در فیلم «جلجتا» Cavalry از سناریست و کارگردان ایرلندی جان مایکل مکدانا John Michael McDonagh موضوع اصلی پیامد افتضاح جنسی کلیسای کاتولیک است که دههها، بر آزار جنسی کودکان توسط روحانیون سرپوش میگذاشت.
در صحنه آغازین فیلم، ناشناسی از پشت پرده باجه اعتراف در کلیسا، به کشیش «پدر جیمز» با بازی «برندن گلیسون» میگوید قصد دارد او را به قتل برساند، به قصاص رنجی که از آزارجنسی برده است در کودکی، به دست یک کشیش کلیسای کاتولیک، که حالا مرده است.
مرد که کشیش او را میشناسد، میگوید میداند که پدر جیمز هیچ گناهی مرتکب نشده و دقیقاً به همین دلیل میخواهد او را به قتل برساند، چون کشتن کشیش خطاکار اهمیتی ندارد. کار، وقتی اهمیت پیدا میکند که یک کشیش معصوم قربانی شود. قاتل به پدر جیمز هفت روز وقت میدهد که به زندگی اش سروسامان دهد و حساب هایش را با این جهان، تصفیه کند.
بازیگر برندن گلیسن Brendan Gleeson در مصاحبه ای یادآور می شود که جلجتا، نام تپهای است که برفراز آن، مسیح را همراه با دو سارق به صلیب کشدند. او میافزاید: مفهوم جلجتا، رنج بردن به خاطر آدمهای دیگر از طرف آدمهای دیگر. درد دیگران را گرفتن و به خاطر دیگران، رنج کشیدن.
گلیسن میگوید موضوع، مردی است که، شاید ناسزاوارانه، به وجه نیک انسانیت اعتقاد دارد، به جای طرف تاریکتر آن. گلیسن میگوید او و کارگردان جان مایکل مکدانا شوق زده بودند برای این که این فکر، طبیعت بیاعتقادی موجود در جامعه، که تقریبا موضع همگان است، به چالش میگیرد.
تهدید به مرگ در آغاز فیلم، شروع خوبی برای یک فیلم جنایی است. یک آدم معصوم باید به جرم گناه دیگران، قربانی شود. علیرغم اسم فیلم که اشاره مستقیم به محل مصلوب شدن مسیح دارد، خود فیلم پرهیز دارد از اشاره مستقیم به توازی قصهاش با انجیل و سرنوشت مسیح. به عبارت دیگر، سناریست وکارگردان مکدانا، اجازه نداده به خودش که در تمثیل غرق شود. اما فیلم او، در باره چالشهای رعایت تعلیمات مذهب کاتولیک است که از پیروان، بخشش و مدارا انتظار دارد، که البته حرفش آسانتر از عمل است.
کشیش ماجرای تهدید خود به مرگ را به مافوق اش، اسقف ایالت میگوید. اسقف میخواهد بداند تهدید تا چه حد معتبر است. هر چند از دیدگاه روحانی مافوق، چون در جریان اعتراف در کلیسا، مغفرت طلب نشده، کشیش متعهد به محرمانه نگاه داشتن اعتراف نیست، ولی کشیش جیمز حاضر نمیشود نام تهدیدکننده را فاش کند.
تهدید به مرگ در آغاز فیلم، ساختاری جنایی شبه داستانهای «آگاتا کریستی» به این فیلم میدهد. از آن داستانها که تماشاگر باید قاتل را از میان اطرافیان مقتول حدس بزند و هر کس میتواند دلیلی برای ارتکاب به جنایت داشته باشد. اما به قول «آنتونی لین» منتقد نیویورکر، این داستان جنایی است که برای بازنویسی، انگار آن را به داستایوفسکی دادهاند.
سناریست و کارگردان جان مایکل مکدانا میگوید فیلمش، شمار زیادی شخصیت دارد، چون در جوانی داستان بلند مینوشته و دوست دارد خودش را یک رماننویس شکست خورده بداند. شمار کثیر شخصیتها، به فیلم او کیفیتی رمان گونه دادهاند، اما قرار است این شخصیتها، غنی باشند و متراکم، و تماشاگر میتواند داستان هر شخصیت را در طول فیلم، دنبال کند. او میگوید هنرپیشههای توانایی برگزیده، چون به هر شخصیت، بیش از یکی دو صحنه وقت داده نمی شود، ولی صحنههای فیلم هر چند کوتاه، غنی هستند، چون شخصیتهای کاملا شکل گرفته، پشتوانه هر صحنه هستند.
