نشریه «فارن افرز» در شماره ژانویه/ فوریه سالجاری میلادی در مقاله ای تحلیلی به ابعاد و پیامدهای بکارگیری «دیپلماسی اجبار» از سوی آمریکا در رابطه با ایران پرداخته است. برگردان این مطلب را در ادامه می خوانید.
شاید پذیرفتن دستیابی ایران به سلاح هسته ای و تلاش برای منصرف کردن جمهوری اسلامی از استفاده از آن، راه حل عاقلانه ای برای مواجهه با مشکل ایران اتمی باشد. اما سیاستمداران آمریکایی این راه حل را نپذیرفته اند.
رییس جمهوری آمریکا سپتامبر گذشته طی سخنان خود در مجمع عمومی سازمان ملل گفت:«اشتباه نکنید، ایران مسلح به سلاح اتمی چالشی پذیرفتنی نیست. و از این روی ایالات متحده اقدام لازم را برای بازداشتن ایران از دستیابی به سلاح هسته ای انجام خواهد داد.» مقام های آمریکایی اما طی سخنان خود روشن کرده اند که با این همه، اقدام نظامی آخرین گزینه ای خواهد بود که ممکن است برگزیده شود.
در عمل، تنها دو راه برای مواجهه با برنامه اتمی پیش رونده ایران پیش روست: تهدید و وعده ؛ دو راهی که تلفیق آنها به تعبیر الکساندر جورج، کارشناس سیاسی، «دیپلماسی اجبار» خواهد بود.
راه موفقیت در متوقف کردن پیشروی ایران به سوی دستیابی به بمب اتم، تلفیق این دو شیوه از سوی ایالات متحده است، نه توسل به تنها یکی از آنها؛ اما نکته مهم آن است که هم تهدیدها باید به جا باشند و هم وعده ها باورکردنی. اجرای چنین سیاستی به آسانی میسر نمی شود. کینه ایران، پیشینه خصومت میان ایران و آمریکا، عدم شفافیت تصمیم گیری های مقام های جمهوری اسلامی، نبود اعتماد متقابل، و جنس روابط ایران با اسرائیل، همه در میان عواملی هستند که اعمال چنین سیاستی را دشوار می کنند. اینها موانعی هستند که کار را پیچیده می کنند. راه موفقیت واشنگتن در اتخاذ سیاستی مناسب در قبال ایران، تقویت تدابیری متهورانه تر و مبتکرانه تر برای مذاکره با آن کشور است.
سوابق کاربرد دیپلماسی اجبار از سوی آمریکا چندان درخشان نیست. تلفیق تحریم، تهدید، و بازرسی تأسیسات هسته ای، صدام حسین رییس جمهوری پیشین عراق را به آن واداشت تا دست از تولید سلاح های کشتار جمعی بکشد، اما به توافق درازمدت وی با آمریکا نیانجامید؛ و این عدم توافق به اعتقاد کارشناسان سیاسی در انگیزه ها و اهداف او ریشه داشت.
رهبر سابق عراق هم در پی تسلط بر منطقه بود، هم در فکر نابودی اسرائیل، و هم نگران آن بود که در نظر ایران ضعیف به نظر برسد، و می خواست عملکردی را در پیش بگیرد که از راه آن، قدرت خود را ثابت کند.
صدام حسین نسبت به آمریکا بدبین بود. او دوام آوردن و روی کار ماندنش پس از جنگ خلیج فارس را به حساب موفقیت خود گذاشت و این همه، به آن منجر شد که تهدیدهای دولت بوش بی اثر باشد؛ آنچه در نهایت به حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ انجامید.
مشکل اما آن است که مورد عراق، قاعده نیست، بلکه استثناست. دیپلماسی اجبار در تاریخ سیاست خارجی آمریکا در مواردی از سوی این کشور اعمال شده و مؤثر بوده. از جمله این موارد، توسل به این نوع سیاست در سال ۲۰۰۳ در قبال معمر قذافی رهبر پیشین لیبی است که در نتیجه آن، او تصمیم گرفت ایجاد سلاح های کشتار جمعی را به دنبال فشار آمریکا و همزمان، اطمینان خاطر یافتن از آمریکا، متوقف کند.
طی دهه های اخیر اما، سیاست فشار ایالات متحده به رغم قدرتمند بودن، ناموفق بوده و ضرروت توسل به قدرت بیشتر، مثل نیروی نظامی، را محرز کرده است. نمونه های آن، کاربرد نیروی نظامی در پاناما در سال ۱۹۸۹، عراق در سال های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۳، صربستان در سال ۱۹۹۸، و افغانستان در سال ۲۰۰۱ بوده است. امروز هم نمونه کشورهایی که به نظر می رسد اعمال سیاست فشار آمریکا در قبال آنها تاکنون اثری نداشته، ایران و کره شمالی هستند.
تهدیدها و وعده های ایالات متحده در قبال ایران هماهنگ نبوده اند. واشنگتن گفته است که ادامه فعالیت های هسته ای ایران به اقدامات تنبیهی می انجامد، اما حاضر است در صورت توقف برنامه هسته ای ایران، با آن کشور به نحوی کنار بیاید. این دو تدبیر، به شرط همسو بودن، یکدیگر را تکمیل و تقویت می کنند. اما اگر طرف دیگر(در این مورد: ایران) را به سمتی هدایت کنند که باب میلش نباشد، کار برد همزمانشان، نقض غرض خواهد بود.
این، درسی است که جان اف کندی رییس جمهوری پیشین آمریکا در بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ آموخت. کندی بعداً گفت:«ماه گذشته وقتی فهمیدم که اتحاد جماهیر شوروی در کوبا موشک های مجهز به کلاهک هسته ای مستقر کرده، به جای آنکه بگویم ما اجازه این کار را نمی دهیم، باید می گفتم برایمان مهم نیست.» به علاوه، شدید کردن لحن تهدید، ممکن است احتمال جدی تلقی شدن تشویق را هم ضعیف کند.
ایالات متحده می گوید اگر ایران فعالیت هسته ای خود را متوقف نکند، حاضر است به آن کشور حمله نظامی کند. مطرح کردن این تهدید، معادل آن است که آمریکاییان معتقدند هزینه اقدام نظامی پذیرفتنی است. این تهدید، ممکن است ایران را به این نتیجه برساند که هزینه حمله نظامی به ایران برای آمریکا آنقدر اندک است که انجام آن نه تنها انتخاب آمریکاست، بلکه برای آمریکا جذاب است و راهی است که برای تسلیم شدن ایران مد نظر این کشور است.
