صد بار زهر ياس مرا می کشت
گر پادزهر من نشدی اميد
گفت و گويی که از نظرتان می گذرد و ايرج گرگين آن را با این بیت شعر به پایان رسانده است، نخستین بار به دعوت و پیشنهاد خانم شعله شمس (شهباز) همسر زنده یاد حسن شهباز، برای فصلنامه ره آورد تهیه و در آن منتشر شد. این گفت و گو که با استقبال بی سابقه ایرانیان در خارج و بویژه در داخل ایران روبرو شد، در سه بخش در شماره های ۸۰، ۸۱ و ۸۲ ره آورد: پاییز و زمستان ۱۳۸۶ و بهار،۱۳۸۷ منتشر شده است و در آن ایرج گرگین در گفت وگویی با ماندانا زندیان، از همکاران فصل نامه ره آورد، به شرح تجربه ها و خاطره های خود از زندگی رسانه ای اش می پردازد. به سبب نکات مهم تاریخی و اجتماعی و روزنامه نگاری که در این گفت وگو آمده، وبسایت بخش فارسی صدای آمریکا، با گرفتن اجازه از فصل نامه ره آورد و پدیدآورندگان آن، به انتشار آن دست می زند.
***********
ز جوی خُرد ماهی خُرد خیزد!
بهار گذشته فرصت یافتم در یک گرد همآیی فرهنگی در لوسآنجلس حضور یابم که سخنران اصلی آن دوست دانشمندم دکتر احمد کریمی حکاک، گرداننده آن همکار دیرین من خانم هماسرشار و موضوع آن فعالیتهای فرهنگی جامعه ایرانی این شهر - از جمله اعلام خبر خوش ادامه انتشار فصلنامه «ره آورد» به یاری دوستان زنده یاد حسن شهباز و به مدیریت خانم شعله شمس (شهباز) همسر گرامی آن فقید سعید و نیز پا گرفتن فعالیت تازه و مفید انتشار «کتاب گویا» – بود. برای من که به تازگی از چنگ یک بیماری سخت رسته بودم، شرکت در این جلسه بدون آنکه انتظار آن را داشته باشم به موضوعی تبدیل شد که ازآن پس و درتمام ماههای گذشته ذهن و وقت مرا به خود مشغول کرد.
درآن جلسه که همه از شادروان شهباز و حاصل تلاشهای ادبی دو دهه آخر عمرش – ره آورد – یاد میکردند، من که به هنگام درگذشت آن مرد ادیب فرصتی نیافته بودم تا تأثر خود را از این ضایعه به بازماندگان آن مرحوم ابراز دارم، گفتگوکنان برای خانم شهباز خاطرهای را از همکاری با مرحوم شهباز در سالهای دورگذشته نقل کردم و ایشان در جا از من قول گرفتند که آن را همراه با خاطرات دیگری درباره رادیو و تلویزیون در ایران برای شماره آینده «ره آورد» بنویسم.
پذیرفتم و انجام این امر را ادای دینی به مرحوم شهباز دانستم، چه آن دوست فقید در طول سالهای دراز اقامتم در لوس آنجلس بارها از من خواسته بود که برای «ره آورد» مقالاتی بنگارم و من بدلیل گرفتاریهای دیگر، به این کارتوفیق نیافته بودم.
در همان جلسه یکی از همکاران جوان «ره آورد» به من معرفی شد و کار پیگیری و انجام امر(و در واقع واداشتن من به وفای به عهد) به عهده ایشان نهاده شد: خانم دکتر ماندانا زندیان، شاعر و نویسنده با ذوقی که آشنایی با ایشان را – همچون تعدادی دیگر از هم نسلانشان - بسیار مغتنم میشمارم: نسلی آگاه، با مطالعه، مصمم و هنرمند یا دوستدار هنر و ادبیات که استوار بر زمین ایستادهاند، جهان را میشناسند، از رویدادها آگاهاند و به آینده چشم دوختهاند اما به گذشته نیز ارج مینهند و قدرشناس اقدامات خادمان فرهنگ سرزمین مادری خویشاند. آنچه در صفحات آینده - و احتمالا در چند شماره آینده - ره آورد میخوانید، حاصل تبادل نظرها و یادداشتهای من و دکترماندانا زندیان است که با حوصله و علاقه بسیار پرسشهایی چند را در زمینه تاریخ و سابقه رادیو و تلویریون در ایران، تأثیر پیامهای رادیو و تلویریون بر مردم، مسئله سانسور و نظایر آنها از میان دهها پرسش دیگر که از طریق پست الکترونیکی دریافت کرده بودند، با من در میان گذاشتند و من به آنها از دیدگاه خود و تا حدی که آگاهی داشتهام پاسخ گفتهام.
ایرج گرگین
درباره رادیو و تلویزیون در ایران
گفت وگوی ماندانا زندیان با ایرج گرگین
ماندانا زندیان: شما گویا وعده داده بودید خاطرات خود را برای خوانندگان «ره آورد» بنویسید؟
ایرج گرگین: نگارش خاطرات را دوستان و همکاران بسیاری به من توصیه کردهاند ولی من هنوز نتوانستهام خود را راضی کنم که «خاطرات» من به معنی رایج خاطره نویسی میتواند لازم و برای خوانندگان مفید باشد.
مجریان و گزارشگران برجسته رادیو تلویریون در آمریکا، کسانی چون اریک سوراید، والتر کرانکایت، دن ردر و مایک والاس خاطرات خود را نگاشتهاند و برخی از آنها خواندنی است ولی من انتظاری که از «خاطرات» خودم دارم بیش از اینهاست. شاید هم بیجهت سختگیری میکنم . در هر حال در پاسخ به پرسشهایی که گردآوری کردهاید طبیعتا از خاطراتی چند نیز سخن به میان خواهد آمد.
اضافه میکنم که مدتی است دو طرح را در دست تنظیم و نگارش دارم. یکی به نام «یادداشتهای سال-های آخر قرن» و دیگری «امید و آزادی» . هیچ یک «زندگینامه» نیست ولی به هر حال مربوط به تجربیات زندگی من است.امیدوارم بتوانم همت کنم و به انجامشان برسانم.
زندیان: دوست دارید با خاطرهای از زنده یاد شهباز شروع کنیم؟ بعد از این همه سال، پررنگترین تصویری که از آقای شهباز در ذهنتان مانده، چیست؟
گرگین: از دوران همکاری با مرحوم شهباز، هم در زمانی که در کنار استادانی چون دکتر سجادی، دکتر شاه حسینی، دکتر نیرسینا و نواب صفا، یکی از «بزرگ دبیران» رادیو ایران بود، و هم در زمانی که مشاورت تلویزیون ملی ایران در امور مربوط به اتحادیههای بینالمللی رادیو تلویزیونی را عهده دار بود خاطراتی چند در یادم مانده است، اما خاطرهای که آن روز در گفتگو با خانم شهباز از آن یاد کردم، مربوط به زمانی بود که مرحوم شهباز در استودیوی یو. اس. آی. اس. در تهران دو برنامه رادیویی تهیه میکرد به نامهای: «دکتر خوشقدم» و «با شاهکارهای جاویدان ادبیات جهان آشنا شوید». این دومی برنامهای بود مورد علاقه من، و من که در آن زمان خبرنگار روزنامه کیهان و دانشجوی رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران بودم، بدون انتظار دریافت دستمزد، با شور فراوان در اجرا و ضبط آن شرکت میجستم. (یکی دوسال پیش از وفات مرحوم شهباز، خواندم و شنیدم که نشریهای در تهران – گویا روزنامه کیهان – تهیه برنامه «با شاهکارهای جاویدان ادبیات جهان آشنا شوید» را نیز از جمله جرائمی بر شمرده که شهباز در طول حیات خود مرتکب شده و به سبب آن باید مجازات شود. همان زمان گفتم و اکنون هم تأکید میکنم که من هم خود را در ارتکاب این "جرم" - یعنی صحبت درباره آثار مهم ادبی جهان و نقل پارههایی از آنان - سهیم و شریک میدانم و مجازات آن را هم میپذیرم.)
