یادداشتی از برت استیونز در وال استریت جورنال
در سوریه، بشار اسد با جلوگیری از رسیدن کاروان های کمک های بشردوستانه به غیرنظامیان مستاصل ساکن شهرهای محاصره شده می کوشد دشمنانش را به زانو در آورد. این سیاست را "از گرسنگی بمیر یا زانو بزن" می خوانند که علنا از سوی حزب الله لبنان و به طور تاکتیکی توسط ایران و نیروی قدس اش در سوریه حمایت میشود.
پس چه زمانی بهتر از این که لیبرال های نیک اندیش بپرسند: "آیا ایران واقعا چنین شرور است؟"
استیون کینزر، پژوهشگر دانشگاه براون و خبرنگار پیشین نیویورک تایمز، یادداشت جدید خود در روزنامه پولیتیکو را این چنین آغاز می کند: "تضعیف ایران عجیب ترین و شکست خورده ترین سیاست در میان تمام برنامه های سیاست خارجی آمریکا است. آمریکایی ها به ایران به عنوان یک شرور بسیار بیرحم نگاه می کنند نه به عنوان کشوری که گاهی منافع اش با منافع ما در تضاد قرار می گیرد."
مقاله کینزر همزمان با لغو تحریم های ایران و آزادی گروگان های آمریکایی از ایران پس از حبسی طولانی منتشر شد. دولت اوباما علنا تاکید دارد که توافق هسته ای به معنای نرم شدن نگاه آمریکا به ایران نیست، اما حامیان هیجان زده توافق هسته ای طور دیگری فکر می کنند.
استیون کینزر می نویسد: "تصور ما از ایران به عنوان تهدیدی حیاتی علیه منافع آمریکا به طور فزاینده ای دور از واقعیت است. تحولات هفته های گذشته ممکن است به آهستگی این تصور را از بین ببرد که لازمه میهن پرستی آمریکایی، تنفر از ایران است."
این نگرشی غریب است. میهن پرستی من هرگز تحت تاثیر نگاهم به ایران دستخوش تغییر و تحول نشده است. من حتی از ایران تنفر ندارم؛ اگر منظور از "ایران" میلیون ها تظاهر کننده همقدم با ندا آقا سلطان در جریان جنبش سبز باشد؛ یا یاران همراه هاشم شعبانی، شاعر ایرانی عرب، که دو سال پیش به اتهام "محاربه" اعدام شد؛ یا هزاران کاندیدایی که به طور معمول به علت عدم التزام کافی به ولایت فقیه در انتخابات رد صلاحیت می شوند.
این آن ایرانی است که لیبرال هایی چون کینزر باید حمایت اش کنند، نه حاکمان مذهبی غاصبی که ایستاده بر گردن مردم ایران، مدعی اند به نمایندگی از آنها حرف می زنند. اما ما از دوره ای که سیاست خارجی لیبرال آمریکا مساوی شکل دادن منافع کشور حول ارزش های مان بود، نه عکس آن، بسیار دور افتاده ایم. ما دیگر کمتر از آمال لیبرال مردم در اقصی نقاط جهان به ویژه تحت حکومت های دیکتاتوری ضد آمریکایی حمایت می کنیم.
سیاست خارجی لیبرال امروز، برگرفته از رویکرد چرچیل، سازش پیچیده شده در واقعگرایی اخلاق محور است. در مورد ایران، این به معنای آن است که ما به همان اندازه گناهکاریم که ایرانی ها گناهکارند؛ این که منافع ملی ما ایجاب می کنند شرایط ایرانی ها را درک کنیم؛ و این که بهترین راه مرتفع کردن بدبینی ها و طی زمان از بین بردن نفوذ تندروهای ایرانی، تعامل هر چه بیشتر با میانه روها و نمایش حداکثر انعطاف پذیری دیپلماتیک است.
این تئوری شسته و رفته ای است که در هر تجربه غلط بودنش ثابت شده است. دولت کارتر آیت اﻟله خمینی را به عنوان "یک قدیس" مورد ستایش قرار داد؛ سفارت ما اشغال شد. رونالد ریگان برای خمینی کیک تولد و مخفیانه تسلیحات فرستاد تا آزادی گروگان های لبنانی تسهیل شود؛ چند گروگان آزاد شدند، در حالی که چند تن دیگر به جای آن ها گروگان گرفته شدند. جهان از انتخاب محمد خاتمی رییس جمهوری "میانه رو" ایران استقبال کرد؛ تاسیسات هسته ای مخفی ایران در دولت دوم او فاش شد.
سال ۱۳۸۸، در شب انتخابات ریاست جمهوری، راجر کوئن در یادداشتی در نیویورک تایمز "پویایی جامعه بسیار تحصیلکرده و در حال تغییر" ایران را که او در سفرش به تهران با آن روبرو شده بود، به فال نیک گرفت. او نوشت "امروز برابر دیدن ایران با ترور ساده انگارانه است." او پس از انتخابات برای نجات جانش از دست شبه نظامیانی که ندا آقا سلطان را در خیابان به قتل رساندند، فرار کرد.
حال باید باور کنیم که سرانجام تغییری که کوئن و دیگران امیدش را داشتند فرا رسیده است. گواه آن هم ظاهرا رژیمی است که تا کنون وعده های هسته ای اش را (در ازای دریافت یکصد میلیارد دلار) حفظ کرده، به سرعت ملوانان آمریکایی را (پس از یک کودتای کوچک تبلیغاتی) آزاد کرده است، و اجازه داد دیگر گروگان ها ایران را (پس از آزار و اذیت همسر و مادر یکی از گروگان ها و دریافت یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار دیگر) ترک کنند.
آیا این ها نشانه های یک رژیم جدید و رو به بهبود است؟ یا رژیمی که دلایل خوبی به دست آورده است تا باور کند همیشه میتواند برای رفتار بدش اخاذی کند؟ ایده نبود دلایل کافی برای پرهیز از خطر که مبنای اقتصاد است ابعادی در سیاست خارجی هم دارد. هر کشوری که دریابد هیچ گاه بهای خطراتی را که به آن دست می زند نمی پردازد، به خطرات بزرگتری دست خواهد زد. وقتی صحبت از یونان (مقروض و ورشکسته) باشد به اندازه کافی نگران کننده است. این جا ما از ایران صحبت می کنیم.
ایران فقط زمانی کشوری "عادی" خواهد شد که دیگر جمهوری اسلامی نباشد. در ضمن، تنها پرسش پیش رو این است که برای پیشبرد عادی سازی روابط با ایران، آماده ایم چقدر تحقیر شویم.
* برگردان فارسی این مقاله ها تنها برای آگاهی رسانی منتشر شده و نظرات بیان شده در آنها الزاماً بازتاب دیدگاه صدای آمریکا نیست.