فیلم «لوسی» با شرکت اسکارلت جوهنسن، که اکران آن از دیروز درسینماهای آمریکا شروع شد، این هفته برنده رقابت گیشه در سینماهای آمریکاست، نکتهای که کارشناسان هفتهها قبل از نمایش فیلم، اعلام کردند.
نظرسنجیهایی که بعد از نمایش آنونس فیلم لوسی حدود یک ماه انجام شد، نشان میداد که خود آنونس، اصلا شوقانگیز است، برای این که خبر از فیلم متفاوتی میداد با تصاویری غیرمتعارف و استثنایی که نشان میداد زنی قدرتهای ابرانسانی به دست میآورد.
از سوی دیگر، لوسی در پی افزایش محبوبیت ستاره فیلم، اسکارلت جوهنسن بر پرده میآید. خانم جوهنسن در دو فیلم براساس قصههای مصور شرکت Marvel نقش «بیوه سیاهپوش» را بازی کرد. او در فیلم انتقامجویان Avengers و بعد از آن در فیلم «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان» نقش یک ابرانسان مؤنث را بازی میکرد. هر چند نقش او در این فیلمها، فرعی بود، اما چهره متفاوتی از او را نمایش داد در نقش یک قهرمان حادثهای، و هر دو فیلم از نظر فروش در آمریکا و جهان رکوردشکن بودند.
خانم جوهنسن همچنین توانایی خود را در فرو رفتن در شخصیتهای خیالی فیلمهای تخیلی علمی با ایفای نقش اصلی فیلمهای سینمای مستقل هم نشان داد. در فیلم «زیر پوست» از سینماگر انگلیسی جاناتان گلیزر Glazer او در نقش یک موجود فضایی ظاهر شد با اندام انسانی که دریک وانت به شکار مردهای زمینی میپرداخت، برای تبدیل کردن آنها به سوخت مایع. در فیلم Her که چهره خانم جوهنسن نشان داده نمیشد، او نقش صدای یک برنامه عامل کامپیوتر را ایفا کرد که شخصیت اول فیلم با بازی هواکین فینیکس، عاشق اش میشود.
این نقشها تصویر اسکارلت جوهنسن را در ذهن تماشاگران سینما عوض کرد، و زمینه را برای او فراهم کرد که نقش اول یک فیلم ابرقهرمانی حادثهای را بر عهده بگیرد. کارگردان فرانسوی «لوک بسون» هوشمندانه از این خاصیت در فیلم «لوسی» بهره میگیرد و با «لوسی» خانم جوهنسن را به یک ابرقهرمان جهانی تبدیل میکند.
در آغاز فیلم، یک دوست پسر ناباب در تایپه، پایتخت تایوان، درهای جهان مخوف تبهکاران بینالمللی را به روی لوسی، دانشجوی آمریکایی در تایپه میگشاید. او ناخواسته برای تحویل بستهای که نمیداند چیست، قدم به حلقه قاچاقچیان چینی میگذارد، و حیرت میکند وقتی وادارش میکند بستهای که آورده است، و احتمالا محتوی بمب است، خودش باز کند.
اسکارلت جوهنسون میگوید یک سری حوادث خشونت بار شخصیت لوسی را در موقعیتی قرار میدهند که از قابلیتهای بیشتر مغزش استفاده کند.
قاچاقچیها، ماده مخدر جدیدی که براساس فرمول آنزیم درون رحم تهیه شده را در داخل شکم لوسی جاسازی میکنند، برای انتقال مخفیانه آن به پاریس، از طریق او، به عنوان حامل. آنچه پیشبینی نشده، مقاومت لوسی در برابر تجاوزی خشونتبار است که سبب میشود بسته ماده شیمیایی در داخل شکم او ترک بخورد وماده، به تدریج به خون لوسی وارد شود.
همزمان، دانشمندی با بازی مورگان فریمن، در یک جلسه علمی در دانشگاه سوربن، توضیح میدهد که ورود تدریجی این ماده به خون انسان باعث میشود که شخص بتواند از همه تواناییهای سلولهای مغزی خود استفاده کند. این فیلم براساس این تصور یا شایعه شبه علمی نوشته شده که انسان معمولا فقط از ده درصد از تواناییهای مغز خود استفاده میکند.
