پدرو آلمودوار، فیلمسازشهیر اسپانیایی، یک بار دیگر نبوع خود در حرفه فیلمسازی را با تغییرماهیت یک موضوع مضحک و غیرقابل باور به یک مسئله مهم، بلند پایه و رفیع در فیلم تازه خود«پوستی که در آن زندگی می کنم» به نمایش گذاشته است.
فیلم که برای نخستین بار در هفتمین روز برگزاری جشنواره سینمایی«کن» در جنوب فرانسه به نمایش درآمد و به شدت مورد توجه تماشاگران و منتقدین قرار گرفت از اواخر ماه آگوست در اروپا به نمایش درآمده و هم اکنون نمایش آن در سینماهای آمریکا نیز آغاز شده است.
این آخرین ساخته «پدرو آلمادوار» اقتباسی از یک رمان فرانسوی به نام «رطیل» به قلم «تیری ژانکوئه» و داستان پرکشش و بس پیچیده یک جراح پلاستیک است که نقش او را «آنتونیو باندراس» بازی می کند. این جراح برای نجات جان همسرش برای او پوست محافظی می سازد که در مقابل آتش و مالاریا مقاوم است.
فیلم در ژانر «ملودراماتیک» و «دلهره آور» ساخته شده و از فضایی تاریک و حزن آور برخوردار است اما به شکل حیرت آوری با همان شیوه های معمول و بی نهایت جسورانه «آلمودوار» در زمان و مکان حرکت می کند.
«پوستی که در آن زندگی می کنم» هرچند از یگانگی، پیوستگی و زبان مولف فیلم های دیگر این فیلمساز برجسته اسپانیایی از جمله «ولوور» و «با او حرف بزن» برخوردار نیست اما با یک فورم علمی/تخیلی بی سابقه به کند و کاو درباره رابطه علم با مسائل و ارزش های انسانی می پردازد.
این کند و کاو جستجوگرانه فیلم گوشه های کشف نشده ای از کار «آلمودوار» را با پیچیدگی های تازه آن به تماشاگرعرضه می کند. فیلم «پوستی که در آن زندگی می کنم» ضمن بازکردن لحظه به لحظه وقایع آن جذابیت بیشتری دارد تا هنگامی که تماشاگر بالاخره پرده از رمز و راز و مفهوم این پیچ و تاب های سینمایی «آلمودوار» برمی دارد. به همین دلیل هم بیست دقیقه آخر فیلم به اندازه آغازآن تماشاگر را در اندیشه هایش غرق نمی کند. اما فیلم «پوستی که در آن زندگی می کنم» بیش از هرچیزدیگر، یک اثر پررمز و راز سکسی، گناه آلود، گیرا و پرجاذبه است.
فیلم یک بار دیگر «آلمودوار» و آنتونیو باندراس» را که پیش از این در فیلم «مرا ببند! مرا نگه دار!» درسال ١٩٩٠ با هم همکاری داشته اند درکنار هم قرارداده است.
«باندراس» نقش شخصیتی تراژیک را در فیلم تازه «آلمودوار» بازی می کند که شیطان برروح او دست انداخته است. «دکتر رابرت لگارد» به خاطر تبحری که درجراحی دارد می خواهد زندگی خصوصی آشفته خود را از راه هایی غیرقابل تصورسرو سامان بدهد. «باندراس» درفیلم بازی آمرانه ای ارائه داده است که در آن قدرت، درکنار ماسک، پوست، سکس و بدن های عریان قرار گرفته است.
داستان فیلم «پوستی که در آن زندگی می کنم» پایه در فقدان، درد، گمراهی و سرگشتگی هایی دارد که جنبه های ملودراماتیک آن را به جایی برتر و به مکانی پراندیشه تر و بس عمیق ترپرواز می دهد.
جریان فیلم در سال ٢٠١٢ در «تولیدو» اتفاق می افتد. رابرت یک جراح موفق است که بارها درباره امکانات تازه ای که برای پیوند پوست وجود دارد در مراکز علمی سخنرانی کرده است. او در یک ویلای مدرن و گرانقیمت زندگی می کند. «ماریلا»(با بازی ماریسا پاردسه) خدمتکار قدیمی و وفادار او از این ویلا نگهداری می کند. اما در اطاق های بالای این قصر باشکوه یک زن زیبا «ورا» (با بازی النا آنایا) که سرو بدنش در یک لباس چسبیده به تن به رنگ پوست انسان پوشیده شده به طرز مرموزی سرگردان است. حضور این زن در خانه «رابرت» همان رمز و رازی است که در طول فیلم تماشاگر به تماشای حل آن می نشیند.
همسر «رابرت» که در یک تصادف اتوموبیل و آتش سوزی پس از آن ظاهرزیبای خود را ازدست می دهد، چند سال پیش از این خودکشی کرده است و این زوج دختر خود را نیز از دست داده اند. فلاشبک هایی از این دختر- «نورما» - از شش سال پیش به تماشاگر نشان می دهد که چرا «ورا» امروز در خانه «رابرت» زندانی است.
«پوستی که در آن زندگی می کنم، پس از فیلم دیگر آلمودوار به نام «آغوش های شکننده»، به ما نشان می دهد که چرا این کارگردان راه های تاریک و غم افزای کنونی را برای روایت داستان های درون گرای خود انتخاب کرده است. در پاسخ به این سئوال شاید بتوان گفت آلمودوار به صورتی تغییر ذائقه داده است. اگرهم هراز گاهی هنوز برقی از طنز در کارهای تازه اش به چشم می خورد، اغلب از نوع عصبی، متشنج و دستپاچه است.
با این همه فیلم «پوستی که در آن زندگی می کنم» یک «تریلر» سکسی و روانی است که وقایع دیوانه وار آن به شدت با شیوه های آگاهانه و هوشمندانه فیلمسازی«آلمودوار» همخوانی دارد. بازی «آنتونیو باندراس» هم با جنبه های شیدا زده آن یک اثر کنترل شده، گاه به شدت تکان دهنده و بی نهایت چشمگیررا به علاقمندان سینمای هنری ارائه می دهد.