لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
جمعه ۱۸ آبان ۱۴۰۳ ایران ۰۱:۰۸

مسئولیت ایرانیان در کودتای مرداد ۳۲


مقاله ای از شروین ملک زاده برای تهران بیورو و گاردین

محله سلسبیل تهران در زمان نخستین کودتای ناکام علیه محمد مصدق در تابستان ۱۳۳۲ منطقه مردم طبقه متوسط بود. وقتی خبر فرار شاه از ایران منتشر شد اهالی محله به خیابان‌ها ریختند و فریاد زدند: "مرگ بر شاه، مرگ بر شاه"

در صف اول شعار نویس‌های محله دو برادر هشت و ده ساله و پدر و عموی من بودند که روی دیوارها شعارهای ضد شاه می‌نوشتند. سال‌ها بعد پدرم در میانسالی با ناراحتی از واکنش اهالی محله به اتفاقات سه روز بعد و کودتای موفقیت آمیز دوم صحبت می کرد. شاه در راه بازگشت از رم به تهران بود که ساکنین سلسبیل شعار می دادند: "مرگ بر مصدق، مرگ بر مصدق"

تقریبا هر خانواده‌ای در ایران می‌تواند داستان مشابهی را تعریف کند. تمام این داستان‌ها از ارواح، حافظه جمعی از شکست و تحقیر به دست دیگران شکل گرفته است. علی انصاری، مورخ، می نویسد تراژدی مصدق روایت سرنوشت محتومی است که در حافظه ملی مردم باقی مانده است؛ تاریخی حاکی از رو دست خوردن از دشمنان خارجی که اغلب با خیانت به پایان می‌رسد. درس‌های این تاریخ به شکلی کلیشه‌ای به کودکان تفهیم شده است: هرگز به کسی غیر از فامیل اعتماد نکن حتی نزدیکترین دوستت. ما همه اعضای "حزب باد" هستیم.

جنیفر لیند، استاد دانشگاه دارتماوت، می‌نویسد رفتار کشورها در آینده را می‌توان از آن چه که از گذشته‌شان به خاطر دارند حدس زد. چنانچه آمریکا و ایران بخواهند مسیر کاهش خصومت علیه یکدیگر را به شکلی از احترام اگر نه دوستی ادامه دهند، مهم است که آمریکا تکلیف خود را نسبت به گذشته اش در ایران روشن کند و این امر می تواند با کودتا علیه مصدق شروع شود. آمریکا نیاز ندارد خودش را برای آن چه در سال ۱۳۳۲ انجام داد ببخشد هر چند باید بخشیده شود؛ آمریکا باید به خاطر داشته باشد که ایرانیان آن ماجرا را با همکاری با سی آی ای به سر خودشان آوردند.

سرنگونی دولت مصدق شاید بیش از هر واقعه‌ای حتی بیش از اشغال سفارت آمریکا در تهران شرایطی را ایجاد می‌کند تا واشنگتن روابطش با ایران و مردم ایران را درک کرده و چارچوبی برای آن تعیین کند؛ یک روایت رسمی از نقش مجرمانه آمریکا در این ماجرا اگر چه با حسن نیت همراه باشد نشانگر بی‌اهمیت بودن مردم عادی ایران برای هر گونه آشتی بین دو کشور در آینده است.

باراک اوباما، رییس جمهوری آمریکا، هفته گذشته در مصاحبه‌ای با نیویورک تایمز اذعان کرد که آمریکا "در سرنگونی یک رژیم منتخب دموکراتیک در ایران نقش داشت" و از این رو نباید تعجب کند اگر ایرانی ها "نگرانی‌های امنیتی خود و روایت خود را داشته باشند." به گفته او آمریکایی‌ها خوب است که خود را جای ایرانی‌ها بگذارند.

نظرات رییس جمهوری آمریکا نسخه‌ای از روایت استاندارد آمریکایی‌های پیشرو است تا نشان دهند که مساله را درک می‌کنند؛ آنها می فهمند آمریکا با سرنگونی دولت مصدق تخم آمریکاستیزی را کاشت که به انقلاب ۱۳۵۷ و ظهور اسلام افراطی منجر شد. استفن کینزر، نویسنده کتاب "همه مردان شاه" تا جایی پیش می‌رود که خط مستقیمی میان اقدامات سی آی ای "از طریق رژیم سرکوبگر شاه و انقلاب اسلامی تا حمله به مرکز تجارت جهانی در نیویورک" ترسیم می کند.