در آن سالها – چون همه عمر - مرحوم شهباز مردی بود جذاب و آراسته و از نظر ادبی پرکار که ترجمههایش از نویسندگان پیرو مکتب رمانتیسیسم در اطلاعات ماهانه خواستاران فراوانی داشت. ما جوانان، کنجکاو بودیم این نویسنده و مترجم «رمانتیک» را بهتر بشناسیم. انتشار کتابی به ترجمه شهباز به نام «سرگذشت» از نویسندهای به نام «ماری کورلی» این علاقه را دو چندان کرد. این داستانی بود بی نهایت رمانتیک از عشق و اعتیاد که وقایع آن در پاریس اتفاق میافتاد . آن روزها برخی از مترجمان مشهور چندان اعتنایی به موضوع «رعایت امانت» نداشتند و آثاری از نویسندگانی چون « اشتفن تسوایک» نویسنده اتریشی به فارسی منتشر میشد که بیشتر اثر مترجم بود تا نویسنده.
ما چند تن شاگردان دانشکده ادبیات که غالبا در زمینه موضوعهای ادبی با یکدیگر صحبت و رایزنی داشتیم معتقد بودیم که در این مورد هم یا نویسندهای به نام « ماری کورلی» وجود خارجی ندارد و این داستان رمانتیک تراوش قلم شخص شهباز است و یا مترجم در ترجمه به شدت «با دست باز» عمل کرده است. قرارشد در این باره از خود مرحوم شهباز سؤال کنم.
روزی پس از ضبط برنامهای که اگر درست به یادم مانده باشد، در باره « ناتانیلهاتورن»، نویسنده آمریکایی و رمان معروف او «نشان تولد» بود، موضوع را به نحوی مؤدبانه با مرحوم شهباز در میان گذاشتم و او با حسن نیت و حوصله فراوان در باره این ترجمه و شیوه کارخود توضیح داد و از جمله گفت که عنوان اصلی این کتاب، Wormwood: A dream of Paris را نمیتوان بطور دقیق به فارسی برگرداند.
بعدها با ماری مک کی(کورلی) نویسنده انگلیسی که آثارش از نظر ادبی ارزش چندانی نداشت اما از جمله پر فروش ترین رمانهای سالهای آغاز قرن بیستم به شمار میرفت بیشتر آشنا شدم، ولی آنچه همیشه به خاطرم ماند آشنایی کم نظیری بود که مرحوم شهباز با ادبیات غرب داشت و مرا تحت تأثیر قرار داد.
زندیان: روح آقای شهباز شاد؛
بپردازیم به رادیو و تلویزیون. پس از صحبت با شما درباره نگارش کتابی در برگیرندهی خاطرات حرفهای شما در رادیو و تلویزیون، و امکان درج بخشهایی از آن در مجله ره آورد، با توجه به وسواس و حساسیتی که دربارهی مفید بودن این خاطره نویسی در شما دیدم، فکر کردم شاید بد نباشد اگر پرسشها، دغدغهها و نکات مورد توجه علاقهمندان به این مقوله را پیشاپیش بدانید!
فراخوان کوتاهی درست کردم، بدون ذکر نام شما، و با پست الکترونیکی به سرتاسر جهان فرستادم. مضمون این فراخوان به طور خلاصه این بود: اگر «رادیو تلویزیون ایران» بخواهد/ بتواند تاریخچه تأسیس و پیشرفت خود را در داخل و خارج از کشور، از زبان یک راوی که خود دانای کل این قصه است، بدون سانسور برای شما تعریف کند، و اگر شما بتوانید بخشی از این قصه باشید و در هر کجای قصه، هر چه میخواهید از راوی بپرسید، بیشتر به چه سؤالهایی فکر خواهید کرد؟
انبوهی از پرسشها و نامهها از سراسر دنیا، به دستم رسید. و جالب این که بسیاری از نوشتهها واقعاً به شخص شما مربوط میشد. حقیقت این است که تاریخچهی رادیو و تلویزیون ایران را نمیشود بدون یاد ایرج گرگین مرور کرد.
من سعی خواهم کرد تا آنجا که حوصله و وقت شما اجازه دهد، به تک تک این سؤالها بپردازم. شاید بهتر باشد از اینجا شروع کنیم که رادیو در ایران، چگونه آغاز به کار کرد و ذهنیت پشت این آغاز تا چه اندازه تحت تأثیر رادیوهای موجود در کشورهای غربی بود؟ اصولا محتوای برنامههای رادیویی آن روزها و کیفیت آنها را در یک نگاه کلی، چگونه ارزیابی میکنید؟
گرگین: متشکرم. ولی امیدوارم که شما این پرسشها را با «نادان کل» در میان نگذاشته باشید! تعارف هم نمیکنم. وقتی شما از مرز هفتاد سالگی گذشتید و کلاهتان را قاضی کردید، اگر منصف باشید، افسوس میخورید که چقدر نمیدانید، و چقدر مانده است تا بسیاری چیزها را بدانید.
حقیقت این است که پرسشهای گردآوری شده توسط شما، به قدری جالب و متنوعاند، که باید برای پاسخ دادن به همه آنها تحقیق کرد و کتاب نوشت. اما آگاهیهای من درباره دو دهه نخست عمر رادیو در ایران، در حد همه کسانی ست که در این باره به پژوهش پرداختهاند و به آرشیوها مراجعه کردهاند یا از قدیمیترها داستانهایی شنیدهاند.
در ایران رادیو از آغاز تأسیس تا سالها بعد، به عنوان بخشی از اداره کل تبلیغات و انتشارات، یک ارگان سخن پراکنی دولتی به شمار میآمد که وظیفهاش تبلیغ است نه لزوماً رعایت موازین ژورنالیستی. این نکته تنها به ایران هم محدود نمیشد. (و هنوز هم نمیشود.) رادیو از بدو پیدایش در آمریکا به وسیله سرگرمی، پخش خبر و تولیدِ درآمد از طریق پخش آگهی تبدیل شد و دولت، صاحب فرستندههای رادیویی نبود.