از این روی، جمهوری اسلامی با اتخاذ موضع دفاعی، ممکن است تلاش کند قدرت خود را افزایش دهد تا در برابر چنین حمله ای، بتواند از خود دفاع کند. و این عزمِ قوی شدن، ممکن است در نهایت به تقویت فعالیت های هسته ای آن کشور بیانجامد.
با این وصف، اجبار همیشه هم نتیجه معکوس ندارد. گزارش های مؤسسات اطلاعاتی آمریکا حاکی از آن است که جمهوری اسلامی فعالیت خود برای دستیابی به سلاح هسته ای را در سال ۲۰۰۳ و به دنبال حمله آمریکا به عراق متوقف کرد. به نظر می رسد ایران مثل کره شمالی است. یکی از دیپلمات های آمریکایی در مورد کره شمالی فرضیه ای مطرح کرده که در خصوص ایران هم صادق است: کره شمالی به فشار پاسخ نمی دهد، اما بدون اعمال فشار اصلاً پاسخی در کار نخواهد بود.
با این فرض که اعمال فشار بر ایران سیاستی اثرگذاراست، واشنگتن برای اعمال فشار بیشتر بر ایران با موانع بزرگی روبه روست. یکی از این موانع، آن است که تهدیدهای
آمریکا آن قدر که دلخواه دولتمردان آمریکایی است، جدی تلقی نمی شود. یکی از علل روشن آن هم هزینه سرسام آوری است که جنگ احتمالی با ایران برای آمریکا دربرخواهد داشت.
سیاستمداران واشنگتن می دانند که درگیر شدن با ایران دست کم به جنگی کوچک در منطقه نیز می انجامد، و علاوه بر آن، محبوبیت آمریکا را در سراسر جهان کمتر می کند، محبوبیت جمهوری اسلامی را نزد ایرانیان بیشتر می کند و به برنامه هسته ای ایران مشروعیت می بخشد.
چنین است که تهران ممکن است نتیجه گرفته باشد که تهدید واشنگتن به اقدام نظامی علیه ایران، توخالی است. در این حال، سیاستگذاران ایران ممکن است به نتیجه ای دیگر هم رسیده باشند: که ایالات متحده با تمایل به اجتناب از اقدام نظامی، به سیاست تحریم ادامه خواهد داد، به ویژه از آن رو که اعمال تحریم علیه ایران با هم فکری و اتفاق نظر گروه بزرگی از کشورهای مختلف انجام شده، اما اقدام نظامی احتمالی آمریکا در برابر ایران، اقدامی یک جانبه خواهد بود.
با این همه، احتمال دیگری هم وجود دارد. احتمال آن می رود که رهبران ایران در دام برداشت های خود از سیاست های آمریکا بیافتند، و سیاست های این کشور را بر مبنای درک و دریافت خود پیش بینی کنند. پیش بینی که در بهترین حالت، این خواهد بود که آمریکایی ها با ایران اتمی کنار می آیند و به فکر حمله به ایران نمی افتند. گروهی از سیاستمداران تندرو ایرانی هم هستند که تا این اندازه خوش بین نیستند و از سناریو دیگری بیمناکند: سناریو تلاش آمریکا برای تغییر رژیم جمهوری اسلامی.
عامل دیگری که ممکن است به کم کردن اعتبار تحریم ها علیه ایران کمک کرده باشد، آن است که آمریکا جدا از تشدید این تحریم ها و جهت دادن به کشورهای اروپایی برای
حمایت از آنها، اقدام دیگری علیه ایران نکرده است. سرپیچی ایران از پیروی از معاهدات بین المللی و راه ندادن بازرسان آژانس به تأسیسات هسته ای اما، به حمله نظامی آمریکا به ایران منتهی نشده است. سیاستمداران ایرانی بی تردید این نکته را هم در نظر دارند که آمریکا به کره شمالی حمله نظامی نکرده، و این در حالی است که کره شمالی به گفته خود به تسلیحات هسته ای دست یافته است.
علاوه بر تشدید تحریم ها و تهدید به حمله نظامی به تأسیسات هسته ای ایران، تمهید دیگری که ایالات متحده می تواند در صورت ادامه فعالیت هسته ای ایران علیه آن کشور به کار گیرد، اجرای حملات سایبری و افزایش شمار و شدت این گونه حملات است که شاید دولتمردان ایران را به این باور نزدیک کند که دستیابی به سلاح هسته ای معادل پرداختن بهای گزافی است.
یکی از مهم ترین تهدیدهایی که علیه جمهوری اسلامی مطرح می شود، بی شک تهدید به توسل به شدت عمل در قبال آن کشوراست. این دست تهدیدها باید از ویژگی هایی برخوردار باشند که آنها را باورپذیر کند. این گونه تهدیدها باید به شکلی یکپارچه و هماهنگ از سوی دولتمردان و سیاستگران آمریکایی علیه ایران طرح شود. اوباما لحن خود در قبال ایران را به شیوه ای یکسان با گذشته حفظ کرده؛ آمیخته ای از امکان اعمال دیپلماسی و مطرح بودن احتمال انتخاب گزینه نظامی.
با وجود بحث انگیز و اختلاف برانگیز بودن گزینه نظامی علیه ایران، سیاستگذاران آمریکایی باید از علنی کردن اکراه خود برای کاربرد گزینه نظامی علیه ایران بپرهیزند و دست کم در ظاهر مدعی آن شوند که حمله احتمالی آمریکا به تأسیسات هسته ای ایران، ضربه ای مهلک به آن کشور خواهد زد و مانع پیشرفت فعالیت های هسته ای آن نیز خواهد شد.
لحن هماهنگ و یکپارچه سیاست پردازان آمریکایی در تهدید ایران، به کسب وجهه ای بهتر برای آمریکا در سطح بین المللی نیز می انجامد، و ممکن است به راه حلی حقیقی و مناسب در مورد مشکل ایران بیانجامد و حتی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی را در داخل ایران به خیزش علیه نظام ترغیب کند.
در عرصه جهانی نیز، هم سو شدن کشورهای ثالث چون چین و روسیه با آمریکا ، اثرگذارتر از آن خواهد بود که تنها آمریکا ایران را تهدید کند یا احتمال کاربرد گزینه نظامی علیه آن کشور را مطرح کند.
