لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
دوشنبه ۲۳ مهر ۱۴۰۳ ایران ۰۳:۴۹

زنگ آغاز سال ۱۳۹۰


در مقاله ای در نیویورک تایمز، پروچیستا خاکپور، استاد ادبیات دانشگاه هنر و طراحی سانتافه، خاطره ای از سی سال پیش را نقل می کند: خانم خاکپورمی نویسد اسفند ماه ۱۳۵۹ در چهار سالگی همراه با خانواده ام از ایران مهاجرت کردیم و در شرایط سختی زندگی در لس آنجلس - پایتخت ایرانیان مهاجر در آمریکا - را آغاز کردیم؛ اما در نوروز ۱۳۶۰، مادرم هفت سین را مثل هر سال کامل چید.

وی می نویسد زندگی تازه از هر نظر با زندگی در تهران فرق داشت، من چیزهای خوب و تازه ای را تجربه می کردم: توت فرنگی های شیرین کالیفرنیا و ساندویچ سوسیس. ولی یک چیز عوض نشد و آن این که هر سال همزمان با اعتدال بهاری و در لحظه تحویل سال ایرانی – در هر ساعت از شبانه روز که سال نو آغاز می شد، نوروز را گرامی می داشتیم.

پروچیستا خاکپور به یاد می آورد که برگزاری آداب و رسومی که برای غیر ایرانیان ناآشنا بود؛ و گاه نگاه های کنجکاو مردم را متوجه خانواده اش می کرد گاهی برای او عذاب آور می شد. مخصوصاً که حتی خودش هم خیلی از آنها را قبول نداشت: نصف شب از خواب بیدار شدن، لباس نو پوشیدن و نشستن سر سفره هفت سین؛ خوردن سبزی پلو با ماهی، که او ساندویچ را به آن ترجیح می داد؛ سیزده بدر و رفتن به صحرا و آغوش طبیعت؛ چیزی که مغایر طبع گوشه گیر و کتاب خوان او بود. او می نویسد نوروز سال ۱۳۷۳ ایرانیان گروه گروه، در پارک ها به پیک نیک رفته بودند تا نحسی سیزده را از خود دور کنند. آنچه بر وحشت من می افزود این سنت تحقیر کننده بود که دخترها باید با گره زدن سبزه آرزو کنند سال بعد با شوهرشان به سیزده بدر بروند. اطرافیان با شوخی تشویق می کردند مرا که تازه ۱۶ ساله شده بودم سبزه را گره بزنم. موی پشت لب و ساق های پرمویم حکایت از باکرگیم داشت. من از پیش هم از گردهمائی های بزرگ ایرانیان وحشت داشتم. من و خانواده ام در اعتراض بزرگ خیابان وست وود درمقابل ساختمان فدرال شرکت داشتیم. آنجا بود که شاهد بودم یک فعال خود را زنده به آتش کشید. ایرانیان بنا به دلایل گوناگون احساس امنیت نمی کردند.

وقتی به کالج ایست کوست رفتم و از همه آن آدم ها و مراسم رها شدم تازه دلم برای نوروز تنگ شد. پدر و مادرم توان مالی سفر به خانه مرا نداشتند؛ و در نوروز ۱۳۷۶ در سال نخست کالج مثل بچه یتیم ها بودم. غذاهای فوری و ماشینی می خوردم. به «بهترین های باب مارلی» گوش می دادم و در کتابخانه فیلم های خارجی خسته کننده را می دیدم. پدر و مادر تلفن می زدند و من صدای تلویزیون ایرانی را از تلفن می شنیدم. صداهاشان که در بهترین حالت به خاموشی می زد، در بدترین حالت ملال آور می شد و گاه ناگهان شکل جنون آور و عصبی به خود می گرفت.

گاه می گفتند «کاش اینجا بودی!»

به تکرار می گفتم «می دونین که من از نوروز بدم می آد»؛ گوشی را می گذاشتم و در رویای شیرینی های کشمشی عید، با مسقطی و سمنو فرو می رفتم. سر آخر هم خودم را قانع می کردم که از دست دادن شیرینی عید یک چیز است اینکه ایرانی نباشی چیز دیگر. اینها یکی نیستند.

دور و برهای سال ۱۳۷۹ که به جهان واقعی پای نهادم، نوروز به نفع جشن های ساده تر آمریکائی کمرنگ شده بود: لباس های پر زرق و برق پوشیدن، رفتن به پارتی ها به میزبانی آدم هائی که نمی شناسی، در مکان های بسیار بزرگ، بیدار شدن روز بعد با سردرد خماری شب پیش، تصمیم جدی برای انجام کاری، یا دست کم تظاهر به آن. همین. نوروز اما برایم به ناگهان یک راز شد: از نقطه بسیار نزدیک راحت بودن در نوروز گذشتن و رسیدن به وادی آرزوهائی که از پیش در خون آدم است.

تا همین اواخر درگیر این راز و رمز بودم.

چه شد که ناگهان یک انقلاب با همه خشم و قدرتش گوشه ای از منطقه را در نوردید؟ مردم راه افتادند تا همه آنچه را از دست داده بودند به دست بیاورند. نوروز پس از سال ۲۰۰۹ اعتراض ها به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آغاز شد. حالا به دستور غذای من فهرستی از غذاهای ایرانی هم اضافه شده بود. می دیدم یک جشن کامل ایرانی است، ایرانی که هنوز نبضش با انقلاب سبز می زند. هرچند نیستم که شاهدش باشم. درست در زمستان و در آستانه سال نو ایرانی در تونس انقلاب شد؛ از آنجا به مصر و لیبی رفت و چند کشور دیگر خاورمیانه هم آن را احساس می کنند. با شناخت بسیار مبهم از انقلاب سی سال پیش ایران که ما را به این کشور کشانید و من هم به این جهان سوسیس و توت فرنگی وارد شدم و ۲۰ سال بعد کارت شهروندی آن را دریافت داشتم، متوجه شدم که با پدر و مادرم به جهان شلخته و درعین حال امیدبخش مهاجران جوان وارد شده ام.

پروچیستا خاکپور می نویسد در گذر زمان ما آنقدر عوض شدیم که گاه برای خودمان هم ناآشناییم؛ ولی نوروز همیشه و همه جا نوروز بود و هست؛ و شاید تنها چیزی است که در اعتدال بهاری و لحظه تحویل سال ایرانی، ما را با پیشینه ایرانی مان پیوند می دهد.

و حالا در این لحظه انقلاب و گذار در فصل دیگری از زایش دوباره و تجدید حیات هستیم.

سال ۱۳۹۰ مبارک

XS
SM
MD
LG