این روزها همزمان با دهه فجر نظام جمهوری اسلامی است، نظام متهم به حمایت از تروریسم در جهان. فهرست بلندبالایی از ترور مخالفان یا منتقدان ایرانی حکومتِ ایران در داخل و خارج از کشور موجود است که درباره آنها برنامههایی داشتیم. از جمله برنامههایی درباره ترور صادق شرفکندی، دبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران و چهار نفر دیگر در رستوران میکونوس برلین در شهریور ۱۳۷۱.
در این برنامه امشب با فردی گفتگو میکنیم که قرار بود به حکم آقای خمینی در خارج از کشور ترور شود: هادی خرسندی.
برای قتل او برنامهریزی هم شده و همه مقدمات فراهم شده بود؛ ولی یک شب مانده به اجرای مأموریت، یکی از دست اندرکاران قتل وی، قضیه را به پلیس لندن لو میدهد و نقشه قتل نقش بر آب میشود. از آنجا که بعضی از عاملان و آمران این ترور نافرجام، در عملیات تروریستی دیگر جمهوری اسلامی در خارج از کشور مثل ترور صادق شرفکندی هم دست داشتند، اشاره کوتاهی داریم به دادگاه میکونوس.
دادگاه میکونوس در برلین چهارسال و نیم طول کشید – از آبان ۱۳۷۲ تا فروردین ۱۳۷۶ – و نهایتا کمیته تصمیم گیرنده و رهبری کننده ترور در رأس هرم جمهوری اسلامی را مسئول آن ترور اعلام کرد: خامنهای، رفسنجانی، ولایتی، فلاحیان. بعدها، درارتباط با عملیات تروریستی دیگر، افراد دیگری هم به این فهرستِ متهمانِ تروریسم اضافه شدند مثل احمد وحیدی از فرماندهان سپاه، که وزیر دفاع احمدی نژاد بود. یکی از ۱۷۰ شاهدی که در حدود ۲۵۰ جلسه دادگاه شرکت کرد، ابوالقاسم مصباحی بود – از نزدیکان خمینی، و مأمور وزارت اطلاعات. مصباحی به عنوان شاهدِ سی(C)در دادگاه شهادت داد که کمیته ترور در رأس حکومت جمهوری اسلامی، تصمیم گیرنده ترور میکونوس بوده است.
در دو هفته پیاپی در پائیز و زمستان ۱۳۹۳، با آقای ابوالحسن بنی صدر درباره ساختار شبکه ترور در نظام ولایت فقیه صحبت شد. در قسمتی از آن دو برنامه که به شاهد سی در دادگاه میکونوس، (یعنی ابوالقاسم مصباحی) پرداختیم، آقای بنی صدر گفتند که زمانی مصباحی از چنگ جمهوری اسلامی گریخت و به اروپا رفت که دادگاه میکونوس برگزار شده بود – یعنی اوائل سال ۱۳۷۲. هشت سال قبل از آن، سال ۱۳۶۴ مصباحی عضو تیمِ ترور هادی خرسندی در انگلیس بود. البته خود مصباحی نقشه ترور و مشخصات تروریستها را در اختیار پلیس انگلیس قرار داد؛ و تروریستها دستگیر شدند و نقشه ترور عملی نشد. ولی مصباحی به ایران برگشت و تا هفت هشت سال بعد از آن، همچنان در دستگاه اطلاعات جمهوری اسلامی کار میکرد، تا این که بعد از ترور میکونوس، یعنی در فاصله ترور میکونوس که سال ۷۱ اتفاق افتاد تا دادگاه میکونوس که در سال ۷۲ شروع شد، از ایران مخفیانه خارج میشود، و به واسطه آقای بنی صدر، به عنوان شاهد سی (C)، در دادگاه میکونوس شهادت به محکومیت سرانِ جمهوری اسلامی میدهد.
آقای بنی صدر، درباره چگونگی آشنایی با شاهدِ سی دادگاه میکونوس، یعنی ابوالقاسم مصباحی، در برنامه هایی که اشاره کردم توضیح داد و اظهار داشت یک وکیل فرنسوی که وکالت جمهوری اسلامی را به عهده داشت، مجوز دیدار وی با آقای بنی صدر را از مقامات فرانسوی میگیرد؛ و اولین دیدار مصباحی با بنی صدر در سال ۱۳۶۷ صورت گرفت.
به این ترتیب، هادی خرسندی با گزارش مصباحی به پلیس لندن، از سوء قصد ترور جان به در برد. او از سال ۱۳۵۸ تا حال، نشریه طنز اصغر آقا را در لندن منتشر کرده. این نشریه در آغاز، به صورت چاپ کاغذی و اشتراک و ارسال به مشترکان در خارج از ایران ارسال میشد؛ و در سالهای اخیر در اینترنت و فضای مجازی به صورت آنلاین منتشر میشود. ظاهراً همین نشریه اصغر آقا – تنها نشریه اپوزیسیون به زبان طنز در سالهای بعد از انقلاب، که خیلی هم پُرطرفدار است – باعث شد که آقای خمینی فتوای قتل هادی خرسندی را صادر کند.