ولی در اروپا، رادیو را دولتها تأسیس کردند و در نتیجه - و به زودی - با آغاز کشمکشهای بینالمللی و سرانجام جنگ جهانی دوم، رادیو وسیلهای شد در خدمت دولتها، برای پخش پیامهای آنها؛ و نبرد تبلیغاتی علیه دشمن و روشهای تبلیغاتی کشورهای غربی - از جمله آلمان نازی - در کشورها و مناطق دیگر از جمله خاورمیانه مورد تقلید قرار گرفت.
تاسیس رادیو توسط رضاشاه پهلوی در ساختمان بیسیم پهلوی واقع در جاده قدیم شمیران در روز دوم اردیبهشت ماه سال یکهزار و سیصد و نوزده خورشیدی، در آن زمان واقعهای مهم به شمار میآمد و تا سالها بعد که هنوز وسایل ضبط و اِدیت صدا به ایران نیامده بود، برنامههای رادیو ایران که بیشتر عبارت بود از موسیقی و خبر و گفتار، به صورت به اصطلاح «زنده»، - و نه از پیش ضبط شده - پخش میشد.
در اواسط دهه ۱۳۳۰ تحولی در این زمینه پدیدآمد، وزارت اطلاعات تأسیس شد و رادیو به عنوان یک اداره کل، زیر نظر این وزارت قرار گرفت. باید توضیح داد که وظیفه این وزارت - به عکس اکنون- دخالت در امور اطلاعاتی و امنیتی کشور نبود و حوزه کار آن منحصر به رادیو و نشریات میشد.
سالهای آخر دهه ۱۳۳۰ و نیمه اول دهه ۱۳۴۰ را باید سالهای «طلایی» رادیو در ایران به شمار آورد. همچنان که سالهای دهه ۱۹۵۰ میلادی در آمریکا چنین نام گرفته است. در این سالها در کیفیت کار رادیو دگرگونی اساسی به وجود آمد و مانند بسیاری کشورهای دیگر، پیش از پدید آمدن تلویزیون، رادیو علاوه بر نقش رسمی خود به عنوان سخنگوی دولت و ارگان حکومت، وظایف دیگری در جهت ارائه برنامههای سرگرم کننده و تفریحی و خدماتی و فرهنگی به عهده گرفت و جمعی بزرگ از بهترین هنرمندان تئاتر و موسیقی و نیز دانشمندان و استادان دانشگاه در این برنامهها شرکت میجستند.
در اوائل دهه ۱۳۴۰ تأسیس «برنامه دوم - رادیو تهران» که سرپرستی و مسئولیتش به عهده من واگذار شد، به رادیو در ایران معنای تازهای بخشید. برای نخستین بار فرستندهای به طور کامل به طرح مباحث فرهنگی و هنری و علمی و اقتصادی اختصاص یافت و این رادیو که نگاهی نو به مسائل و رویدادها داشت، به پایگاهی برای معرفی هنر و ادبیات جدید ایران، تئاتر و موسیقی جهان و برخی مباحث تاریخی و اجتماعی تبدیل شد که پیش از آن پرداختن به آنها مرسوم نبود.
از همان آغاز تأسیس برنامه دوم رادیو، گروهی از نخبهترین، برجستهترین و بهترین ادیبان، نویسندگان، هنرمندان و دانشگاهیان، به دعوت من با آن به همکاریِ پیوسته پرداختند. شاید مناسب باشد نام برخی از آنان را در اینجا ذکر کنم:
فرخ غفاری، فریدون رهنما، دکتر محمدجعفر محجوب، علیاصغرحاج سید جوادی، دکتر علیمحمد کاردان، علیاصغر سروش، مهدی اخوان ثالث، دکتر هوشنگ نهاوندی، حسن هنرمندی، دکتر شاپور راسخ، دکتر جمشید بهنام، عبدالله توکل ... و گروهی دیگر از شاعران و نویسندگان و هنرمندان که «برنامه دوم» از وجود گرانقدر آنها در برنامههایش بهره میجست. فروغ فرخزاد، احمد شاملو، نادر نادرپور و سیمین بهبهانی از آن جمله بودند.
به این ترتیب در آن سالها «رادیو ایران» و «رادیو تهران - برنامه دوم»، در کنار هم به پخش برنامه میپرداختند. «رادیو ایران» با بخشهای خبری مفصل، صدای رسمی مملکت بود که در غیاب تلویزیون، وظیفه ارائه برنامههای تفریحی و سرگرمکننده را هم به عهده داشت: برنامههایی بسیار پر شنونده مانند «شما و رادیو» در روزهای جمعه که تهیه کننده آن شاهرخ نادری بود، «داستانهای شب»، برنامههای سرگرم کننده و اجتماعی نظیر «پنج و سه دقیقه» با اجرای مرحوم پیمان و خانم فروزنده اربابی و نویسندگی هوشنگ مستوفی، (و پس از آن با اجرای آقای مانی و خانم اربابی، زمانی که من برنامه را مینوشتم.)، «گفتنیها» با اجرای آقای مستجابالدعوه، برنامه علمی هفتگی «مرزهای دانش» و برنامه ادبی «مشاعره» که آقای مهدی سهیلی آن را تهیه و اجرا میکرد.
در مقابل، «رادیو تهران- برنامه دوم»، رادیویی بود که مخاطبان برنامههایش صرفاً روشنفکران و افراد تحصیل کرده بودند. با برنامههایی نظیر صدای شاعر، تئاترهای کلاسیک تنظیم شده برای رادیو در روزهای جمعه به کارگردانی زنده یاد بیژن مفید و با شرکت برخی از بهترین هنرپیشگان جوان تئاتر و سینما در آن روزها، و برنامههایی درباره رویدادهای سیاسی جهان، اقتصاد، جامعه شناسی، ادبیات ایران و نظایر آنها.
آن چند سالی را که مسئولیت و سرپرستی «رادیو تهران-برنامه دوم» بر عهده من بود، بهترین و پرحاصل ترین سالهای کار رادیویی زندگی خود میشناسم. البته صحبت درباره نقش رادیو در آن سالها، محتوای برنامههای رادیویی و کیفیت آنها مجالی بسیار بیش از این میخواهد.
زندیان: تلویزیون چگونه و با چه فاصلهای بعد از رادیو تأسیس شد؟ آیا از ابتدا یک الگوی ویژه برای تلویزیون وجود داشت و بنیانگذارانش دقیقا میدانستند چه میخواهند بکنند؟
گرگین: تلویزیون در ایران به آسانی راه نیافت و مانند برخی از کشورهای اروپایی، ایجاد آن با مخالفتهایی از سوی اهل کتاب و اندیشه رو به رو شد.
در پاییز سال ۱۳۳۶، هنگامی که زمزمه تاسیس یک تلویزیون تجارتی در تهران برخاسته بود، نویسندهای در ماهنامه «سخن» به مدیریت زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری، که مهمترین نشریه ادبی- فرهنگی ایران بود، ضمن اشاره به بررسیهای مربوط به تلویزیون در کشورهای غربی، نوشت:
« ... اگر فرض کنیم که با چشم و هم چشمی، تلویزیون خریدن مُد شود، آیا اصولاً کار خوبی است؟ آیا با تهیه یک وسیله تفریحی دیگر برای اغنیا و پولداران، به فاصله طبقاتی و نارضایتی عمومی نمیافزاییم؟ از اینها گذشته، دستگاهها و وسایل استودیو و برنامهها و دستگاههای گیرنده باید از خارج وارد شود و در آمد نفت صرف این واردات شده و ملت به همان فقر پیشین باقی خواهد ماند. . .»
