نیاسری، نویسنده و کارگردان «شیدا» و دیگری با زر امیرابراهیمی، بازیگر نقش شیدا. اما نورا برنامه‌ریزی ذهنی مرا به هم می‌ریزد. او اصرار می‌کند که باید هر دو با هم باشند، در یک گفتگوی مشترک. وقتی دلیل را می‌پرسم، جواب صریح و کوتاه و روشن است: «چون دلم می‌خواهد.»

زر امیرابراهیمی، بازیگر نقش «شیدا» عکس: پناه فرهادبهمن

هر چه جریان گفتگو به پیش می‌رود، بیشتر معلوم می‌شود که چرا «دلش این‌جوری خواسته.» به عنوان اولین سوال از او پرسیدم که آیا خودش فکر می‌کند که توانسته قصه خود را بگوید؟ او هم از این می‌گوید که در طول کار از نظر حسی، چه‌قدر برایش لحظه‌های سخت بوده. «یه جورهایی خیالم راحت است که بیان کردم. این قصه همیشه از پنج‌سالگی با من و درونم بود. یعنی از وقتی با مادرم آنجا در ملبورن زندگی کردم. چیزی بود که باید بیان می‌کردم. خیلی رَوَندِ سختی بود. حتی هنوز هم همین مصاحبه‌ها و پروموها سخت است.» نورا تعریف می‌کند که چقدر حضور زر در همه لحظه‌های سخت به او کمک کرده است.

نورا در موفقیت «شیدا»، نقش زر امیرابراهیمی را پررنگ می‌داند و در بخش‌های مختلف گفتگو به شکل‌های مختلف به این موضوع می‌پردازد: «برای پیدا کردن بازیگر نقش شیدا، داخل و خارج استرالیا، همه جا را گشتم. زر پیشنهاد گلشیفته بود. وقتی زر برای تست آمد، همان ۱۰ ثانیه اول فهمیدم «شیدا» را پیدا کرده‌ام. زر خود همانی بود که دنبالش بود. از زر خیلی ممنونم که به شخصیت شیدا زندگی داد. زر شیوه خارق‌العاده‌ای برای ورود به درون شخصیت نقشش دارد. به خاطر دوگانگی آسیب‌پذیری و قدرتی که در وجودش هست، برای این نقش عالی بود.» به این فکر می‌کنم که چقدر مختصر و مفید برای توصیف زر به خال می‌زند.

پیش از این، آخرین باری که زر امیرابراهیمی را دیده بودم، در فستیوال کن سال قبل (۲۰۲۲) بود. وقتی که با «عنکبوت مقدس» به کن آمده بود و با جایزه بهترین بازیگر زن به خانه برگشت. بذر همت او، پس از طی مسیر دشوار زندگی‌اش، آن‌جا گل داد و به بار نشست. اما همیشه نگاه‌های بدخواه یا بدبینی هستند که مسائل را جور دیگری ببینند. آن‌ها پیشینه زر، موضوع فیلم و وضعیت تیره و تار ایران را در کسب آن جایزه بی‌تاثیر نمی‌دیدند. اما خود زر، اعتنا نکرد. پیش رفت، بدون آن‌که جوابی به کسی بدهد. جایزه جهانی، آن هم کن، برای خیلی‌ها بهترین «خداحافظی در اوج» بوده، اما دست‌کم در مورد زر، تازه «شروع پیشرفت» بود. این پیشرفت را «شیدا» ثابت می‌کند.


شیدا و زر، خیلی دور، خیلی نزدیک

«من برای هر نقش، یک جستجوی شخصی می‌کنم. توی خودم دنبالش می‌گردم. به این معنا نیست که آن شخصیت به من نزدیک است. حتی اگر قرار باشد نقش یک قاتل زنجیره‌ای رو بازی کنم، درون خودم دنبالش می‌گردم. همه ما رنگ‌های مختلفی را در درون‌مان داریم. وقتی قرار است نقشی را بازی کنید، باید بگردی آن رنگ را در خودت پیدا و پررنگ کنید.» زر می‌گوید این دقیقا مسیری است که برای رسیدن به «شیدا» طی کرده: «در مورد شیدا، بخش زنانه شیدا در من هست، ولی بخش مادرانگی‌ش خیلی خیلی از من دور است. چون نه مادر هستم، و نه هیچ وقت دلم خواسته مادر باشم.»

