نشریه "فرانت پیج" (Front Page) در وبسایت خود مطلب نسبتا مفصلی در بررسی کتاب "نام من مهتاب است" منتشر کرده است؛ این کتاب خاطرات مهتاب محمودی، فرزند بتی و دکترسید محمودی که در نیویورک با یکدیگر ملاقات و سپس و ازدواج کردند.
دکتر محمودی مردی جذاب و با ظاهر و رفتار غربی بود. وی مشروبات الکی، که نوشدن آنها در اسلام ممنوع است، مینوشید، اما وی پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، به مسلمانی متعصب و معتقد تبدیل شد.
وی در سال ۱۹۸۴ میلادی به همراه خانواده به ایران سفر کرد و در آنجا به بتی گفت هرگز به او اجازه نخواهد داد تا از کشور خارج شود. پس از گذشت هشت ماه، بتی توانست همراه با دخترش بطور قاچاقی ایران را ترک کند.
بتی محمودی سپس از مقامهای آمریکایی درخواست کمک کرد و وضعیت او به موضوعی جذاب تبدیل شد.
وی که میتوانست در چارچوب یک برنامه حفاظتی در مکانی نامعلوم به زندگی ادامه دهد، برعکس به مؤلف و کنش گری برای دفاع از حقوق کودکان ربوده شده تبدیل شد.
بتی داستان "بدون دخترم هرگز" را نوشت و با انتشار آن به شهرتی بین المللی دست یافت. این کتاب در سال ۱۹۹۱موضوع اصلی فیلمی با همین نام بود.
مهتاب، فرزند او، هم اکنون ۳۶ سال دارد و قادر است خود داستانش را نقل کند.
نویسنده فرانت پیج آمده با بیان این که کتاب "نام من مهتاب است" ضدمسلمانان یا یک داستان ملال آور نژاد پرستانه یا ضد اسلامی یا ضد ایرانی نیست، یادآور می شود که برخی مسلمانان پیشتر کتاب مادر مهتاب را به "نژاد پرستی" متهم کرده بودند.
مهتاب نیمه ایرانی است و از آغاز تا پایان کتاب خود به این ویژگی می بالد. نوروز و سنت هفت سین چارچوب تمامی کتاب او را تشکیل می دهد.
مهتاب، که اینک استاد سلامت روانی است، می گوید پدرش از ناهنجاری شخصیتی رنج می برد. او می گوید ما می دانیم مردانی از تمامی ملت ها و مذاهب هستند که همسران خود را آزار می دهند، و والدینی هم هستند که به آزار و اذیت فرزندانشان می پردازند.
کلمه "اسلام" به ندرت در کتاب او ظاهر میشود. با این حال، غیر ممکن است فراموش کرد که مذهب و فرهنگ پدر مهتاب به او این اجازه را می داد که مرتکب بدرفتاری و آزار شود. قوانین ایران و سنت اسلامی از استیلای مطلق او حمایت می کرد.
خانواده دکتر محمودی می دیدند که او بتی را کتک می زد، اما مداخله نمی کردند. خود مهتاب پسران و دختران ایرانی را که در خانه بازی می کردند می دید و شاهد بود که پسرها به دخترها دستور می دادند. دخترها می گذاشتند چادرهایشان بلغزد، و پسرها آنها را به دلیل این تخلف به مجازات تهدید می کردند.
پس از آن که بتی و مهتاب گریختند، آقای محمودی که هنوز در ایران بود به آشنایان خود در آمریکا وکالت داد مهتاب را تحت تعقیب قرار دهند. یکی از آنها وارد آپارتمانش شد و کارت تلفن خود را در دستشویی جا گذاشت. برخی تلفن می زدند و قطع می کردند، تیرهایی شلیک می شد و یک بار هم سگ خانواده ناپدید شد. مهتاب ناچار بود با هراس زندگی کند.
آقای محمودی نمی توانست خود را راضی کند که از مهتاب پوزش بخواهد، حتی در حالی که شاهد موفقیت های فرزندش بود.
هرچند مهتاب یادآور می شود که نمی خواهد کتابش نشانه ای از مناسبات جنسیتی اسلامی و ارتباط بین جهان مسلمان و غیرمسلمان باشد، اما به نوشته فرانت پیج، در عمل چنین است.