ادعای اسراییل مبنی بر آنکه ایالات متحده هیچ گاه به ایران حمله نظامی نخواهد کرد، اعتبار تهدیدهای آمریکا را کم کرده است. آمریکا اما اگر موفق شود اسراییل را متقاعد کند که در صورت شکست تمامی راه های دیگر، علیه ایران اقدام نظامی خواهد کرد، اما در زمانی که خود صلاح می داند، نه زمانی که اسراییل دیکته می کند، لحن اسراییل نیز به گونه ای تغییر خواهد کرد که برجدی بودن تهدیدهای آمریکا علیه ایران در عرصه بین المللی صحه بگذارد.
اسراییل چندی پیش برخطوط قرمزی تأکید کرد که آمریکا باید در قبال ایران تعیین کند و در صورت عبور ایران از آنها، آن کشور را وادار کند تا هزینه این تخطی را بپردازد. تعیین و اعلام نکردن چنین خطوط قرمزی برای ایران از سوی رییس جمهوری آمریکا، به آن معنا نیست که او خط قرمزی برای ایران نمی شناسد.
اعلام کردن چنین خطوط قرمزی، سبب آن خواهد شد که ایران حد و مرز مورد انتظار آمریکا از فعالیت های خود را بشناسد و از آن پس، احتمالاً به فعالیت هایی دست بزند که به زیان آمریکا هستند، اما از آنجا که عبور از خط قرمز را در برندارند، آمریکا نمی تواند ایران را به سبب انجام آنها مجازات کند.
با این وصف، هم اکنون هم روشن است که تولید اورانیم با غنای بالا و راه ندادن بازرسان آژانس به تأسیسات هسته ای، به زیان ایران است.
مانور نظامی نیز از اقداماتی است که ایالات متحده می تواند انجام دهد تا به جای حرف، در عمل جدی بودن خود درخصوص احتمال اعمال گزینه نظامی علیه ایران را در صورت ضرورت، ثابت کند.
تهدید ایران از سوی آمریکا از راهی دیگر نیز ممکن است اعتبار بیشتری پیدا کند، و آن، این است که آمریکا در اندیشه تدابیری برای حمله نظامی به ایران باشد و اطلاعات مربوط به آن را تعمداً در دسترس سرویس های اطلاعاتی ایران بگذارد، تا جمهوری اسلامی دریابد که اقدام نظامی، احتمالی جدی است.
به کار بردن چنین تاکتیکی اما بسیار خطرناک است و در اغلب موارد، پرمخاطره تر از آن است که بتوان عملی اش کرد.
در دوران بحران سال ۱۹۶۱ برلین، دولت کندی طرح خود را برای واکنش نظامی به موازنه تسلیحاتی در اختیار آلمان غربی گذاشت، و این کار را به این دلیل انجام داد که می دانست شوروی در بدنه دولت آلمان غربی نفوذ اطلاعاتی دارد.
در سال ۱۹۶۹ نیز دولت نیکسون اطلاعات مانور مخفی آمریکا را قابل دسترس کرد، مانوری که حامل پیام تعهد آمریکا به ویتنام جنوبی بود. این اقدام هم با هدف هشدار تلویحی به شوروی انجام شد. شگفت آنکه، شوروی به هیچ یک از این دو مورد وقعی ننهادند.
در خصوص ایران هم، به رخ کشیدن قابلیت های نظامی آمریکا در شرق مدیترانه و در خلیج فارس ممکن است حامل پیام وارونه باشد و ایران را به این فکر بیاندازد که آمریکا ایران هسته ای را برمی تابد و در برابر احتمال خطر آن، از خود دفاع می کند. این البته پیامی نیست که ایالات متحده در پی انتقال به ایران است.
عموماً در مواردی این چنین، دادن وعده منطقی و معتبر، حتی دشوارتر از تهدید معتبر و باورکردنی است. مورد ایران پیچیده تر است چون ناظران جهانی که هر واژه از حرف دو طرف ایرانی و آمریکایی را به دقت واکاوی و تحلیل می کنند، ممکن است ارزیابی نادرستی از سخنان مقام های آمریکایی بکنند و در این میان، به بدفهمی و سوء برداشت دامن بزنند. ناظران جهانی کشورهایی را هم در بر می گیرند که منافع و مضار ملی شان در این میان مطرح است: فعالان و منتقدان سیاسی در واشنگتن و تهران، دولت های عرب، کره شمالی، کشورهایی که در اندیشه دستیابی به سلاح هسته ای هستند، و البته اسراییل.
سیاستگذاران آمریکایی اطلاعات اندکی از برداشت ها، دیدگاه ها و سیاست داخلی ایران دارند. آنچه در مورد آن اتفاق نظر وجود دارد، آن است که مهار سیاست هسته ای ایران در دستان آیت الله خامنه ای است. اما درک اهداف وی و نوع برداشت او از پیام های آمریکا دشوار است. اگر از تاریخ بیاموزیم، نتیجه خواهیم گرفت که برداشتی که او از اهداف سیاسی آمریکا دارد، برداشتی غریب است که دریافت آن دشوار است.
چالش دیگری که آمریکا رویاروی آن قرار دارد، آن است که برخی از عوامل رژیم جمهوری اسلامی و کسانی که به بدنه نظام نزدیکند، از آب گل آلود تحریم ها ماهی گرفته اند و می گیرند، و به نفعشان نیست که این تحریم ها برداشته شوند. جدا از آن، عادی شدن روابط ایران با آمریکا یا اصولاً با غرب، معادل تضعیف پایه های رژیم تهران هم هست. از این رو، گروهی در ایران اصلاً نمی خواهند وضع کنونی تغییر کند.
ضعف اطلاعات آمریکا در مورد سیاست ها و نیات ایران، مطرح کردن وعده های موثر و به جا را هم سخت تر می کند. یک سناریو برای توافق طرفین آن است که ایران بپذیرد که غنی سازی اورانیم را برای تولید اورانیم با غنای ۵ تا ۲۰ درصد ادامه دهد و اورانیم با غنای بالاتر تولید نکند و دست به ساختن تأسیساتی هم نزند که برای آمریکا قابل دسترس نباشد. در این صورت، سایت فردو به فعالیت خود ادامه خواهد داد و این امر، سبب نارضایی اسراییل خواهد شد.