نویسنده مقاله، سپس به احتمال توسعه غیرمعقول مصرف بر اثر تبلیغات یک چنین تلویزیون تجارتی اشاره کرده، نوشته بود: « بدین ترتیب ملتی که باید از مخارج مصرفی خود بکاهد و سرمایهاش را برای بسط و رشد اقتصادی کشور صرف کند، شب و روز به خرید اجناس غیر ضروری تشویق میشود و سرمایههای ملی برای وارد ساختن این اجناس به خارج میریزد و تولید داخلی رو به تقلیل میگذارد...»
نویسنده مقاله مجله سخن پس از آن تأثیر برنامههای تلویزیونی را مورد بحث قرار داده، نوشته بود:« نکته دیگر درباره تلویزیون تجارتی این است که هدف آن تعلیم و تربیت نیست، بلکه در درجه اول باید تماشاچی جلب کند ... کسی منکر منافع تلویزیون نیست ولی عیوب و مضار آن نیز نباید ندیده گرفته شود و در هر صورت گمان نمیرود در حال حاضر برای ایران صرفه و صلاح باشد و ایجاد تلویزیون در شرایط فعلی نهایت ولخرجی و اسراف است. آیا ملت نیمه عریانی که نان شب ندارد، احتیاج اولش به تلویزیون است؟»
به یاد داشته باشیم که این مقاله حدود پنجاه سال پیش نوشته شده است. البته با وجود طرح این گونه نظرها و بحثهای دیگر، تلویزیون بازرگانی (تلویزیون ایران) تأسیس شد، در حالی که از چند سو از نظر سیاسی و مذهبی و اخلاقی تحت کنترل شدید قرار داشت:
از سوی دولت، که به هر حال صاحب این دستگاه نبود؛ از سوی مقامات و مراجع مذهبی، زیرا مؤسس این تلویزیون- مرحوم ثابت - بهایی بود؛ و احتمالا بیش از همه از سوی خود صاحبان این تلویزیون، که طبیعتاً بیش از هر کس دیگری از هرگونه لطمه دیدن در کاری که سرمایهای بزرگ در آن به کار انداخته بودند، وحشت و پرهیز داشتند.
تأسیس تلویزیون ملی ایران، یعنی تلویزیونی که بودجه آن را دولت تامین میکرد و قرار بود زیر نظر دولت اداره شود، ده سال بعد از انتشار مقالهای که در مجله سخن انتشار یافت و قسمتهایی از آن را نقل کردم، عملی شد.
این تلویزیون گرچه «دولتی» بود، مؤسسان اصلی و گردانندگان نخستین آن، گروهی از تکنوکراتها و روشنفکرانی بودند که غالباً در خارج تحصیل کرده، با نظریات جامعه شناسان و تئوریسینهای وسائل ارتباطی آشنا بودند، نکات مثبت و منفی تلویزیون را میشناختند و به خصوص با سانسور میانهای نداشتند.
آن سالها همزمان بود با افزایش درآمد نفت و دولت از بابت هزینههای ایجاد و توسعه یک شبکه تلویزیونی نگرانی نداشت. از این رو گسترش شبکه تلویزیون به سرعت انجام شد.
«تلویزیون ملی ایران» با سه ساعت برنامه، کار خود را در ساختمانی کوچک آغاز کرد و از نخستین روز، سعی خود را بر این نهاد که چهرهای نو و آزاد و مسئول داشته باشد:
در آغاز برنامهها به کودکان و خانوادهها درباره محتوای برنامهها هشدار داده میشد. در ساعت ۸ به کودکان گفته میشد که وقت خوابشان رسیده و دقیقهای به آنان فرصت داده میشد تا از برابر تلویزیون برخیزند و بروند و بعد برنامه جدید – غالبا فیلم سینمایی یا سریالهای دست چین شده اروپایی- پخش میشد.
در آن روزها و ماههای اول، تلویزیون ملی ایران کلینیکی بود برای آزمایش تئوریهای مربوط به وسائل ارتباطی و عمل کردن به یکایک آن چیزهایی که برای جامعه خوب شمرده میشد. از جمله در گفتارهایی به تماشاگران یادآوری میشد که نشستن ساعتهای متمادی در برابر تلویزیون مضر است و حتی به آنها توصیه میشد به جای تماشای تلویزیون، کتاب بخوانند.
البته این وسواسها و سختگیریها دیری نپایید و از آنجا که شرایط سیاسی حاکم و نیازها و فرهنگ یک جامعه با عملکرد رسانههای گروهی و پیامها و محتوای آنها، ارتباط متقابل و نزدیک دارد، در کنار ادامه آن کوششها، به تدریج در نوع برنامهها و کیفیت و محتوای آنها تغییراتی در جهت «عامهپسندتر شدن» پدید آمد و از نظر سیاسی هم در چند سال آخر- مقصودم چند سال قبل از انقلاب ۵۷ است- شبکه سراسری تلویزیون ملی ایران به ناگزیر در مسیر جریان اصلی سیاسی و دولتی کشور حرکت میکرد و از آن نقش «مستقل» و «متفاوت» سالهای اول، کمتر چیزی برجای مانده بود.
اضافه میکنم که از سال ۱۳۵۵ سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران از نظر تولید و پخش برنامهها، به دو شبکه اول و دوم تقسیم شد. شبکه اول (صدا و سیمای ایران)، شبکه خبری رادیو تلویزیون بود که باز هم انتظار میرفت برنامههایش سلیقههای عمومی را ارضا کند و انتظارات دولت را هم برآورد. مدیریت این شبکه را مرحوم تورج فرازمند که متأسفانه یک سال پیش در لوسآنجلس در گذشت، به عهده داشت.
او روزنامهنگار پرسابقهای بود که پس از تحصیل در فرانسه به ایران آمد، مدتی در مجله سخن با دکتر خانلری همکاری کرد و بعد در روزنامه اطلاعات مشغول به کار شد و در رادیو ایران نیز به کار نویسندگی و ترجمه پرداخت. پس از جدا شدن رادیو از وزارت اطلاعات و ادغام آن در سازمان تلویزیون ملی ایران و تشکیل دو شبکه رادیو تلویزیونی، فرازمند به مدیریت شبکه اول گمارده شد.
اما شبکه دوم رادیو تلویزیون ملی ایران، شبکهای بیشتر فرهنگی بود و قرار بود انتظارات گروههای روشنفکر، تحصیل کرده و مشکلپسند را بر آورده سازد. مدیریت این شبکه به من واگذار شد.
زندیان: پس کلیت برنامههای این دو شبکه و اهدافی که دنبال میکردند، از همان آغاز متفاوت بود. آیا این اهداف و راه رسیدن به آنها بر اساس نیازها و توان پذیرش جامعهی سنتی آن روزها و در معنایی خاصتر تماشاگر ایرانی آن دهه، تنظیم میشد، یا بیشتر به الگو برداری از قالبهای غربی میمانست؟
گرگین: بله، برنامههای این دو شبکه با هم تفاوت داشت و هدفهای متفاوتی را دنبال میکرد. به طور کلی الگوی خبری تلویزیون ملی پس از تأسیس و نیز تا حدی روش ارائه برنامه، اقتباس از تلویزیون دولتی آن روز فرانسه بود.