خانم جوهنسن میگوید فیلم را در تایپه و پاریس فیلمبرداری کردند. پاریس شهری که لوک بسون در آن راحت کار میکند، ولی شهری است به غایت سینمایی. او میگوید فیلمبرداری در تایپه باعث شد که با این شهر آشنا شود که خیلی دوستش داشت، ولی ضمناً خستگی از کار فشرده و جتزدگی، به حس گمشدگی شخصیت در فیلم کمک کرد.
لوک بسون میگوید همیشه میخواست این فیلم در جای دیگری شروع شود و شرق دور خیلی مناسب بود و در سناریو همیشه اسم تایپه را گذاشته بود، جایی که بیست سال پیش فیلم «عنصر پنجم» را در آن گرفته بود و از این شهر و حس و حال و مردم آن خیلی خوشش آمده بود و خنده دار این است که سرانجام در همان هتلی که بیست سال میشناخت، پیش فیلمبرداری کردند.
ویرجینی بسون سیلا، تهیه کننده فیلم میگوید در پاریس این فکر جنونآمیز را اجرا کردند که ماشین، عکس ترافیک حرکت کند، آن هم در خیابان ریوولی که در قلب شهر قرار دارد. او میگوید آخر فیلم را در ساختمان زیبای دانشگاه سوربون فیلمبرداری کردند.
بسون میگوید سوربون از قدیمیترین دانشگاههای پاریس است، با علم بسیار. او میگوید در جوانی خیلی زود ترک تحصیل کرد برای فیلمسازی، و حالا دارد فیلمی در باره علم میسازد و دارد علم آنها را ویران میکند. او میگوید روز آخر فیلمبرداری سوربون را دیگر نمیشد شناخت، که حیرتانگیز بود.
بسون میگوید دوست دارد تماشاگر با این فیلم به سفر برود و حیرت کند از چیزی که میبیند. او میگوید فیلمش یک سواری است اگر تماشاگر آن را بپذیرد ولی اگر تردید کند و بگوید صبر کن ببینم چطور چنین چیزی امکان دارد، دیگر همراه سفر نیست، بلکه کنار میرود.
واکنش منتقدها به فیلم تقریبا همین است که بسون میگوید. آنها که با آن همسفر نشده اند، فیلم را مسخره و مضحک میدانند. ولی منتقدانی که با فیلم همراه شدهاند، آن را سفری پرهیجان توصیف کردهاند، که دیدگاه مؤنثی از نیروهای ابرانسانی عرضه میکند. آن را یگانه و طربانگیز میسازد.
کایل اسمیت در نیویورک پست مینویسد اگر این داستان را یک مرد بازی میکرد، فیلمی کاملا متفاوت از آب در میآمد. آنچه تصاویر فیلم را باطراوت و غیرعادی کرده، ابرانسان شدن یک زن است، که طور دیگری واکنش نشان میدهد.
بعضی از منتقدها هم اشاره کردهاند که زمینه اصلی داستان فیلم به عقل جور در نمیآید. اینکه مردم، معمولا از ۱۰ درصد تواناییهای مغزشان استفاده میکنند، یک تصور باطل است. آزمایشها روی فعالیت مغز انسان، نشان داده که اینطور نیست.
با این حال، همچنان حقیقتی در این نکته هست. چون تواناییهای بالقوه انسان به مراتب بیشتر از آن چیزی است که ۹۹ درصد آدمها نشان میدهند، و دلیلش هم وجود آن یک درصد دیگر از آدمها در دنیاست: آدمهای مخترع، دانشمند، قهرمان ورزشی و نخبه. آنها که مثلا همه نمایشهای شکسپیر را حفظ هستند، یا آنها که فرمولهای ریاضی پیچیده را در ذهن دارند و با مطالعه سریع برنامه کامپیوتر، عیب آن را پیدا میکنند.
اما در باره قصه این فیلم، منتقد نشریه فرهنگی سالون میپرسد، آیا معقول است، و جواب میدهد، به هیچ وجه. بعد میپرسد، آیا کسالت بار است؟ و جوابش این اسکه باز هم به هیچ وجه.