نکته دیگری که در مورد تیم ترور هادی خرسندی اهمیت دارد، سندی است تهیه شده توسط رضا گلپور، که اسامی واقعی دست اندرکاران آن را روشن می کند. هماهنگ کننده تیم ترور او فردی به نام محمد هاشمی است – همسر معصومه ابتکار، رئیس سازمان محیط زیستدر دولت حسن روحانی. نام مستعار این فرد در عملیات، محمد موسوی زاده بود. او که معاون وقت ریشهری در دوره ریاست جمهوری خامنهای و نخست وزیریِ موسوی بود، امروز از سرمایه گذاران کلان است، و یک شرکت بزرگ تجاری دارد که با آسیای میانه کار تبادل و ترانزیت انجام میدهد. محمد هاشمی از گروگانگیران سفارت آمریکا بود و همان جا با سخنگوی گروگانگیران یعنی معصومه ابتکار آشنا شد و بعد ازدواج کردند. ابوالقاسم مصباحی که به عنوان شاهدِ سی و با حمایت ابوالحسن بنیصدر در دادگاه قتل شرفکندی و همراهانش شهادت داد، در روز ششم مهر ۱۳۷۵ در دادگاه میکونوس گفت: "آقای هاشمی با نام مستعار موسوی زاده با یک کپی از فرمان قتل هادی خرسندی به دوسلدورف آمد. در آنجا من در حضور او با مسئول فرماندهی این سوء قصد و معاونش ملاقات کردم. چون هر دو عرب بودند و فرانسه صحبت می کردند، و من هم فرانسه را به خوبی میدانستم، مترجم مذاکرات آنها بودم. فرمان قتل را که به خط آقای خمینی بود، هاشمی خواند و گفت هر تأخیری در اجرای این فرمان گناه است. عملیات در اتریش برنامه ریزی شد، و آمران به صورت رمز به تهران پیغام دادند که «ما می خواهیم فردا یک جشن [یعنی ترور هادی خرسندی] راه بیاندازیم!» و پاسخ آقای هاشمی که من دریافت کردم و به تیم دادم این بود: «جشن؟ امیدوارم خوش بگذرد!» در شب اجرای قتل خودم به طور ناشناس به پلیس تلفن کردم و ماجرا را شرح دادم.»
به بهانه ملاقات اخیر آقای خرسندی در آلمان با قاتل خود، از ایشان برای حضور در برنامه صفحه آخر دعوت شد. ابتدا این سؤآل مطرح شد که "ابوالقاسم مصباحی سه سال بعد از این که با تلفن زدن به پلیس لندن، نقشه ترور شما را خنثی کرد، به عنوان فرستاده خمینی به فرانسه رفت. طبق فرمایشات آقای بنی صدر، آقای مصباحی تا موقع دادگاه میکونوس در ایران بوده – یعنی تا پائیز ۱۳۷۲. دادگاه روزششم آبان ۱۳۷۲ در برلینِ آلمان شروع شد. ترور هادی خرسندی سال ۱۳۶۳ یعنی هشت سال قبل از دادگاه میکونوس، قرار بود انجام شود؛ یعنی از آن موقع تا چندسال بعد از آن، آقای مصباحی همچنان در دستگاه اطلاعات ایران کار می کرده؛ ولی نقشه ترور شما را به پلیس انگلیس لو داده تا جلوی کشته شدن شما را بگیرد. سوژهای به این مهمی برای قصه، طنز، مخصوصا طنز، چطور تا به حال مغفول مانده و تا حالا برایتان سوژه کار نبوده؟" آقای خرسندی در پاسخ گفت:
"سه دلیل داشت – یکی این که در رژیمی که این همه نویسنده و متفکر و جوانان کشور را کشته یا زندانی و شکنجه کرده من "نوبرش را نیاوردهام" و اولین شهید زنده این رژیم نیستم. در برابر بازماندگان اشخاصی همچون ستار بهشتی و هزاران هزار مثل او، انسان شرم دارد که بگوید من هم قرار بوده توسط این رژیم کشته شوم. دوم این که نمیخواستم خودم، خودم را ترور کنم. میخواستم این قضیه را اصلا از ذهنم و از حوادث زندگیام کنار بگذارم و اجازه دهم فراموش شود. سوم این که من "موضوع خبر" بودم ولی "منبع خبر" نبودم. خودم اطلاع کامل از واقعیت نداشتم. آنچه را که می دانم به طور پراکنده و به مرور زمان از این و آن منبع گرفتهام. بخشی را پلیس لندن برایم گفته، قسمتی را آقای ابوالقاسم مصباحی در دادگاه مطرح کرده، و گوشه هایی را از آقای بنیصدر و برنامه صفحه آخر شنیدهام. امشب در این برنامه، یک بار شرح کامل ماجرا را مرور میکنیم و دیگر از آن میگذریم."