چند تن از کارشناسان رادیو تلویزیون فرانسه برای آموزش کارمندان بخشهای خبر و پخش برنامههای تلویزیونی به ایران آمدند و چند ماهی در آغاز تأسیس تلویزیون ملی، با کادر خبر این تلویزیون از نزدیک کار کردند.
اگر شناسایی ایران را یک نیاز بدانیم، یکی از کارهای مهم تلویزیون ملی در سالهای نخست تأسیس، ایجاد گروه «ایران زمین» زیر نظر فریدون رهنما، فیلمساز و نویسنده و پس از او دکتر بهرام فرهوشی، استاد دانشگاه، برای تهیه برنامهها و فیلمهای مستند از هنرها و آداب و سنن و زندگی مردم نقاط مختلف ایران بود.
بسیاری از کارگردانان جوانی که در تلویزیون ملی استخدام شده بودند، از این طریق فرصت مییافتند که هم ایران را بهتر بشناسند و هم آن را به بینندگان، در حد استعدادشان بشناسانند.
بعضی از افراد علاقهمند خارج از کادر تلویزیون نیز با این برنامه همکاری میکردند. احمد شاملو- شاعر نامدار- یکی از آنان بود که برای تهیه چند فیلم مستند، با او قراردادی امضا شد.
اولین فیلمهای مستندی که ناصر تقوایی ساخت، در گروه «ایران زمین» تهیه شد و تصور میکنم هنوز در فرصتهای مختلف نمایش داده میشود.
بنابراین در پاسخ سؤال شما باید بگویم گرچه تلویزیون مانند اینترنت یک «مدیوم» غربی است، میتوان آن را بر اساس نیازهای جوامع مختلف شرق و غرب مورد استفاده قرار داد و سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران به این امر توجه داشت.
به نظر من کاری که نباید کرد، به ویژه در این زمان - در دوران برداشته شدن مرزهای ارتباطی توسط ماهواره و اینترنت - این است که تصور کرد این رسانه را میتوان به وسیلهای برای تزریق تنها یک طرز تفکر و ایدئولوژی خاص یا تبلیغات روحآزار دولتی تبدیل کرد.
در گذشته، شبکه اول رادیو تلویزیون - همچنان که گفتم- پس از تأسیس، «صدا و سیمای ایران» نام گرفت و شبکه سراسری کشور بود، که پوشش بیشتری از شبکه دوم داشت و تقریبا در سراسر ایران پخش میشد. این شبکه منبع اصلی دریافت خبر برای مردم و مقامات مملکتی نیز به شمار میفت و به آن بیشتر به چشم رادیو تلویزیون رسمی کشور نگریسته میشد.
رادیو ایران با سابقهی سی و شش سالهاش، در این شبکه جای گرفته بود. البته باید بگویم که در این زمان رونق تلویزیون، مانند همه جوامع، از گرمی بازار رادیو در ایران کاسته بود.
به جز خبر، ویژگی شبکه اول، ارائه برنامههای سرگرم کنندهای بود نظیر سریالهای پر بینندهای که از میان آنها «مراد برقی» (ساخته پرویز کاردان)، «خانه قمرخانم» (نویسنده: منوچهر محجوبی – کارگردان: سهراب اخوان) و «سرکار استوار» (ساخته پرویز صیاد) را همه به یاد دارند و نیز«شو»های تلویزیونی و سریالهای معروف تلویزیون آمریکا و فیلمهای سینمایی که به فارسی دوبله میشد.
در شبکه دوم برنامههایی نظیر «این سو و آن سوی جهان»، به بحث درباره مسائل فکری روز میپرداخت. سریالهای تلویزیونی غیرایرانی معمولا از میان سریالهایی که بر اساس آثار کلاسیک ادبیات جهان ساخته شده بود انتخاب میشد. پخش موسیقی کلاسیک غربی و موسیقی سنتی ایران، در برنامههای آن جای برجستهای داشت و نیز نمایش فیلمهای مهم و مستند ساخته شده برای تلویزیون نظیر: «اروپا در قرن بیستم»، «عروج انسان» و «تمدن» ؛ و برگزاری فستیوالهایی از آثار فیلمسازان مهم جهان.
سریالهای ایرانی تولید شده در شبکه دوم نیز غالباً بر اساس آثار ادب قدیم و جدید ایران ساخته میشد. مثل «سَمَک عیار»، «داستانهای مثنوی» و «دایی جان ناپلئون» که ظاهرا محبوبترین سریال تلویزیونی تاریخ تلویزیون در ایران شناخته شده است.
یکی از برنامههای پربیننده شبکه دوم تلویزیون، برنامهای هفتگی بود که واحد سیار تلویزیون به میان مردم در خیابانهای تهران میرفت و نظر آنان را درباره مسائل مختلف جویا میشد و نظرها و انتقادهای آنان را با مسئولان در میان مینهاد.
این به راستی برنامهای برای «ظاهرسازی» و اغراقگویی در مورد آزادیهای موجود در جامعه آن روز ایران نبود. برنامهای بود که صمیمانه تهیه میشد و مردم با رعایت ممنوعیتهایی که وجود داشت- یعنی پرهیز از حمله به مذهب و دربار- حرفهای خود را میزدند و انتقادها و درخواستهای خود را مطرح میکردند.
زندیان: شرایط سیاسی روز چه اندازه بر موضوع برنامهها و نحوهی ارائهی آنها تأثیر میگذاشت؟ آیا به شما تحمیل میشد مسائل را چگونه منعکس کنید؟ آیا بر برنامههای غیرخبری و غیرسیاسی هم نظارت دولتی وجود داشت؟
گرگین: نخست بگویم که بر هیچ یک از برنامههای تلویزیون ملی، نظارت مستقیم دولتی، آن گونه که معمولاً تصور میشود، وجود نداشت. به ویژه در مورد برنامههای غیرخبری و غیرسیاسی. سرپرست رادیو تلویزیون ملی ایران، در حقیقت مقام معاونت نخستوزیر را داشت و معاون سیاسی او، بر برنامههای سیاسی نظارت میکرد.
به علاوه همانطور که گفتم، شرایط سیاسی بر برنامهها نه بهطور روزانه، بلکه به تدریج و به مرور زمان اثر مینهاد. البته در این باره من نقطه نظر خودم را ابراز میکنم و ممکن است کسان دیگری، - به خصوص همکاران و مسئولان سابق رادیو تلویزیون ملی ایران- نظر دیگری داشته باشند. آیا به ما تحمیل میشد مسائل را چگونه منعکس کنیم؟ پاسخ این است که: آری و نه. شاید «تحمیل» کلمه مناسبی نباشد.
در مورد آنچه مسائل امنیتی کشور خوانده میشد، - به خصوص پس از پدید آمدن گروههای چریک شهری و افزایش درگیریهای مسلحانه- و نیز در دوره بحرانی قبل از انقلاب، سازمان رادیو تلویزیون از خود اختیاری و مطلبی نداشت که بگوید. بلکه مراجع اطلاعاتی و امنیتی کشور بودند که منبع و ارائه کننده مطالب و گزارشهای مربوط به این مسائل به شمار میرفتند.