بدون شک زر امیرابراهیمی، نقشی کلیدی در باورپذیری و موفقیت «شیدا» دارد. با این حال، او هم با یادآوری نقش نویسنده و کارگردان، یادآوری می‌کند که برای موفقیت «شیدا»، عوامل مختلفی دست به دست هم داده‌اند: «نورا و مادرش خیلی کمک کردند. از هر چیزی که من را با داستان آن‌ها و شخصیت مادرش آشنا کند، دریغ نکردند. نورا صدای مادرش را، که داستان زندگی‌ش را گفته بود، حتی قبل از سفرم به ملبورن، برای من فرستاد. وقتی هم که به ملبورن رفتم، مادرش را دیدیم و خیلی زود با هم دوست شدیم. در طول فیلمبرداری هم مواردی بود که سوالاتی برای من پیش می‌آمد که بخواهم بهتر نقش را درونی کنم. همیشه در دسترس بود که بتوانم شخصیت را بسازم.»


«از این زیباتر؟...»

یکی از ویژگی‌های «شیدا»، حضور یک کودک در کانون قصه است. «مونا»، دختری ۶-۵ ساله، دختر شیدا. برای زری که به گفته خودش از مادرانگی فاصله دارد، هم‌بازی شدن با یک کودک، آن هم در نقش مادر و دختر، باید چالشی بزرگ بوده باشد.

اما تا کردن با سلینا زاهدنیا برای زر امیرابراهیمی، کار خیلی سختی نبوده: «از لحظه اول که سلینا را دیدم، با هم دوست شدیم و ارتباط برقرار کردیم. از یک جایی به بعد جوری شده بود که اگه روزی نبود، افسرده می‌شدم. کاملا به او وابسته شده بودم. انگار واقعا احساس مادر و دختری بین‌مان به وجود آمده بود.»

فیلم سینمایی شیدا از نورا نیاسری، با بازی زر امیرابراهیمی

زر به اهمیت سلینا برای نورا اشاره می‌کند: «توانست بهترین بازیگری که می‌شد را برای بازی نقش خودش پیدا کند. از این زیباتر؟...»

نورا در ادامه شیوه پیدا کردن سلینا را توضیح می‌دهد: «پیدا کردن دختربچه ایرانی-استرالیایی خیلی سخت بود. از ۱۰۰دختر بچه‌ای که تست گرفتیم، سلینا یکی از بچه‌های ملبورن بود. در تست حضوری، بدون این‌که از او بخواهیم، به خاطر موقعیتی که به او گفته بودیم، گریه کرد. وقتی که تست تمام شد، دوباره برگشت به همان شخصیت شاد و خوشحال خودش و شروع کرد به رقصیدن و بازی و رقص. از نظر هوش عاطفی و اجتماعی سلینا یک نابغه است.»


هفت‌سین شیدا، از سان‌دنس تا لوکارنو

نورا و زر، هر دو، از استقبال مخاطبان غیر ایرانی از «شیدا» غافلگیر شده‌اند. از نظر زر، « درست است که این فیلم تجربه شخصی یک خانواده ایرانی است، اما قصه فراتر از ایران است. خیلی عجیب بود. یعنی تازه ما خودمان فهمیدیم که چقدر این قصه همه‌گیر و همه‌ فهم است. یعنی فقط مال ایران و خاورمیانه نیست.»

نورا هم می‌گوید: «وقتی بیننده فیلم را می‌بیند و ارتباط برقرار می‌کند، حس عجیبی است. یک تجربه آرامش‌بخش.»

مسئول هماهنگی مصاحبه، برای بار سوم داخل اتاق سرک می‌کشد تا بی‌صدا یادآوری کند که از زمان مقرر مصاحبه گذشته است. با اشاره انگشت برای یک سوال بیشتر اجازه می‌گیرم. در آخرین فرصت تصمیم می‌گیرم که یک سوال تکراری از نورا بپرسم. همان‌که با آن شروع کرده بودم. شاید این بار جواب مطمئن‌تری بگیرم. این‌که آیا خودش فکر می‌کند که توانسته قصه خود را بگوید؟

«آره. حس می‌کنم قصه‌ام را گفته‌ام و یک حرفی را بگویم که همیشه در دلم بود.»

از من بشنوی این‌که «هر دردی که تو را نکشت، قوی‌ترت می‌کند.» یک دروغ بزرگ برای تسکین ترحم‌برانگیز زخم‌هایی است که می‌خوریم و با آن زخم‌ها تا زنده‌ایم، ذره‌ذره می‌میریم. درد، درمان می‌خواهد. درمان هر درد با بیانش آغاز می‌شود. این فهمیدن و یاد گرفتن بیان دردهاست که ما را قوی‌تر می‌کند. شاید بخشی از تحسین «شیدا» از جنس غبطه خوردن به او در بیان هنرمندانه دردهایش باشد.