در یکی از صحنههای فیلم، کشیش به دیدار کارآگاه پلیس میآید، و بدون این که قصدش را فاش کند، از او یک تپانچه قرض میگیرد. معلوم نیست که کشیش بخواهد از این اسلحه برای دفاع از خود استفاده کند، یا آن را برای نویسنده پیر آمریکایی ساکن دهکده میخواهد که به او گفت قصد خودکشی دارد.
صحنههای آرام و متفکرانه فیلم، پر از دیالوگهایی هستند نه طبیعی گرایانه، بلکه تئاتری. در هرکدام از صحنهها، شخصیتهای دهکده، زیرکانه و با زبانی پرمغز، بیاعتقادی خود به دین و بدبینی خود به دست اندرکاران کلیسا را به رخ کشیش میکشند. گویی به عمد میخواهند او را برنجانند یا مسخره کنند.
دیالوگهای زیرکانه و پراشاره شخصیتها، انباشته است از بحث در باره خیر و شر، رستگاری و یا عذاب دوزخ، امید و نومیدی – فیلم «جلجتا» را به بحثی بیپرده در باره نقش مذهب در زندگی تبدیل میکنند. اعتقاد کشیش به نیکی و آخرت، در تضاد کامل قرار میگیرد با بی اعتقادی تلخ، ولی باری به هر جهت آدمها. دیالوگ فیلم، واقعی یا طبیعی گرایانه نیست، به صورت استعارهای میخواهد جامعه را جنون زده، یا جن زده توصیف کند.
بازیگر گلیسن می گوید فکر جلجتا در ذهن کارگردان ابتدا بسیار قوی بود، تا جائی که می خواست ساختار مذهبی «ایستگاه های صلیب» را به فیلم بدهد. اما به تدریج متوجه شد که این ساختار ممکن است سنگین و دست و پاگیر بشود و آن را تبدیل کرد به هفت مرحله اندوه. گلیسن میگوید برای او ساختار فیلم کمتر از رابطه ها اهمیت داشت، به خصوص رابطه کشیش با دخترش.
کشیش بعد از آن که به مرگ تهدید میشود، دخترش را که مقیم لندن است در ایستگاه قطار دهکده بر میدارد و به میخانه مرکزی می آید. زن جوان آشکارا تجربه یک خودکشی ناکام از طریق رگ زنی را پشت سر گذاشته ... در همین صحنه، داستان زندگی خود کشیش را میشنویم، که بعد از مرگ همسرش، می خواری را کنار گذاشت و سوگند خورد و ردای کشیشی در بر کرد و در خدمت کلیسا در آمد.
سناریست و کارگردان جان مکدانا میگوید در فیلم لزوما باورهای دینی را مطرح نکرده، بلکه افکار فلسفی را مطرح کرده. او میگوید از ۱۶ سالگی به بعد دیگر برای عشای ربانی به کلیسا نرفته، اما این دلیل نمیشود که فکر در باره علت وجودی بشر در دنیا، یا وجود خدا را رها کرده باشد.
مکدانا میگوید با دیدن این فیلم هیچکس نمی تواند به باورهای مذهبی خود او پی ببرد و دلیل اش هم این است که این فیلم هم باید برای آدمهای مؤمن جالب باشد وهم برای خدانشناس ها. او میگوید شگفتزده خواهد شد اگر کسی بتواند از این فیلم باورهای خود او را حدس بزند.
فیلم جلجتا، فیلمی است هم در باره دین و هم در باره جامعه، با ابهام عمدی. داستان فداکاری و رستگاری است. منتقد دینا استینونیس آن را فیلمی مغشوش و معذب و در نهایت، دیدنی و گیرا توصیف میکند که بازی صبور و عاطفی برندن گلیسن آن را نجات میبخشد. بعضی منتقدها جلجتا را فیلمی ناموفق دانستهاند اما به نظر جمعی دیگر، این بهترین فیلمی است که در باره ایمان و نقش مذهب در جامعه امروزی ساخته شده است. نگاهی، به قول منتقد جان اندرسن، به خلائی که بحران خلافکاری و فساد روحانیت در جامعه ایجاد کرده.