جذابیت فیلم لوسی، به قول لیام لیسی، منتقد روزنامه «گلوب اند میل» کانادا، در این است که در عین حال، هم احمقانه است وهم هوشمندانه، چیزی که به نظر او در فیلمها معمولا هردو به طرز مشابهی، به صورت مکانیکی عرضه میشوند، در حالی که به خاطر بازی خاص اسکارلت جوهنسن، فیلم لوسی، به معجونی کف آلود و جوشان تبدیل شده، که احمقانه و هوشمندانه را در هم میآمیزد.
و ضمناً، قرار نیست قصه عجیب و دور از ذهن علمی – تخیلی هیچ فیلمی، باورپذیر باشد، یا محتمل باشد، آنچه مهم است این است که چنان با اعتماد به نفس و سریع پیش برود، که تماشاگر فرصت تحقیق یا اندیشه در باره پایههای علمی یا نظری آن را پیدا نکند، و جالب است که در این سناریو، موضوع قابلیت های انسان، هم ابعاد فیزیکی دارد وهم ابعاد ماورالطبیعه و حتی عرفانی، یعنی در اثر مصرف آن دارو، این زن به تدریج به چنان آگاهی و کشف شهودی میرسد که نه تنها بر اندام خودش، بلکه بر تمام مولکولهای دنیای بیرون هم مسلط میشود.
حالا این فیلم را میشود یک فیلم حادثهای، بزن و بزن و تعقیب و گریز سریع دانست، یا چنانکه منتقد سایت «ریل نیوز» دیده، یک بحث فلسفی در باره اهمیت تحول، که هر از چند گاه، یکی دوصحنه تیراندازی هم در آن گنجانده شده.
ولی منتقد دقیق دیگری مثل ایمی نیکلسون، نویسنده هفتگی لس آنجلس LAWeekly خریدار آنچه خزعبلات علمی فیلم میداند، نمیشود، و معتقد است که این حرفهای قلمبه در باره فضا و زمان و تکثیر سلولی به خاطر تظاهر به عمق فکری در فیلم گنجانده شده، در حالی که بسون هم مثل بسیاری دیگر از کارگردانهای مذکر در سینما، عقیده دارد که هوشمندترین زن هم بدون دامن کوتاه و هفت تیر نمیتواند حرف خودش را به کرسی بنشاند، و ایراد این منتقد هم ساده است: کدام زن هوشمندی است که به جای کفش راحت ورزشی، پاشنه بلندهای کف قرمز «لوبوتان» به پا کند، برای وارد شدن به صحنه نبرد با پنج ششلول بند قهار؟
هر فیلمی معیارهای سنجش خودش را به ما می دهد، ولی با معیارهای مطلق اگر قضاوت کنیم، در همه فیلم ها میتوان کاستی پیدا کرد.
به قول جو مورگنسترن، منتقد وال استریت ژورنال، جاذبههای فیلم لوسی در این است که به طرز تکان دهندهای، خلاصه وجمع وجور است، جسارت سرخوشی دارد، از نظر بصری، ماجراجویانه کار شده و تمام ۹۰ دقیقه آن، صددرصد سرگرم کننده است، که هدف لوک بسون چیزدیگری نمی تواند باشد.
لوک بسون، به عنوان سناریست، تهیه کننده وکارگردان، الان فعال ترین و پولسازترین استودیوی فیلمسازی فرانسه را به وجود آورده که فیلمهای جهانی میسازد وصادر میکند.
بسون اصلا با فرمولی مثل فیلم لوسی بیست سال پیش کار خودش را وقتی بیست و چند سال بیشتر نداشت، شروع کرد. در لا فم نیکیتا La Femme Nikita، که یک دختر نوجوان در آن تبدیل شد به تیزاندازی قهار، و بعدش هم در همه فیلمهای موفق و حتی ناموفقش، فرمول او، قهرمان کردن یک آدم نامحتمل و دور از انتظار بود. نمونه اش فیلم Taken است که لیام نیسن، بازیگر سالمند را به قهرمان حادثهای تبدیل کرد، و راه را برای «نیسن» باز کرد که در فیلمهای حادثهای دیگر هم نقش قهرمان را بازی کند.