اصطلاح بوقلمون صفت از آن زمان که باب شده و بکار گرفته شده، در توصيف آدمهائی بکار رفته که مثل بوقلمون با تکان دادن بال و پر رنگ عوض کنند. همين اصطلاح بعدأ در گويشهای سياسی يا مناظرات و مجادلات سياسی آنچنان جا می افتد و بکار گرفته می شود که قدرت هرگونه ائتلاف و کنار آمدن با هم را از آدمهای درگير بگيرد. يعنی اگر شما مثلأ در روزی روزگاری گفته ايد زنده باد فلانکس، و يا فلان گروه و مکتب فکری يا سياسی را محکوم اعلام کرده باشيد، به حکم آنکه مرغ يکپا دارد تا ابد محکوميد روی حرف خود پافشاری کنيد، حتی اگر برايتان ثابت شود که در اشتباه بوده ايد.
يعنی خود هم اگر بخواهيد از ترس آنکه فردا همين برچسب بوقلمون صفت را بشما نچسبانند بايد يا بخودتان دروغ بگوئيد يا بديگران و يا بهر دو.
حالا اگر مسئله برای من وتو، که نه رهبر و نه عضوی از دسته ای، جمعی، مسلکی و گروهی هستيم چنين معضلی بوجود آورد، که بترسيم حرف خطای ديروزمان را بلطف آگاهی امروز عوض کنيم، تکليف اين همه اعضای صاحب نام گروه ها و دسته ها و مسلک ها و آنان که خود را صاحب رسالت می دانند چه ميشود؟
چند تا آدم با شهامت پيدا می شود که بيايد و بگويد، ديروز در اشتباه بودم. امروز چنين می پندارم و فردا شايد با آگاهی بيشتر حرف امروزم را نيز تصحيح کنم؟
بنابراين رهبران و خود را صاحبان رسالت دانسته ها، دوگونه بينش برای خود بر ميگزينند. بينش در خلوت که عقل و خردشان حکم می کند، و بينش عيان که مصلحت شخصی حکم می راند.
من در همين ايام و در همين شهری که ساکنم، در اينطرف و آنطرف و اين مهمانی و آن مهمانی، کم نديده ام چپ گرا و راست گرا و سلطنت طلب و مجاهد و فدائی و سوسياليست و مذهبی و مکتبی و ........ که با هم نشسته، گل می گويند و گل می شنوند. و بيشتر وقتها در مورد بسياری مسائل مطرح خود را هم عقيده نيز می بينند. اما، اما خدا نکند که دوربينی، و "غيری" پيدا شود، که همگی با شتاب برميگردند پشت خط های رنگ باخته جبهه و حاضر برای گشودن آتش بروی هم، آنهم آتشی که معمولأ باروتش هم نم کشيده است.
و من و تو، شايد، بايد، به خودمان و به اينان، توجه دهيم رسم زندگی و سياست را در همين اجتماعات ميزبان، که مثلأ رهبران اين حزب و آن حزب چگونه در اينجا با هم می جنگند و باز چگونه با هم کنار می آيند. که اگر اينها هم می خواستند همان سياست "حرف مرد يکيست" را پيشه کنند، جايشان پهلوی دوستان بود در ته قافله.