"در یک چهارشنبه شب در تابستان سال ۱۹۸۴ (۱۳۶۳)، پلیس لندن درِ خانه مرا زد و گفت: دو راه در پیش داری، یا باید با اسکورت از خانه خارج شوی و یا برای مدتی خارج از شهر اقامت کنی. من و خانواده راه دوم را برگزیدیم. پلیس همچنین گفت با هیچ ایرانی تماس نگیر. قرار بود پلیس به من اطلاع دهد که چه زمانی می توانم در امنیت به خانه برگردم. بعد از تماس پلیس و برگشتنمان، دیگر درباره این قضیه حرفی نزدیم و سعی داشتیم زندگی جریان عادیاش را طی کند ولی بچهها خیلی آزرده شده بودند چون از کانالهای دیگر اخباری میشنیدند که در خانه از آن خبر نداشتند. به هر حال، خود من هم از چند و چون ماجرا خبری نداشتم تا این که سالها بعد، آقای مصباحی در دادگاه میکونوس شهادت داد و به نقشه نافرجام ترور من هم اشاره کرد. وقتی شهادت آقای مصباحی را شنیدم، هم به قضیه آگاه شدم و هم به فکر افتادم که تکلیف من با آقای مصباحی چیست؟ هر چه باشد، ایشان یک بار جان مرا نجات داده است. به صرافت افتادم که ایشان را از طریق آقای بنیصدر پیدا کنم ولی آقای بنیصدر هم از ایشان خبری نداشت."
"کم کم داشتم قضیه را فراموش میکردم که کتاب آدمکشان قصر فیروزه نوشته رویا حکاکیان منتشر شد. در آن کتاب، آقای مصباحی گفته بود «اگر من نبودم، آقای خرسندی الآن زنده نبود.» مصمم شدم که این بار از طریق خانم حکاکیان او را پیدا کنم. با او تماس گرفتم و قرار گذاشتیم در دوسلدورف آلمان، که محل سکونت اوست، هم را ببینیم."
"دیداری غیرمنتظره و بسیار صمیمانه بود، مثل دو دوست قدیمی. او به عنوان مهندس در شرکتی در آلمان مشغول به کار است؛ و مرا با خانوادهاش آشنا کرد. گفت به خاطر علاقه شخصی که به من داشته مانع از اجرای نقشه ترورم شده. پس از این که گفتههای او را با اسناد پلیس مطابقت دادم، و از صحت آنها مطمئن شدم، از دوستم رضا علامه زاده خواستم تا این ماجرا را به فیلم تبدیل کند. البته این قضیه در نهایت عملی نشد."
آقای خرسندی این دوبیتی را به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامی سروده:
آمـد و با همـــــه پختگــیام خامم کرد
ملت زنـــده بدم، امت اسلامم کــــــرد
بردرختی که خودم کاشتم آویخت مرا
با طنابــی که خودم بافتم، اعدامم کرد
و میگوید "هیچ توقع نداشتم آقای خمینی بالصراحه و به خط خودش حکم بدهد «باید هادی خرسندی معدوم شود» و برای قتل من جایزه هم تعیین کند. من که با ایشان اختلافی نداشتم؛ ولی فکر میکنم وقتی شعر "بچهها این نقشه جغرافیاست" را سرودم، آقا از آن دلخور شد که چرا نگفتم "بچه ها این نقشهء امالقراست!" شاید هم ترور شدن سزای من بود. سزای آدمی که «گز نکرده پاره می کند»، و همراه مردم در تظاهرات شرکت میکند و از روی کار آمدن رژیمی حمایت میکند که جوانان را هزار هزار میکشد، شاید همین باشد. گاهی احساس گناه میکنم. ولی ضمناً باید بگویم که اولین نشریه طنزی که در سال ۵۸، و پیش از یکسالگی جمهوری اسلامی، در انتقاد از آن رژیم منتشر شد، همین روزنامه اصغر آقا بود."
شعری که هادی خرسندی در در وصف بهمن ۵۷ سروده، و یکی از پربازدیدترین اشعارش است، به گفته خودش در واقع نوعی اعتراف به گناه است؛ چون میگویند اعتراف، از بار گناه کم میکند.
روزنامه نگاری هم یکی از مشغلههای همیشگی آقای خرسندی بوده. روزنامه نگاری طنز، یک خبر را سوژه می کند، و معمولا در همان خبر متوقف میشود. یعنی معمولاً از یک خبر شروع، و به همان خبر، ختم میشود. به یک نمونه از روزنامه نگاری طنزِ هادی خرسندی میپردازیم: اشعاری در وصف فیلم مانور تکاوران نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی.
کتابِ «شعرانه» تازه ترین کتابی است که از هادی خرسندی منتشر شده، و حاوی حجم ناچیزی از مجموعه کارهای اوست. خوب است کسانی همت کنند و آثار هادی خرسندی – استادِ شعرِ طنزِ فارسی و از پُرکاران عرصه شعر و طنز – را تنظیم و منتشر کنند.