در صورت چنین توافقی، اگر ایالات متحده هم در مقابل، برنامه غنی سازی اورانیم ایران را به طور محدود بپذیرد، قول دهد که برای براندازی یا حتی تضعیف رژیم تهران تلاشی نکند، و تحریم هایی را که به طور مشخص در واکنش به غنی سازی اورانیم علیه ایران اعمال کرده، لغو کند، و روابط عادی دیپلماتیک را، دست کم به طور محدود، با ایران از سرگیرد، و از ایران قول بگیرد که به حمایت خود از حماس و حزب الله هم پایان دهد، وضعیت پرچالش و تنش آلود کنونی بهبود خواهد یافت.
مشکل اما آن است که چنین توافق بالقوه ای، برای به فعلیت رسیدن، با چهار مانع مواجه است: کسب حمایت اسراییل، افزودن تبصره هایی به قطعنامه های سازمان ملل متحد در خصوص فعالیت های اتمی ایران، متقاعد کردن ایران به این که چنین توافقی در راستای تضعیف نظام جمهوری اسلامی حاصل نشده و آمریکا قصد ندارد رژیم تهران را به سرنوشتی مشابه فرجام معمر قذافی دچار کند، و سرانجام، احترام گذاردن به ایران از سوی آمریکا.
حذف واژگانی چون «سیاست هویج و چماق» از فرهنگ واژگان سیاسی در رابطه با ایران، و قائل شدن احترام سیاسی برای آن کشور، هزینه گزافی برای آمریکا در برخواهد
داشت.
مانع اصلی رفتن به سر میز مذاکره سیاسی، عدم اعتماد متقابل است. عدم اعتماد آمریکا و ایران به یکدیگر چنان عمیق و ریشه دار است که به کارگیری روش های متعارف و معمول برای شکستن یخ طرفین و اعتماد سازی و رفتن پای میز مذاکره، پاسخ گوی معضل نیست. عبور از لایه های قدرت، دسترسی یافتن به شخص آیت الله خامنه ای و متقاعد کردن وی به آن که مذاکره مستقیم با آمریکا به صلاح او و به نفع رژیم اوست، بسیار مشکل است. اما مهم آن است که آمریکا بکوشد مستقیماً با او گفت و گو کند، هم علناً و هم به طور خصوصی.
راه دیگر آن است که آمریکا اقداماتی بنیادین در خصوص تحریم ها انجام دهد و دراین راستا، برخی تحریم هایی را که خود، علیه ایران اعمال کرده، به طور یک جانبه لغو کند، به آماده سازی و تدارک نظامی خود علیه ایران پایان دهد، و به ایران اطمینان دهد که گزینه نظامی دیگر روی میز نیست. عملی شدن این فرضیه اما به نظر دور از ذهن می رسد. فرضیه ای عملی تر شاید آن باشد که واشنگتن به تهران بگوید که آمریکا در حال بررسی امکان لغو برخی تحریم ها و رسیدن به توافق، در مواردی، با ایران است.
فرایند عادی مذاکره باید با اتخاذ تدابیری برای اعتمادسازی متقابل انجام شود و از گام های کوچک آغاز شود. البته اعتماد سازی از این راه بسیار مشکل خواهد بود، به ویژه با توجه به تشدید تحریم ها علیه ایران به شیوه ای بی سابقه و گزنده. شرایط کنونی، با گذشته تفاوت ماهوی دارد. ایالات متحده پیش تر، این امکان را طرح کرده بود که اگر ایران گامی برای انجام مذاکره با ایالات متحده بردارد، آمریکا نیز گامی مشابه برخواهد داشت و این، امکان گفت و گو را ایجاد یا دست کم تسهیل می کند. تنگنای کنونی در روابط میان ایران و آمریکا اما، امروز این امر را ناممکن کرده است.
واشنگتن احتمالاً باید طرح کلی توافقی نهایی با ایران را پیشاپیش انجام هر گونه گفت و گویی ترسیم کند. ورود به مذاکرات جدی، هزینه های سیاسی گزافی را برای کاخ سفید در برخواهد داشت، و آتش تنش سیاسی عمده ای را هم در تهران شعله ور خواهد کرد. مخاطراتی این چنین، رهبران دو سوی جریان را به این سمت سوق می دهد که تنها در صورتی خطر کنند که چشم انداز راه حلی قابل قبول در روابط با سوی مقابل نمایان باشد.
با این وصف، شاید شرایط سیاسی ایجاب کند که آمریکا در بدو امر بیش از تهران دست خود را رو کند. شاید نیاز باشد که واشنگتن، خامنه ای را متقاعد کند که مذاکرات موفق، خطر تهدیدی را که تهران با آن روبه روست، تضعیف می کند و واشنگتن برنامه هسته ای غیرنظامی و صلح آمیز ایران را، تحت نظارت سازمان ملل، می پذیرد. طرح ترغیب هایی این چنین از سوی آمریکا، خصوصاً در آغاز مذاکرات، احتمالاً برای واشنگتن دشوار خواهد بود، اما مطرح نکردن آنها در همان ابتدا هم، ممکن است اقبال موفقیت مذاکرات را اندک کند.
موانع مذاکره موفق با ایران شاید آنقدر کلان باشند که نتیجه نهایی آنها چندان فراتر از وضعیت کنونی نباشد، یعنی فاصله نسبی ایران با سلاح اتمی. اما مسئله آن است که وضع کنونی ممکن است ناپایدار باشد، و آنچه خروشچف در جریان بحران موشکی کوبا به کندی گفت، در مورد ایران هم تکرار شود.
نیکیتا خروشچف، رهبراتحاد شوروی، در اوج بحران موشکی کوبا، خطاب به جان اف کندی، رییس جمهوری وقت آمریکا، گفت:«آقای رییس جمهور، من و شما نباید آن طرفی از طناب را بکشیم که شما به آن گره جنگ زده اید، چون هر چه بیشتر آن را بشکیم، گره اش کورتر می شود. و زمانی خواهد رسید که حتی کسی که طناب را گره زده هم نخواهد توانست گره اش را بازکند. آن وقت باید طناب را برید.»
نگاه دقیق به چالش های اعمال دیپلماسی اجبار در مورد ایران، تأمل برانگیز است. وعده دادن به ایران و تهدید کردن آن با هدف مدیریت موفق مشکلاتی که برنامه اتمی آن کشور ایجاد کرده، در بهترین حالت، دشوار است. چنین رویکردی مستلزم آرامش، تهور، خلاقیت، و خویشتنداری فراوان است. اما اگر واشنگتن برای بازدارندگی و پرهیز از اقدام نظامی قصد جدی داشته باشد، برخورداری از چنین قابلیت هایی، و به کارگیری آنها، ضرورت خواهد داشت.
