در حالیکه جشن های روز استقلال در آمریکا روز چهارم جولای برگزار شد، رسانهها به مناسبت فرارسیدن این روز، در گزارشها و مقالات متعدد به مفاهیم کلیدی اعلامیه استقلال و قانون اساسی آمریکا پرداختند، و ابزارهای صلحآمیزی را برشمردند که طی ۲۴۲ سال گذشته، سبب تداوم این قانون در جامعهای متشکل از مرامهای گوناگون را فراهم ساخت. اعلامیه استقلال آمریکا در چهار جولای ۱۷۷۶ صادر شد و سندی که به عنوان قانون اساسی ایالات متحده شناخته می شود در سال ۱۷۸۹ تصویب شد.
یک کارشناس مینویسد: قدرت آمریکا در داشتن قانون اساسی نیست، بلکه از داشتن فرهنگی ناشی میشود که این قانون را گرامی میدارد.
«هدر رابینسون» روزنامهنگار نیویورکی، در مقالهای به مناسبت چهارم جولای در «نیویورک پست» یادآور میشود که دستاورد اصلی استقلال آمریکا و حقوق اساسی در این کشور، حق اعتراض بدون نفرت و خشونت است.
تظاهرات گستردهای که شهرهای بزرگ آمریکا به خصوص بعد از انتخابات سال ۲۰۱۶ شاهد آن بودهاند، از نظر آرامش و کثرت عقاید، غرورانگیز است، از جمله راهپیمائی میلیونها زن به فاصله یک روز بعد از مراسم سوگند ریاست جمهوری دونالد ترامپ در شهرهای مختلف آمریکا، و یک سال بعد از آن، راهپیمائی برای زندگی، با شرکت صدهاهزار مخالف سقط جنین در واشنگتن، هواداران دو عقیده و طرزفکر متضاد در باره بارآوری را گردهم آورد.
همچنین، در پیامد تیراندازی مرگبار در دبیرستان «مارجری استونمن داگلاس» فلوریدا، ماه فوریه گذشته، صدها هزار نوجوان و سالمند، در «راهپیمائی برای جانها» علیه فروش بیرویه اسلحه، در خیابانهای پایتخت شعار دادند.
خشونت و خونریزی در تظاهرات سیاسی و اجتماعی، پیش آمد، ولی نادر بود. به قول نویسنده هدر رابینسون، حضور میلیونها تن در تظاهرات گوناگون برای تبادلنظر درباره مواضع بحثانگیز، حاکی از احترام سالم به مخالفت و اعتراض، و نشاندهنده تحملپذیری رایج در آمریکا نسبت به عقاید متضاد است. او با اشاره به بدرفتاریهای کوچک و پراکنده اخیر نسبت به چندتن از مقامات دولت ترامپ، مینویسد نباید گذاشت تحملناپذیری در این کشور به هنجار تبدیل شود.
روز چهارم جولای، مردم آمریکا، تولد سندی را جشن میگیرند که طی ۲۴۰ سال اخیر، نه تنها زیربنای این کشور، بلکه الهامبخش جهانیان بوده است. بیانیه استقلال آمریکا که در پایان جنگ انقلابیون با پادشاه انگلستان، فرمانده قدرتمندترین ارتش جهان، نگاشته شد، برای حقوقی مثل برابری، حیات، آزادی و جستجوی خوشبختی، سرچشمهای طبیعی قائل میشود و آن را حقوقی واضح و مبرهن میشمارد.
در این بیانیه، اعلام شده است که دولت برای حراست از حقوق انسانها تشکیل میشود، نه برعکس آن، و دولت، به نظارت و انضباط مداوم نیاز دارد. در این بیانیه، استبداد در مقابل آزادی فردی قرار میگیرد. یکی، فرد را حقیر، بیتوان، وابسته و متکی بار میآورد، در حالیکه دیگری، فرد را حاکم زندگی خود میشمارد که آزاد است کامیاب شود، یا شکست بخورد.
نبرد برای آزادی از دولتهای استبدادگر و برابری انسانها که در اعلامیه استقلال روز چهارم جولای ۱۷۷۶ بر آنها تاکید میشود، پایه و اساس کشور آمریکا را تشکیل میدهند.
«استیو ولادک» استاد حقوق دانشگاه تگزاس، و کارشناس برجسته حقوق اساسی آمریکا در مقالهای که امروز (چهار جولای) در «ای بی سی نیوز» منتشر کرد، با استناد به سخنرانی مشهور ابراهام لینکلن در دشت «گتیزبرگ»، یادآور میشود که بنیاد آمریکا، نه هنگامی که نمایندگان ایالات بر سر شکل و ساختار دولت توافق کردند، بلکه هنگامی شکل گرفت که همگان تعهد خود را نسبت به «زندگی، آزادی، و جستجوی خوشبختی» اعلام کردند.
ماندگارترین قانون اساسی
مردم آمریکا در ۲۲۹ سال اخیر، تحت لوای یک سند، که ماندگارترین قانون اساسی مدون در جهان معاصر است، زندگی کردهاند، و با رای خود، بارها مسیر سیاسی کشور را دگرگون کردهاند و با تغییر آن، به آن تداوم بخشیدهاند.