به قول میک لاسال، منتقد سنفرانسیسکو کرانیکل، فیلم جلجتا یکی از هوشمندانه ترین و شورانگیزترین فیلمهایی است که در باره مسیحیت ساخته شده. فیلمی است که جمع اضداد است. چون لحنی فروتن و آرام و بی ادعا دارد، و داستان آن هم طوری است که هم میشود به خاطر کیفیتهای سطحیاش از آن لذت برد و هم میتوان به مقاصد عمیقتر آن توجه کرد.
بزرگترین امتیاز فیلم، بازی گرم و عاطفی و صادقانه و عمیق و گیرای برندن گلیسن است در نقش پدر جیمز، که به قول مایکل فیلیپس، منتقد شیکاگوتریبون، حتی از خود فیلم هم بهتر است. عقیده دارند که تنها بازی برندن گلیسن است که این فیلم را نجات می دهد. به قول استیون استیون ویتی، منتقد استارلجر نیوجرسی، این فیلم که قرار است در باره ایمان باشد، به توانائی خودش ایمان ندارد، اما در عوض، گلیسن را دارد.
جان مایکل مکدانا در فیلم قبلی اش «نگهبان» The Guard هم با گلیسن کار کرده و فیلم بعدی اش را هم دارد با او می سازد. برادر کوچکتر او مارتین مکدانگ هم، که قبل از «جان مایکل» به سینما روی آورد، فیلم «بروژ» کار درخشان خودش در باره گنگسترهای ایرلندی در بلژیک را با گلیسن ساخت.
در فیلم جلجتا، شخصیت گلیسن، از یک طرف بار ویرانی کلیسا را بر دوش می کشد و از طرف دیگر، بار ویرانی اخلاقی اجتماع را، و انتقال مصیبت درونی این شخصیت که باید با یک ویرانه، ویرانه دیگری را آباد کند، بر عهده گلیسن است. حسن فیلم این است که گلیسن در نقش «پدر جیمز» هیچ به تصویری که از عیسی مسیح در ذهن داریم، شباهتی ندارد، و شخصیتی است با گذشته ای پر لغزش.
این فیلم واکنشی است به بحرانی که کلیسای کاتولیک به آن دچار شد و همچنان دارد تاوان آن را می پذیرد. از صدها کشیش شکایت شد که به کودکانی که برای شرکت در مراسم کلیسا یا حضور در کلاسهای یکشنبه به آنها سپرده شده بود، سوء استفاده جنسی کردند. اما حضور کشیش های خطاکار در کلیسا افتضاح اصلی نبود. افتضاح جنجالی هنگامی بالا گرفت که معلوم شد مقامات بلندپایه کلیسا در ایرلند، بریتانیا، آمریکا و واتیکان برای سرپوش گذاشتن بر این شکایت ها و حراست از کشیشهای خاطی و فراردادن آنها از مجازات، تلاش می کرده اند.
بعد هم کلیسا، میلیاردها دلار غرامت به قربانیان پرداخت کرد، ولی این رسوائی پردامنه، باعث شد که مردم نسبت به کلیسا بی اعتماد و به اصل دین، بی اعتقاد شوند. در فیلم جلجتا، یک کشیش متدین و متعهد و دلسوز، در تضاد قرار می گیرد با خود کلیسا و با جامعه ای که از دین روگردان شده، ولی چیز دیگری هم ندارد که جایگزین کند.
ظرافت کار مکدانا این است که در فیلم از قضاوت پرهیز کرده و تماشاگر بعد از پایان فیلم، در حالی که تحت تاثیر فضای اندوهگین و سنگین آن قرار گرفته و بر سرنوشت کشیش دل میسوزاند، نمیتواند به نتیجه گیری مشخصی دست یابد. ابهام فیلم، ساعتها روی دوش تماشاگر سنگینی میکند.
اکثر نقدهای فیلم در رسانه های آمریکا، مثبت و ستایش آمیز است، در حد آن که بعضی میگویند بهترین فیلمی است که در باره دین دیدهاند. اما بعضی از منتقدها، از اینکه لحن فیلم یکدست نیست، شاکی هستند و میگویند این فیلم، آشکارا یک اثر نمایشی است، که داستان خود را باورپذیر نمیسازد.