شاید پذیرفتن دستیابی ایران به سلاح هسته ای و تلاش برای منصرف کردن جمهوری اسلامی از استفاده از آن، راه حل عاقلانه ای برای مواجهه با مشکل ایران اتمی باشد. اما سیاستمداران آمریکایی این راه حل را نپذیرفته اند.
رییس جمهوری آمریکا سپتامبر گذشته طی سخنان خود در مجمع عمومی سازمان ملل گفت:«اشتباه نکنید، ایران مسلح به سلاح اتمی چالشی پذیرفتنی نیست. و از این روی ایالات متحده اقدام لازم را برای بازداشتن ایران از دستیابی به سلاح هسته ای انجام خواهد داد.» مقام های آمریکایی اما طی سخنان خود روشن کرده اند که با این همه، اقدام نظامی آخرین گزینه ای خواهد بود که ممکن است برگزیده شود.
در عمل، تنها دو راه برای مواجهه با برنامه اتمی پیش رونده ایران پیش روست: تهدید و وعده ؛ دو راهی که تلفیق آنها به تعبیر الکساندر جورج، کارشناس سیاسی، «دیپلماسی اجبار» خواهد بود.
راه موفقیت در متوقف کردن پیشروی ایران به سوی دستیابی به بمب اتم، تلفیق این دو شیوه از سوی ایالات متحده است، نه توسل به تنها یکی از آنها؛ اما نکته مهم آن است که هم تهدیدها باید به جا باشند و هم وعده ها باورکردنی. اجرای چنین سیاستی به آسانی میسر نمی شود. کینه ایران، پیشینه خصومت میان ایران و آمریکا، عدم شفافیت تصمیم گیری های مقام های جمهوری اسلامی، نبود اعتماد متقابل، و جنس روابط ایران با اسرائیل، همه در میان عواملی هستند که اعمال چنین سیاستی را دشوار می کنند. اینها موانعی هستند که کار را پیچیده می کنند. راه موفقیت واشنگتن در اتخاذ سیاستی مناسب در قبال ایران، تقویت تدابیری متهورانه تر و مبتکرانه تر برای مذاکره با آن کشور است.
سوابق کاربرد دیپلماسی اجبار از سوی آمریکا چندان درخشان نیست. تلفیق تحریم، تهدید، و بازرسی تأسیسات هسته ای، صدام حسین رییس جمهوری پیشین عراق را به آن واداشت تا دست از تولید سلاح های کشتار جمعی بکشد، اما به توافق درازمدت وی با آمریکا نیانجامید؛ و این عدم توافق به اعتقاد کارشناسان سیاسی در انگیزه ها و اهداف او ریشه داشت.
رهبر سابق عراق هم در پی تسلط بر منطقه بود، هم در فکر نابودی اسرائیل، و هم نگران آن بود که در نظر ایران ضعیف به نظر برسد، و می خواست عملکردی را در پیش بگیرد که از راه آن، قدرت خود را ثابت کند.
صدام حسین نسبت به آمریکا بدبین بود. او دوام آوردن و روی کار ماندنش پس از جنگ خلیج فارس را به حساب موفقیت خود گذاشت و این همه، به آن منجر شد که تهدیدهای دولت بوش بی اثر باشد؛ آنچه در نهایت به حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ انجامید.
مشکل اما آن است که مورد عراق، قاعده نیست، بلکه استثناست. دیپلماسی اجبار در تاریخ سیاست خارجی آمریکا در مواردی از سوی این کشور اعمال شده و مؤثر بوده. از جمله این موارد، توسل به این نوع سیاست در سال ۲۰۰۳ در قبال معمر قذافی رهبر پیشین لیبی است که در نتیجه آن، او تصمیم گرفت ایجاد سلاح های کشتار جمعی را به دنبال فشار آمریکا و همزمان، اطمینان خاطر یافتن از آمریکا، متوقف کند.
طی دهه های اخیر اما، سیاست فشار ایالات متحده به رغم قدرتمند بودن، ناموفق بوده و ضرروت توسل به قدرت بیشتر، مثل نیروی نظامی، را محرز کرده است. نمونه های آن، کاربرد نیروی نظامی در پاناما در سال ۱۹۸۹، عراق در سال های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۳، صربستان در سال ۱۹۹۸، و افغانستان در سال ۲۰۰۱ بوده است. امروز هم نمونه کشورهایی که به نظر می رسد اعمال سیاست فشار آمریکا در قبال آنها تاکنون اثری نداشته، ایران و کره شمالی هستند.
تهدیدها و وعده های ایالات متحده در قبال ایران هماهنگ نبوده اند. واشنگتن گفته است که ادامه فعالیت های هسته ای ایران به اقدامات تنبیهی می انجامد، اما حاضر است در صورت توقف برنامه هسته ای ایران، با آن کشور به نحوی کنار بیاید. این دو تدبیر، به شرط همسو بودن، یکدیگر را تکمیل و تقویت می کنند. اما اگر طرف دیگر(در این مورد: ایران) را به سمتی هدایت کنند که باب میلش نباشد، کار برد همزمانشان، نقض غرض خواهد بود.
این، درسی است که جان اف کندی رییس جمهوری پیشین آمریکا در بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ آموخت. کندی بعداً گفت:«ماه گذشته وقتی فهمیدم که اتحاد جماهیر شوروی در کوبا موشک های مجهز به کلاهک هسته ای مستقر کرده، به جای آنکه بگویم ما اجازه این کار را نمی دهیم، باید می گفتم برایمان مهم نیست.» به علاوه، شدید کردن لحن تهدید، ممکن است احتمال جدی تلقی شدن تشویق را هم ضعیف کند.
ایالات متحده می گوید اگر ایران فعالیت هسته ای خود را متوقف نکند، حاضر است به آن کشور حمله نظامی کند. مطرح کردن این تهدید، معادل آن است که آمریکاییان معتقدند هزینه اقدام نظامی پذیرفتنی است. این تهدید، ممکن است ایران را به این نتیجه برساند که هزینه حمله نظامی به ایران برای آمریکا آنقدر اندک است که انجام آن نه تنها انتخاب آمریکاست، بلکه برای آمریکا جذاب است و راهی است که برای تسلیم شدن ایران مد نظر این کشور است.