در زمینهی گزارشهای مربوط به دربار، در رادیو و تلویزیون، نوعی قرارداد ضمنی و تثبیت شده در تمام دوران حکومت گذشته رعایت میشد که عبارت بود از احترام نهادن به مقام سلطنت، ملکه و خاندان سلطنتی. این احترام نهادن ممکن بود در زمانی جنبه تملقگوییهای افراطآمیز بیابد، و در زمان دیگر لحن مناسبتر و معقولتری داشته باشد.
به خاطر دارم زمانی که مرحوم جهانگیر تفضلی – از روزنامهنگاران بنام دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ - وزیر اطلاعات شد، دستور داد در خبرهای رادیو، القاب اضافی شاه، ذکر نشود و مثلا به جای «... به پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون، شاهنشاه آریامهر شرفیاب شد.» به سادگی گفته شود: «... به حضور پادشاه رسید.»
به عقیده من تمام مشکل در آن دوره، مسئله «تحمیل» نبود. بنا به اصطلاح امروز، «خط قرمز»هایی هم در آن زمان وجود داشت که گاه از آنها عبور میشد و دردسر به بار میآمد!
زندیان: از لحن و ادبیات به کار گرفته شده در برنامههای سیاسی و به ویژه خبر که بگذریم، به مطالب ارائه شده در آنها میرسیم که میتوانسته در شکلگیری ذهنیت سیاسی جامعه نقش بسیار مهمی ایفا کند. آیا اخبار روزانه، اخبار دولتی بود؟
گرگین: در زمان وزارت اطلاعات، خبرهای رادیو را «خبرگزاری پارس» تأمین میکرد. خبرگزاری پارس، پس از انقلاب به «خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران-ایرنا» تغییر نام داد. طبیعتاً خبرهای مربوط به ایران، خبرهای «دولتی» بود و خبرهای جهان، از خبرهای خبرگزاریها و مطبوعات بینالمللی ترجمه میشد.
تصور میکنم نه تنها در کشورهایی با رژیمهای «متمرکز» و به اصطلاح «خودکامه»، بلکه در هر کشوری که رادیو یا تلویزیون، دولتی است، خبرهایی که از آن رادیو یا تلویزیون پخش میشود، کم یا زیاد، «دولتی» خواهد بود.
البته این نکته را نباید فراموش کرد که انقلابی که در زمینه تکنولوژی ارتباطی در دهههای گذشته روی داده، نه تنها نحوه خبررسانی، بلکه معنای خبر را نیز تغییر داده است.
کشورهایی که از تکنولوژی ارتباطی جدید غرب استفاده میکنند، ولی همچنان پایبند فرمولهای کهنه «تبلیغاتی»، «انقلابی» یا «تشریفاتی» خبررسانی در رادیو و تلویزیوناند، آب در هاون میسایند و «عِرض خود میبرند و زحمت مردم میدارند.»
اگر پنجاه سال پیش، در نظام سلطنتی، دستورالعمل پخش خبر از رادیو دولتی ایران این بود که خبر اول ِبخش اخبار، چه سیاسی و چه تشریفاتی، باید خبر مربوط به شخص اول مملکت، یعنی «شاهنشاه آریامهر» باشد، پس از گذشت همه این سالها، اگر خبر اول ِبخش اخبار رادیوی دولتی ایران در نظام «جمهوری اسلامی»، باید همچنان خبر مربوط به فرد اول مملکت یعنی «رهبر معظم انقلاب» باشد، یک جای کار عیب اساسی دارد.
زندیان: برگردیم به ادامهی صحبتمان. برداشت من از توضیحات شما این است که در رژیم گذشته سانسور خبری، به ویژه در مورد اخبار داخل کشور، وجود داشت. این سانسور چگونه و در مورد چه خبرهایی اعمال میشد؟ آمران اعمال این سانسور چه کسانی بودند؟
گرگین: سانسور در گذشته وجود داشت، امروز وجود دارد و در آینده هم وجود خواهد داشت. طبیعتاً سانسوری که یک رژیم انقلابی دارای ایدئولوژی و هدف مشخص، مانند رژیم اسلامی ایران، بر وسائل ارتباطی متعلق به خود، اعمال میکند، شدیدتر و معنیدارتر از سانسوری است که در گذشته بر این دستگاهها حاکم بود، و از این هم گزیری نیست. وضع، تقریبا در همه رژیمهای با ایدئولوژی مشخص و« انقلابی»، چنین است.
در غیر این صورت، «انقلاب» برای تحکیم آن ایدئولوژی مشخص، بیمعنی میشود. فرق آنچه یک «انقلاب دموکراتیک» فرض میشود- اگر چنین چیزی در عصر ما وجود داشته باشد - با یک «انقلاب ایدئولوژیک»، و تفاوت رژیمهای انقلابی با رژیمهای «متمرکز» و پیرو «دیکتاتوری نرم» در همین است.
البته جای بحث در این باره که انقلاب سال ۵۷ ایران، چگونه انقلابی بود، انقلابی ایدئولوژیک بود یا سعی شد به آن تبدیل شود، در اینجا نیست. ولی مقصودم این است که رژیمی که انقلابی است، یا مدعی انقلابی بودن است، و به اسم «انقلاب» حکومت میکند، میکوشد در سطر سطر جملاتی که از رادیوی خود، و دقیقه به دقیقه ویدیوهایی که از تلویزیون خود پخش میکند، نیات و هدفهایش را تبلیغ و به شنونده و بیننده القا کند.
اما غالبا این تلاشی بیهوده است، زیرا همان تکنولوژی که برای چنین هدفی به کار گرفته میشود، ضد آن هدف عمل میکند. پنجرههای جهان دیگر بسته نیست.
اما در مورد سانسور، به عقیده من، صرف نظر از این که اعمال هر نوع کنترلی را بر رسانههای گروهی نمیتوان «سانسور» - براساس تعبیری که ما از آن داریم - خواند، و صرف نظر از این که آزادی مطلق و بدون قید و شرط رسانهها، حتی در جوامع دموکرات هم وجود ندارد، نکته اساسی دیگر این است که تنها دولتها و رژیمها نیستند که اعمال کننده سانسورند، بلکه فرد و جامعه و حتی مدعیان مخالفت با «سانسور»، گاه بیش از دولتها و رژیمها در پدید آوردن و اعمال آن سهم دارند. در مورد انقلاب سال ۵۷ ایران و عواقب و نتایج آن، همه گفتهاند «کاش که ما میدانستیم». اما این «دانستن» چگونه ممکن و میسر میشد، اگر نباید در رادیو و تلویزیون و روزنامه، به آزادی درباره همه موضوعها سخن راند و نوشت و بحث و گفتگو کرد؟
این آزادانه سخن راندن و نوشتن و بحث و گفتگو کردن، با هدف افزایش آگاهی و درک درست رویدادها، تا آنجا که من میدانم، در آن زمان خواست آقای قطبی سرپرست رادیو تلویزیون کشور و برخی همکاران ایشان بود، ولی مقامات کشور همه هوادار آن نبودند.
