مرحوم ملکالشعرا بهار گفته است:
دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که بر دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
افسوس که افسانهسرایان همه رفتند
اندوه که اندوهگساران همه رفتند
فریاد که گنجینه طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
خون بار بهار از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند
دعوی چه کنی داعیهداران همه رفتند
شو بار سفر بند که یاران همه رفتند
آن گرد شتابنده که بر دامن صحراست
گوید چه نشینی که سواران همه رفتند
افسوس که افسانهسرایان همه رفتند
اندوه که اندوهگساران همه رفتند
فریاد که گنجینه طرازان معانی
گنجینه نهادند به ماران، همه رفتند
خون بار بهار از مژه در فرقت احباب
کز پیش تو چون ابر بهاران همه رفتند