از این روی، جمهوری اسلامی با اتخاذ موضع دفاعی، ممکن است تلاش کند قدرت خود را افزایش دهد تا در برابر چنین حمله ای، بتواند از خود دفاع کند. و این عزمِ قوی شدن، ممکن است در نهایت به تقویت فعالیت های هسته ای آن کشور بیانجامد.
با این وصف، اجبار همیشه هم نتیجه معکوس ندارد. گزارش های مؤسسات اطلاعاتی آمریکا حاکی از آن است که جمهوری اسلامی فعالیت خود برای دستیابی به سلاح هسته ای را در سال ۲۰۰۳ و به دنبال حمله آمریکا به عراق متوقف کرد. به نظر می رسد ایران مثل کره شمالی است. یکی از دیپلمات های آمریکایی در مورد کره شمالی فرضیه ای مطرح کرده که در خصوص ایران هم صادق است: کره شمالی به فشار پاسخ نمی دهد، اما بدون اعمال فشار اصلاً پاسخی در کار نخواهد بود.
با این فرض که اعمال فشار بر ایران سیاستی اثرگذاراست، واشنگتن برای اعمال فشار بیشتر بر ایران با موانع بزرگی روبه روست. یکی از این موانع، آن است که تهدیدهای
آمریکا آن قدر که دلخواه دولتمردان آمریکایی است، جدی تلقی نمی شود. یکی از علل روشن آن هم هزینه سرسام آوری است که جنگ احتمالی با ایران برای آمریکا دربرخواهد داشت.
سیاستمداران واشنگتن می دانند که درگیر شدن با ایران دست کم به جنگی کوچک در منطقه نیز می انجامد، و علاوه بر آن، محبوبیت آمریکا را در سراسر جهان کمتر می کند، محبوبیت جمهوری اسلامی را نزد ایرانیان بیشتر می کند و به برنامه هسته ای ایران مشروعیت می بخشد.
چنین است که تهران ممکن است نتیجه گرفته باشد که تهدید واشنگتن به اقدام نظامی علیه ایران، توخالی است. در این حال، سیاستگذاران ایران ممکن است به نتیجه ای دیگر هم رسیده باشند: که ایالات متحده با تمایل به اجتناب از اقدام نظامی، به سیاست تحریم ادامه خواهد داد، به ویژه از آن رو که اعمال تحریم علیه ایران با هم فکری و اتفاق نظر گروه بزرگی از کشورهای مختلف انجام شده، اما اقدام نظامی احتمالی آمریکا در برابر ایران، اقدامی یک جانبه خواهد بود.
با این همه، احتمال دیگری هم وجود دارد. احتمال آن می رود که رهبران ایران در دام برداشت های خود از سیاست های آمریکا بیافتند، و سیاست های این کشور را بر مبنای درک و دریافت خود پیش بینی کنند. پیش بینی که در بهترین حالت، این خواهد بود که آمریکایی ها با ایران اتمی کنار می آیند و به فکر حمله به ایران نمی افتند. گروهی از سیاستمداران تندرو ایرانی هم هستند که تا این اندازه خوش بین نیستند و از سناریو دیگری بیمناکند: سناریو تلاش آمریکا برای تغییر رژیم جمهوری اسلامی.
عامل دیگری که ممکن است به کم کردن اعتبار تحریم ها علیه ایران کمک کرده باشد، آن است که آمریکا جدا از تشدید این تحریم ها و جهت دادن به کشورهای اروپایی برای
حمایت از آنها، اقدام دیگری علیه ایران نکرده است. سرپیچی ایران از پیروی از معاهدات بین المللی و راه ندادن بازرسان آژانس به تأسیسات هسته ای اما، به حمله نظامی آمریکا به ایران منتهی نشده است. سیاستمداران ایرانی بی تردید این نکته را هم در نظر دارند که آمریکا به کره شمالی حمله نظامی نکرده، و این در حالی است که کره شمالی به گفته خود به تسلیحات هسته ای دست یافته است.
علاوه بر تشدید تحریم ها و تهدید به حمله نظامی به تأسیسات هسته ای ایران، تمهید دیگری که ایالات متحده می تواند در صورت ادامه فعالیت هسته ای ایران علیه آن کشور به کار گیرد، اجرای حملات سایبری و افزایش شمار و شدت این گونه حملات است که شاید دولتمردان ایران را به این باور نزدیک کند که دستیابی به سلاح هسته ای معادل پرداختن بهای گزافی است.
یکی از مهم ترین تهدیدهایی که علیه جمهوری اسلامی مطرح می شود، بی شک تهدید به توسل به شدت عمل در قبال آن کشوراست. این دست تهدیدها باید از ویژگی هایی برخوردار باشند که آنها را باورپذیر کند. این گونه تهدیدها باید به شکلی یکپارچه و هماهنگ از سوی دولتمردان و سیاستگران آمریکایی علیه ایران طرح شود. اوباما لحن خود در قبال ایران را به شیوه ای یکسان با گذشته حفظ کرده؛ آمیخته ای از امکان اعمال دیپلماسی و مطرح بودن احتمال انتخاب گزینه نظامی.
با وجود بحث انگیز و اختلاف برانگیز بودن گزینه نظامی علیه ایران، سیاستگذاران آمریکایی باید از علنی کردن اکراه خود برای کاربرد گزینه نظامی علیه ایران بپرهیزند و دست کم در ظاهر مدعی آن شوند که حمله احتمالی آمریکا به تأسیسات هسته ای ایران، ضربه ای مهلک به آن کشور خواهد زد و مانع پیشرفت فعالیت های هسته ای آن نیز خواهد شد.
لحن هماهنگ و یکپارچه سیاست پردازان آمریکایی در تهدید ایران، به کسب وجهه ای بهتر برای آمریکا در سطح بین المللی نیز می انجامد، و ممکن است به راه حلی حقیقی و مناسب در مورد مشکل ایران بیانجامد و حتی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی را در داخل ایران به خیزش علیه نظام ترغیب کند.
در عرصه جهانی نیز، هم سو شدن کشورهای ثالث چون چین و روسیه با آمریکا ، اثرگذارتر از آن خواهد بود که تنها آمریکا ایران را تهدید کند یا احتمال کاربرد گزینه نظامی علیه آن کشور را مطرح کند.