کودتای ۱۳۳۲ به مدلی در مورد عواقب پیش بینی نشده دخالت در امور داخلی کشورها بدل شده است؛ نمونه‌ای که نشانگر پیچیدگی فزاینده این امر برای سیاستگذاران آمریکا است. اما یک جهش ساده از کودتا به حکومت دینی بخشی از حقیقت را مخدوش می‌کند. سی آی ای نقشی ضروری و مهم در هماهنگی کودتا ایفا کرد اما موفقیت اقداماتش تنها به خاطر همکاری هزاران ایرانی از بزن بهادرهای خیابانی و فرماندهان ارتش تا روحانیون بی‌کفایت و شهروندان عادی مشتاق نمایش وفاداری‌شان به طرف پیروز ماجرا بود.

سوی دیگر این روایت متعارف، مساله جمعیتی تضعیف شده است. فارغ از این که این داستان چند بار روایت شود همیشه در آخر ایرانیان در دام ستم اسلام سیاسی می‌افتند. توجه بیش از حد آمریکایی‌ها به عواقب اقداماتشان در گذشته و اشاره اوباما به این که "یک حکومت دینی خودکامه در ایران حاکم است" به شکلی آگاهانه این واقعیت را مورد بی‌توجهی قرار می‌دهد که ایران امروز دولتی منتخب و پروسه سیاسی زنده‌ای دارد که نتایج پیش بینی نشده‌ای به همراه می‌آورد.

ایرانیان نه وقت خود را در انتظار یک مصدق جدید و نه در سوگ از دست دادن آن چه که داشتند با خیالات می‌گذرانند: "چه می شد اگر کودتا اتفاق نیفتاده بود؟ چه می شد اگر مصدق اجازه پیدا می کرد برنامه هایش را دنبال کند؟" امروز اکثر مردم به بهبود نظام موجود علاقمند هستند تا آن چه که این نظام می توانست باشد. کافی است تنها به شواهدی چون ۱۸ میلیون رای دهنده مسئول انتخاب حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ یا میلیون‌ها معترض در جنبش سبز در پی انتخاب محمود احمدی نژاد در سال ۱۳۸۸ نگاه کنیم.

این تکبر که «ما آمریکایی‌ها این وضع را به سر ایران آوردیم» موید این دیدگاه مشترک در واشنگتن است که هیچ نیرویی - نظامی یا غیره- نمی‌تواند غیر از خود آمریکا راه حلی برای مناقشه میان ایران و آمریکا باشد. هیچ چیز نشانگر این عادت ذهنی نیست مگر باور دیرین حاکم بر واشنگتن که "همه گزینه ها باید روی میز بماند"، یا این که تحریم‌ها ایران را به میز مذاکرات کشاند فارغ از این که شواهد فراوانی بر خلاف آن وجود دارد از جمله این که منتقدان در ایران تقریبا به طور یکسان از حق ایران برای برخورداری از فناوری هسته‌ای حمایت می‌کنند.

توافق هسته‌ای ایران اگر هیچ دستاوردی نداشته باشد فرصت یکه‌ای در اختیار ایرانیان قرار می‌دهد تا تاریخ را پشت سر بگذارند و با دموکراسی محدودشان رو به جلو حرکت کنند. حل مساله هسته‌ای نشان می‌دهد که مصالحه منصفانه با قدرت ممکن است و ایرانیان با عقاید سیاسی متفاوت می‌توانند با حسن نیت با هم برای یک هدف مشترک کار کنند.

در حالی که بخش بزرگی از جهان چشم به خاورمیانه‌ای نوین دارد بسیاری از ایرانی‌ها تصمیم گرفته‌اند حتی برای لحظه‌ای بر گذشته معاصرشان مکث کنند تا ارواح، بقایای جنگ با عراق، و همدستی ایرانیان در کودتای ۱۳۳۲ را از آن بیرون بکشند.

سلسبیل امروز حال و هوایی متفاوت دارد. شمار اندکی از خانواده‌های دوران کودکی پدرم هنوز آن جا هستند و مابقی به خاطر گران شدن املاک در دوره احمدی نژاد محله را ترک کرده اند. آنهایی که مانده‌اند و زمان کودتا آن جا بودند علاقه ای به یادآوری خاطرات بد آن روزها ندارند. شاید کار خوبی هم می‌کنند. تغییرات یعنی فراموش کردن روزهای گذشته برای به خاطر سپردن روزهای جدید. در غیر این صورت ما باز همان داستان‌های قدیمی را برای هم تعریف خواهیم کرد و به اشتباه به خود اطمینان می‌دهیم که این بار فرق می‌کند.

XS
SM
MD
LG