نمی دانم چه بگويم که پاسخگوی مهر تو باشد- روز سوم

نمی دانم چه بگويم که پاسخگوی مهر تو باشد، تو علی اهل شيراز، تو محمد از تهران، تو آرش بيست ساله از مشهد، تو آروين از کردستان، تو حسين ۲۸ ساله از تهران، تو مهدی آواره در غربت و به اجبار، تو علی اکبر، اشرف السادات، مهزاد، مهراز و بی بی، تو محسن، تو شيران از استراليا، تو آرمين که همه را به پرسش گرفته ای، تو سياوش که از کره جنوبی می نويسی، تو احمد که می گويی چرا در مورد غيبت من توضيحی مشخص داده نشده، تو عاطفه که ۱۶ سال است پيگير برنامه های من هستی، تو ح.ح ، تو پرهام، تو آرش، تو نيما، تو احسان از غرب ايران و در مرز عراق، تو دکتر کورش از آبادان که زندگی در داراب را هم تجربه کرده ای و پرسيده از حضور اکيپ پليس در صدای آمريکا، که خبری به جز شايعات بی اساس نيست و ارتباطی هم با غيبت من از ميزگرد ندارد، تو سيامک از کرج، که سوال همگان را در مورد من و ميزگرد تکرار می کنی، تو امير که از پانزده سالگی به قلب من پيوستی، تو ح.م، تو يک عاشق ايران از اروپا، تو بهرام.ف از آلمان که نام قلم بدست را نمی پسندی، تو دوستی که پيشنهاد می کنی نام اين صفحه را گنج ادب بگذاريم، تو ساعد عزيز و سعيد مست، تو بيژن که می گويی به جايگاه خود که در قلب مردم است بازگرد و اين عشق را از مردم دريغ نکن و تو که حتی اگر فهرست وار نامت را بنويسم، نياز به بخشی بزرگ از اين دريچه در مجاز است.

اما در ميان همه پيامهای مهر «تو» يک سوال مشترک است و اين که چه در کار بوده و چه شده که من از برنامه ای که خود ساخته بودم دوری گزيده ام.

پاسخ من آن است که نه تئوری توطئه صحت دارد و نه خستگی و بی حوصله شدن من از ادامه کار در ميزگرد. قضيه بر سر تفاوت سليقه هاست، يعنی تفاوت سليقه من در مورد محتوی و موضوع و نحوه پرداخت ميزگرد، با نظر تهيه کننده ای که از سوی مديريت اين سازمان برای اين برنامه تعيين شد. من هم به نظر سازمانی که به آن تعلق دارم احترام می گذارم، اما همزمان برای باور خود نيز احترام قائلم.

به گمان من، حضور من در ميزگرد با فرم و محتوی و نحوه عرضه به صورتی ديگر نمی توانست به پيشبرد اين برنامه کمک کند و مرا نيز مثل هميشه از کاری که می کنم خشنود سازد. و حکايت من آن است که اگر خود خشنود نباشم، تو را نيز نمی توانم خشنود کنم.

پس راه ديگر را در پيش گرفتم که همان دست به قلم شدن بود.