ادعای اسراییل مبنی بر آنکه ایالات متحده هیچ گاه به ایران حمله نظامی نخواهد کرد، اعتبار تهدیدهای آمریکا را کم کرده است. آمریکا اما اگر موفق شود اسراییل را متقاعد کند که در صورت شکست تمامی راه های دیگر، علیه ایران اقدام نظامی خواهد کرد، اما در زمانی که خود صلاح می داند، نه زمانی که اسراییل دیکته می کند، لحن اسراییل نیز به گونه ای تغییر خواهد کرد که برجدی بودن تهدیدهای آمریکا علیه ایران در عرصه بین المللی صحه بگذارد.
اسراییل چندی پیش برخطوط قرمزی تأکید کرد که آمریکا باید در قبال ایران تعیین کند و در صورت عبور ایران از آنها، آن کشور را وادار کند تا هزینه این تخطی را بپردازد. تعیین و اعلام نکردن چنین خطوط قرمزی برای ایران از سوی رییس جمهوری آمریکا، به آن معنا نیست که او خط قرمزی برای ایران نمی شناسد.
اعلام کردن چنین خطوط قرمزی، سبب آن خواهد شد که ایران حد و مرز مورد انتظار آمریکا از فعالیت های خود را بشناسد و از آن پس، احتمالاً به فعالیت هایی دست بزند که به زیان آمریکا هستند، اما از آنجا که عبور از خط قرمز را در برندارند، آمریکا نمی تواند ایران را به سبب انجام آنها مجازات کند.
با این وصف، هم اکنون هم روشن است که تولید اورانیم با غنای بالا و راه ندادن بازرسان آژانس به تأسیسات هسته ای، به زیان ایران است.
مانور نظامی نیز از اقداماتی است که ایالات متحده می تواند انجام دهد تا به جای حرف، در عمل جدی بودن خود درخصوص احتمال اعمال گزینه نظامی علیه ایران را در صورت ضرورت، ثابت کند.
تهدید ایران از سوی آمریکا از راهی دیگر نیز ممکن است اعتبار بیشتری پیدا کند، و آن، این است که آمریکا در اندیشه تدابیری برای حمله نظامی به ایران باشد و اطلاعات مربوط به آن را تعمداً در دسترس سرویس های اطلاعاتی ایران بگذارد، تا جمهوری اسلامی دریابد که اقدام نظامی، احتمالی جدی است.
به کار بردن چنین تاکتیکی اما بسیار خطرناک است و در اغلب موارد، پرمخاطره تر از آن است که بتوان عملی اش کرد.
در دوران بحران سال ۱۹۶۱ برلین، دولت کندی طرح خود را برای واکنش نظامی به موازنه تسلیحاتی در اختیار آلمان غربی گذاشت، و این کار را به این دلیل انجام داد که می دانست شوروی در بدنه دولت آلمان غربی نفوذ اطلاعاتی دارد.
در سال ۱۹۶۹ نیز دولت نیکسون اطلاعات مانور مخفی آمریکا را قابل دسترس کرد، مانوری که حامل پیام تعهد آمریکا به ویتنام جنوبی بود. این اقدام هم با هدف هشدار تلویحی به شوروی انجام شد. شگفت آنکه، شوروی به هیچ یک از این دو مورد وقعی ننهادند.
در خصوص ایران هم، به رخ کشیدن قابلیت های نظامی آمریکا در شرق مدیترانه و در خلیج فارس ممکن است حامل پیام وارونه باشد و ایران را به این فکر بیاندازد که آمریکا ایران هسته ای را برمی تابد و در برابر احتمال خطر آن، از خود دفاع می کند. این البته پیامی نیست که ایالات متحده در پی انتقال به ایران است.
عموماً در مواردی این چنین، دادن وعده منطقی و معتبر، حتی دشوارتر از تهدید معتبر و باورکردنی است. مورد ایران پیچیده تر است چون ناظران جهانی که هر واژه از حرف دو طرف ایرانی و آمریکایی را به دقت واکاوی و تحلیل می کنند، ممکن است ارزیابی نادرستی از سخنان مقام های آمریکایی بکنند و در این میان، به بدفهمی و سوء برداشت دامن بزنند. ناظران جهانی کشورهایی را هم در بر می گیرند که منافع و مضار ملی شان در این میان مطرح است: فعالان و منتقدان سیاسی در واشنگتن و تهران، دولت های عرب، کره شمالی، کشورهایی که در اندیشه دستیابی به سلاح هسته ای هستند، و البته اسراییل.
سیاستگذاران آمریکایی اطلاعات اندکی از برداشت ها، دیدگاه ها و سیاست داخلی ایران دارند. آنچه در مورد آن اتفاق نظر وجود دارد، آن است که مهار سیاست هسته ای ایران در دستان آیت الله خامنه ای است. اما درک اهداف وی و نوع برداشت او از پیام های آمریکا دشوار است. اگر از تاریخ بیاموزیم، نتیجه خواهیم گرفت که برداشتی که او از اهداف سیاسی آمریکا دارد، برداشتی غریب است که دریافت آن دشوار است.
چالش دیگری که آمریکا رویاروی آن قرار دارد، آن است که برخی از عوامل رژیم جمهوری اسلامی و کسانی که به بدنه نظام نزدیکند، از آب گل آلود تحریم ها ماهی گرفته اند و می گیرند، و به نفعشان نیست که این تحریم ها برداشته شوند. جدا از آن، عادی شدن روابط ایران با آمریکا یا اصولاً با غرب، معادل تضعیف پایه های رژیم تهران هم هست. از این رو، گروهی در ایران اصلاً نمی خواهند وضع کنونی تغییر کند.
ضعف اطلاعات آمریکا در مورد سیاست ها و نیات ایران، مطرح کردن وعده های موثر و به جا را هم سخت تر می کند. یک سناریو برای توافق طرفین آن است که ایران بپذیرد که غنی سازی اورانیم را برای تولید اورانیم با غنای ۵ تا ۲۰ درصد ادامه دهد و اورانیم با غنای بالاتر تولید نکند و دست به ساختن تأسیساتی هم نزند که برای آمریکا قابل دسترس نباشد. در این صورت، سایت فردو به فعالیت خود ادامه خواهد داد و این امر، سبب نارضایی اسراییل خواهد شد.