در بیش از دو قرنی که از تصویب قانون اساسی میگذرد، انتخابات فدرال در آمریکا بدون وقفه برگزار شده و حتی جنگ داخلی هم نتوانسته در نظم انتخابات، و دور تسلسل دولتها، خلل وارد کند.
این در حالی است که بنا به گزارش محققان دانشگاه شیکاگو، میانگین عمر قانون اساسی در کشورهای جهان طی ۲۲۹ سال گذشته، فقط ۱۹ سال بوده است.
اما راز ماندگاری قانون اساسی آمریکا چیست؟
جوزف تارتاکووسکی، مولف کتاب جامعی در باره زندگی ده تن از تدوینکنندگان قانون اساسی آمریکا، در مقالهای در روزنامه «وال استریت جورنال» مینویسد یک عامل اصلی ماندگاری قانون اساسی آمریکا، ایجاز آن است، زبانی استوار و انعطاف ناپذیر دارد که در عین حال، جا برای بدعت باقی میگذارد.
قانون اساسی، فرض میکند که حاکمان و حکومت شوندگان، مسئولانه رفتار میکنند، اما ساختاری از نظارت و موازنه قوا به وجود آورده است که به قول رابرت جکسون، قاضی سابق دیوانعالی کشور، کینه و حسادت و نفع شخصی به اندازه میهنپرستی و اصول، میتوانند در آن کارآمد باشند.
قانون اساسی آمریکا برای نخستین بار در جهان، برابری انسانها را نهادینه ساخته است.
جیمز ویلسون، که عبارت «ما مردم» را در آغاز قانون اساسی نگاشت، خودش یک مهاجر اسکاتلندیتبار بود، که یادگرفته بود در نظام پادشاهی، که یک شخص از انسان بیشتر است، میلیونها شخص دیگر به ناچار باید از انسان کمتر باشند.
الکسیس دو توکویل، مورخ فرانسوی که دیده بود در کشورش خاندان سلطنتی جرات ندارند در میان مردم ظاهر شوند، در سفر به آمریکا حیرت کرد از اینکه دید در کاخ سفید، رئیس جمهوری خودش برای میهمانها شراب میریزد.
با این حال، پیشروی آمریکا به سوی برابری میان انسانها به کندی صورت گرفته است. رای دیوانعالی کشور که تبعیض نژادی را برانداخت، فقط ۷۸ سال عمر دارد. اما نکته این جاست که عدالت، همیشه تقریبی است و این را قانون اساسی در مقدمه با واژگان متناقض خود، یادآور میشود، وقتی مینویسد هدف از این سند، دست یافتن به اتحادی «کامل تر» است.
تارتاکووسکی عبارت غیرممکن و متناقض «کامل تر» در مقدمه قانون اساسی را زیرکانه میداند، حاکی از آن که آمریکائیان چیزی معجزهآسا در اختیار دارند که معهذا باید همواره برای بهتر کردن آن بکوشند.
نمونه آن، قانون سال ۱۹۹۸ است که به کوشش نماینده ژاپنیتبار کنگره آمریکا، «نورمن مینهتا» به تصویب رسید و در آن از آمریکائیان ژاپنیتبار به خاطر کژرفتاری دوران جنگ با آنها، رسما عذرخواهی شده است. «مینهتا» ۲۲ سال در کنگره آمریکا و ۵ سال در مقام وزیر راه خدمت کرد.
«انتونین اسکالیا» قاضی فقید دیوان عالی، در سال ۲۰۱۱ خطاب به اعضای کمیسیونی در سنای آمریکا، گفت: «هر جمهوری بیثباتی، سند حقوق شهروندی دارد.»
منظور او این بود که ضمانتهای تدوین شده، اگر فرهنگی وجود نداشته باشد که زمینه تداوم آنها را فراهم کند، بیمعنی هستند.
نمونهاش کشور روسیه است که قانون اساسی آن، مدعی حراست از آزادی بیان و مطبوعات است، ولی در سال ۲۰۱۱، تنها تلویزیون خصوصی روسیه به دستور ولادیمیر پوتین به تصرف دولت در آمد.
در آمریکا از همان آغاز، همیشه اقلیتی بودهاند که انحطاط قانون اساسی را یادآوری کنند. مثلا، درست ۶۰۰ روز بعد از تصویب قانون اساسی آمریکا، مجلس ویرجینیا، سیاستهای مالی جرج واشنگتن را کفرآمیز و مغایر قانون اساسی اعلام کرد.
اما آمریکائیان ترجیح دادند به جای گلوله توپخانه، بر سر هم اعلامیه و بیانیه و رساله ببارند، و به این ترتیب گذار منظم قدرت در این کشور تداوم یافت، یکی بعد از دیگری، مثل بازی بیپایان فوتبال آمریکایی، که در آن هر حزب و گروهی، مدام، زمین از دیگری میبرد یا به دیگری میبازد.
تارتاکووسکی مینویسد قانون اساسی، صرفا یک نهاد نیست، بلکه یک فرهنگ است، یک سری احساس، گرایش، عادت و فرضیه است، روحی است نافذ که به انگارههای بیروح کاغذی جان و تحرک میبخشد.
قدرت آمریکا از داشتن قانون اساسی ناشی نمیشود، بلکه ناشی از گرامیداشتن قانون اساسی است.