من خود هنگامی که به سرپرستی شبکه دوم گمارده شدم، در مصاحبهای به روزنامه کیهان گفتم که: «در شبکه دوم، سانسور جایی ندارد.»
این گفته من که با تیتر درشت در آن روزنامه چاپ شد،از سوی برخی کسانی که هر نوع اشارهای به این مقولات را گناه میشمردند، مورد ایراد قرار گرفت.
در حقیقت «سانسور»، غولی بود که سالها سایه اش بر سر جامعه گسترده بود، و چنان توهمی ایجاد کرده بود که در پرتو آن، حقیقت میتوانست رنگ ببازد.
اگر در روزنامهای خبری نادرست چاپ میشد، تصحیح آن ممکن بود «اعمال سانسور» به حساب آید. اگر متنی اِدیت و ویراستاری میشد، یا برنامهای ضعیف از رادیو تلویزیون پخش نمیشد، این اقدام میتوانست «اعمال سانسور» تصور شود.
بله، سانسور میتواند بهانهای برای سرپوش نهادن بر«بی مسئولیت عمل کردن» نیز قرار گیرد، چه در سطح سازمانهای مملکت و چه در سطح یک رسانه مثل روزنامه، رادیو یا تلویزیون.
زندیان: گفتید که سرپرست سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران، آقای رضا قطبی، طرفدار انتشار آزاد اخبار و اندیشهها، و بحث و گفتگو پیرامون آنها بود. واقعاً چه موانعی وجود داشت که شخصی در آن مقام، که با در نظرگرفتن بستگی خانوادگیاش با شهبانو، میتوانست نفوذ بیشتر یا جدیتری هم در سیستم داشته باشد، نمیتوانست سپر کاملی در برابر تهاجم سانسور باشد؟
گرگین: موانع، متعدد بود و میتوان درباره یکایک آنها بحث کرد. فقط نباید از یاد برد که «یک دست صدا ندارد». بله، در نظر من، آقای قطبی، سرپرست آن زمان رادیو و تلویزیون - که عمرشان دراز باد - فردی آگاه و آزاده و یگانه بود. انسانی شریف و نیکاندیش و شایسته، که مصالح عالی کشور، برای او چون برخی دیگر از مسئولان امور، صرفاً به «جلب رضایت خاطر ملوکانه»، یا تأمین نظر نخستوزیر و هیأت دولت منحصر نمیشد.
درست است؛ تا آنجا که من میدیدم و میدانم آقای قطبی به تنهایی و تا حدی که مقدور بود میکوشید، در محدوده رادیو و تلویزیون، در برابر لجام گسیختگی سانسور و افراط کاریها، سدی باشد. چون خود به عنوان یک اندیشمند، نمیتوانست دربند کردن اندیشه را بپذیرد و این البته تنها یکی از جنبههای شخصیت برجسته و استثنائی او به عنوان یکی از مدیران کشور بود. داشتن بستگی نزدیک خانوادگی با شهبانو نیز بدون تردید به او توان بیشتری در رو به رویی با موانع و مشکلات میبخشید. این را هم همین جا اضافه کنم که بر اساس تجربه و مشاهدات شخصیام، شهبانو نیز، خود در آن زمان حامی و هوادار دادن آزادیهای معقول در زمینه فعالیتهای هنری و فرهنگی و مطبوعاتی، و جلوگیری از تعقیب و آزار اهل قلم بود.
جای تأسف است که وقتی خشک و تر با هم میسوزد، نه قدر اقدامات نیکِ گذشته، دانسته میشود و نه درباره آنها به اندازه کافی صحبت میشود، و شاید حالا دیگر برای این حرفها دیر شده باشد. شاید هم هواداران حقوق بشر و آزادی بیان در دوران گذشته، از گفته و کرده خود پشیمان شده باشند!
زندیان: پیش از آن که به بررسی موانع استقرار آزادی بیان و عقیده در دوران گذشته بپردازیم، به عنوان یک سؤال کمی شخصیتر: شما با چه امید و آرزوهایی به رسانهها پیوستید و آیا روزی که ایران را ترک میکردید از آنچه به نام «رادیو وتلویزیون» پشت سر میگذاشتید راضی بودید؟
گرگین: بسیارخوب. آن بررسی را ادامه خواهیم داد. اما امیدها و آرزوهای من. بیدرنگ باید بگویم که از پیوستن به رادیو و بعد تلویزیون، هدف من «شهرت» یافتن و یک «چهره» رادیویی یا تلویزیونی شدن نبود. مادرم میل داشت پزشک شوم و خود من در پی دیپلمات شدن و رفتن به وزارت خارجه بودم.
در سال ۱۳۳۷ برای نخستین بار، وزارت اطلاعات - که باز تأکید میکنم وزارت رسانهها بود نه وزارت جاسوسی و غیره - امتحاناتی برای استخدام و تربیت تهیهکننده و گوینده و مجری برنامههای رادیویی زیر نظر یک کارشناس آمریکایی که به تهران آمده بود در سالن مدرسه دخترانه نوربخش سابق برگزار کرد. من دانشجو بودم و در این امتحانات شرکت کردم و بالاترین نمرات را آوردم. ۱۲ تن از میان صدها شرکت کننده برای تهیه کنندگی انتخاب شدند که من هم جزو آنان بودم. بعد به پیشنهاد مرحوم اسدالله پیمان که در آن زمان گویندهای صاحب نام با صدایی کمنظیر بود و مرا میشناخت که در دانشکده ادبیات کار تئاتر و صحنه می کردم، امتحان گویندگی دادم و دورهای کوتاه با مربی آمریکایی و نیز با آقای تقی روحانی- برجستهترین گوینده تاریخ رادیو در ایران- و یکی دو تن از استادان دانشگاه در کلاس و کارگاه شرکت جستم و از زمستان آن سال کار در رادیو را به طور رسمی شروع کردم.
چون خود را آدمی فرهنگی میدانم، همیشه امیدم آن بوده که هرچه میکنم در این زمینه باشد و بتوانم به سهم خود از راههایی که برایم میسر است، و در حد توان، دریچههایی را به سوی این «باغ بسیاردرخت» بگشایم. بیست سال بعد، در پاییز سال ۱۳۵۷، پیش از انقلاب و «پاکسازی» شدن توسط مدیران تلویزیون رژیم جدید، از سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران در مقام مدیر شبکه دوم استعفا دادم. یکسال و اندی بعد هنگام ترک ایران، همراه با تأسفهای عمیق دیگر، از این که طرحهای مهم و بزرگی که برای برنامههای تلویزیونی داشتم اجرا نشده یا متوقف مانده، متأسف بودم ولی در مجموع از آنچه در آن بیست سال کرده بودم به خود میبالیدم.
این احساس پس از گذشت سالها همچنان در من باقی ست. هیچ کس از خطا مصون نیست، من هم نبودهام. ولی وقتی به پشت سر نگاه میکنم و به قضاوت خویش مینشینم میبینم از زندگی حرفهای خود راضی بودهام، گرچه حاصل کار، هرگز آرزوهای مرا برآورده نکرده است.