در صورت چنین توافقی، اگر ایالات متحده هم در مقابل، برنامه غنی سازی اورانیم ایران را به طور محدود بپذیرد، قول دهد که برای براندازی یا حتی تضعیف رژیم تهران تلاشی نکند، و تحریم هایی را که به طور مشخص در واکنش به غنی سازی اورانیم علیه ایران اعمال کرده، لغو کند، و روابط عادی دیپلماتیک را، دست کم به طور محدود، با ایران از سرگیرد، و از ایران قول بگیرد که به حمایت خود از حماس و حزب الله هم پایان دهد، وضعیت پرچالش و تنش آلود کنونی بهبود خواهد یافت.
مشکل اما آن است که چنین توافق بالقوه ای، برای به فعلیت رسیدن، با چهار مانع مواجه است: کسب حمایت اسراییل، افزودن تبصره هایی به قطعنامه های سازمان ملل متحد در خصوص فعالیت های اتمی ایران، متقاعد کردن ایران به این که چنین توافقی در راستای تضعیف نظام جمهوری اسلامی حاصل نشده و آمریکا قصد ندارد رژیم تهران را به سرنوشتی مشابه فرجام معمر قذافی دچار کند، و سرانجام، احترام گذاردن به ایران از سوی آمریکا.
حذف واژگانی چون «سیاست هویج و چماق» از فرهنگ واژگان سیاسی در رابطه با ایران، و قائل شدن احترام سیاسی برای آن کشور، هزینه گزافی برای آمریکا در برخواهد
داشت.
مانع اصلی رفتن به سر میز مذاکره سیاسی، عدم اعتماد متقابل است. عدم اعتماد آمریکا و ایران به یکدیگر چنان عمیق و ریشه دار است که به کارگیری روش های متعارف و معمول برای شکستن یخ طرفین و اعتماد سازی و رفتن پای میز مذاکره، پاسخ گوی معضل نیست. عبور از لایه های قدرت، دسترسی یافتن به شخص آیت الله خامنه ای و متقاعد کردن وی به آن که مذاکره مستقیم با آمریکا به صلاح او و به نفع رژیم اوست، بسیار مشکل است. اما مهم آن است که آمریکا بکوشد مستقیماً با او گفت و گو کند، هم علناً و هم به طور خصوصی.
راه دیگر آن است که آمریکا اقداماتی بنیادین در خصوص تحریم ها انجام دهد و دراین راستا، برخی تحریم هایی را که خود، علیه ایران اعمال کرده، به طور یک جانبه لغو کند، به آماده سازی و تدارک نظامی خود علیه ایران پایان دهد، و به ایران اطمینان دهد که گزینه نظامی دیگر روی میز نیست. عملی شدن این فرضیه اما به نظر دور از ذهن می رسد. فرضیه ای عملی تر شاید آن باشد که واشنگتن به تهران بگوید که آمریکا در حال بررسی امکان لغو برخی تحریم ها و رسیدن به توافق، در مواردی، با ایران است.
فرایند عادی مذاکره باید با اتخاذ تدابیری برای اعتمادسازی متقابل انجام شود و از گام های کوچک آغاز شود. البته اعتماد سازی از این راه بسیار مشکل خواهد بود، به ویژه با توجه به تشدید تحریم ها علیه ایران به شیوه ای بی سابقه و گزنده. شرایط کنونی، با گذشته تفاوت ماهوی دارد. ایالات متحده پیش تر، این امکان را طرح کرده بود که اگر ایران گامی برای انجام مذاکره با ایالات متحده بردارد، آمریکا نیز گامی مشابه برخواهد داشت و این، امکان گفت و گو را ایجاد یا دست کم تسهیل می کند. تنگنای کنونی در روابط میان ایران و آمریکا اما، امروز این امر را ناممکن کرده است.
واشنگتن احتمالاً باید طرح کلی توافقی نهایی با ایران را پیشاپیش انجام هر گونه گفت و گویی ترسیم کند. ورود به مذاکرات جدی، هزینه های سیاسی گزافی را برای کاخ سفید در برخواهد داشت، و آتش تنش سیاسی عمده ای را هم در تهران شعله ور خواهد کرد. مخاطراتی این چنین، رهبران دو سوی جریان را به این سمت سوق می دهد که تنها در صورتی خطر کنند که چشم انداز راه حلی قابل قبول در روابط با سوی مقابل نمایان باشد.
با این وصف، شاید شرایط سیاسی ایجاب کند که آمریکا در بدو امر بیش از تهران دست خود را رو کند. شاید نیاز باشد که واشنگتن، خامنه ای را متقاعد کند که مذاکرات موفق، خطر تهدیدی را که تهران با آن روبه روست، تضعیف می کند و واشنگتن برنامه هسته ای غیرنظامی و صلح آمیز ایران را، تحت نظارت سازمان ملل، می پذیرد. طرح ترغیب هایی این چنین از سوی آمریکا، خصوصاً در آغاز مذاکرات، احتمالاً برای واشنگتن دشوار خواهد بود، اما مطرح نکردن آنها در همان ابتدا هم، ممکن است اقبال موفقیت مذاکرات را اندک کند.
موانع مذاکره موفق با ایران شاید آنقدر کلان باشند که نتیجه نهایی آنها چندان فراتر از وضعیت کنونی نباشد، یعنی فاصله نسبی ایران با سلاح اتمی. اما مسئله آن است که وضع کنونی ممکن است ناپایدار باشد، و آنچه خروشچف در جریان بحران موشکی کوبا به کندی گفت، در مورد ایران هم تکرار شود.
نیکیتا خروشچف، رهبراتحاد شوروی، در اوج بحران موشکی کوبا، خطاب به جان اف کندی، رییس جمهوری وقت آمریکا، گفت:«آقای رییس جمهور، من و شما نباید آن طرفی از طناب را بکشیم که شما به آن گره جنگ زده اید، چون هر چه بیشتر آن را بشکیم، گره اش کورتر می شود. و زمانی خواهد رسید که حتی کسی که طناب را گره زده هم نخواهد توانست گره اش را بازکند. آن وقت باید طناب را برید.»
نگاه دقیق به چالش های اعمال دیپلماسی اجبار در مورد ایران، تأمل برانگیز است. وعده دادن به ایران و تهدید کردن آن با هدف مدیریت موفق مشکلاتی که برنامه اتمی آن کشور ایجاد کرده، در بهترین حالت، دشوار است. چنین رویکردی مستلزم آرامش، تهور، خلاقیت، و خویشتنداری فراوان است. اما اگر واشنگتن برای بازدارندگی و پرهیز از اقدام نظامی قصد جدی داشته باشد، برخورداری از چنین قابلیت هایی، و به کارگیری آنها، ضرورت خواهد داشت.