فروغ فرخ زاد به درستی گفته است: «هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد، مرواریدی صید نخواهد کرد!»
من در پی صید «مروارید» در یک جوی حقیر نبودم. پاکدلانه تن به آبهای زلال جویی سپرده بودم که انتظار داشتم به دریا بریزد و سعیام آن بود که این آب را «گِل نکنم».
در مقایسه با رودهایی که در جهان جاری است، این، جویی خُرد بود و میدانید که: زجوی خُرد ماهی خُرد خیزد!
ماندانا زندیان: پس از انتشار بخش نخست این گفتگو در فصلنامه ره آورد و باز نشر آن توسط تارنماهای فارسی زبان متعدد، پرسشها و نظرهای بسیاری از سوی خوانندگان مطلب در سراسر دنیا مطرح شد که شایستهی سپاس و مایهی تشویق و دلگرمی ست.
من سعی میکنم ادامهی این گفتگو را بر اساس نقطه نظرها و پرسشهای رسیده پیش ببرم. اگر اجازه بدهید نخست، بخش ناتمام مانده از قسمت اول را دربارهی سانسور، کامل کنیم:
موانع استقرار آزادی بیان در رسانهها چه بود و آمران اعمال سانسور چه کسانی بودند؟ ممکن است نمونهای از تجربیات شخصی خودتان را در این باره ذکرکنید؟
ایرج گرگین: به عقیدهی من سانسور و خود سانسوری یک «آسیب» اجتماعی یا یک اخلاق عمومی ست. به ایران و ایرانیان هم منحصر نمیشود و این تنها دستگاههای مأمورِ برقراری امنیت نیستند که اعمال کنندهی آن اند، افراد در موقعیتها و جایگاههای مختلف میتوانند نقش «مأموران سانسور» را بازی کنند و با ایجاد فضای توطئه، ترس، بدگمانی و اتهام زنی، به استقرار اختناق در جامعه یاری رسانند.
در گذشته دیده ایم افرادی در کسوتهای گوناگون - از جمله روزنامه نگاری - دانسته یا نادانسته چنین کردهاند و امروز هم میبینیم در ایران کسانی همین نقش را بازی میکنند و وظیفهی مهم ترِ روزنامه شان به دام انداختن «مخالفان» است تا نشر حقیقت.
اما کمتر روزنامهنگاری ست (روزنامه نگار به معنای عام آن) که در طول زندگی حرفهای خود به گونهای از حق مشروعِ برخورداری از آزادی بیان محروم نشده باشد. این «حق» را- که البته در انحصار اهل قلم نیست- هم خود ِفرد به اختیار از خویشتن سلب میکند و هم ممکن است جامعه یا حکومت به اجبار از او بگیرد.
شاید با نقل دو خاطره بتوانم مقصودم را روشن تر بیان کنم. نکته جالب این است که تجربهی من، تجربهی کسی ست که در محیط «آزاد» آمریکا هم در این زمینه دچار دردسر شده است. این دو خاطره هیچ کدام به سانسور مستقیم حکومتی ارتباطی ندارند. اما مثالهای خوبی از دوگونه سانسورند که به فرد و جامعه مربوط میشود.
حدود یک سال و نیم پیش از انقلاب بهمن ۵۷ و در آغاز نا آرامیهای تهران و شهرستانها تصادفاً فیلمی سینمایی از شبکه دوم پخش شد که «دردسر» به بار آورد.
فیلم، داستان تراژیک زندگی ارشیدوک فردیناند ماکسمیلیان ژوزف، ( Archduke Ferdinand Maximilian Joseph) برادرِ فرانسیس ژوزف، (Francis Joseph) امپراتور اتریش را حکایت میکرد که مدتی از سوی برادرش به حکومت مکزیک گمارده شده بود و در سال۱۸۶۷ میلادی به دست مکزیکیها که به رهبری بنیتو حوارز(Benito Juárez) قیام کرده بودند، اعدام شد.
ماکسمیلیان-آنچنان که دربارهی او نوشته اند- مردی ساده دل بود که از سیاست و حکومت چندان اطلاعی نداشت و گمان میکرد خداوند او را برای حمایت از بومیان سرخ پوست مکزیکی مأمور کرده و مردم مکزیک او را به این سِمَت انتخاب کردهاند. ماکسمیلیان ژوزف سرانجام نیز قربانی زد و بندهای مالکان بزرگ مکزیکی و ناپلئون دوم، امپراتور فرانسه شد که قصد داشت نفوذ اقتصادی و سیاسی خود را در آمریکای مرکزی گسترش دهد.
فیلم مورد بحث ما، هیچ گونه سندیت تاریخی نداشت، فیلمی سیاسی نبود و صرفاً یک سرگذشت را حکایت میکرد اما در صحنهای از فیلم که به فارسی دوبله شده بود، جماعتی از هواداران حوارز، علیه امپراتور اتریشی کشورشان شعار میدادند و فریاد میزدند: زنده باد مکزیک! زنده باد جمهوری!
گویا در شب نمایش این فیلم، در دربار به شاه فقید گفته بودند که چه نشسته اید که در تلویزیون کشور میگویند زنده باد جمهوری! بدون آن که توضیح داده شود موضوع چیست. میتوان حدس زد که پس از آن چه شد!
زندیان: در خاطرات برخی از روزنامه نگاران آن دوران آمده است که چنین اتفاقاتی میتوانست برای دست اندرکاران آن برنامه، خیلی گران تمام شود و به اصطلاح به «بگیر و ببند» منجر شود.
گرگین: نه؛ کار به آنجا نکشید. ولی مراجعهی مأموران امنیتی و توضیح خواستن و ابراز خشم و نارضایی را به دنبال آورد. البته باید بگویم که رادیو و تلویزیون از آنجا که رسماً به دولت تعلق داشتند، در مقابله با مأموران سانسور از مصونیت بیشتری نسبت به مطبوعات ِغالباً «نیمه دولتی» برخوردار بودند و اگر قرار بود سانسوری صورت گیرد، در خود این دستگاهها صورت میگرفت. ( به وجود «سپر»ِ مدیر عامل رادیو تلویزیون هم پیش از این اشاره کردم) ولی کم نبودند مواردی که سبب «هجوم» سانسور به رادیو و تلویزیون میشدند.
این حادثه و نمونههای دیگر شبیه به آن گویای این واقعیتاند که احتمالاً رواج سعایت و حسادت و رقابت در سطوح بالای حکومتی از یک سو، و وجود یک فضای آکنده از ترس و بدگمانی از سوی دیگر، چگونه میتواند دایرهی تنفس فرهنگی و سیاسی یک جامعه را تنگ تر کند.
مثال دیگر من به سالهای کار رادیویی و تلویزیونیام در لسآنجلس، پس از اقامت جستن در آمریکا باز
میگردد. با ذکر این خاطره نمیخواهم بحثهای ده سال پیش را زنده کنم، قصدم اشاره به این نکته است که سانسور چگونه میتواند از سوی جامعه به فرد تحمیل شود.
من در آن زمان نیز همچون اکنون به عنوان یک روزنامه نگار علاقه مند به مباحث سیاسی و اجتماعی – و نه یک فعّال و کوشندهی سیاسی - معتقد بودم که دولتهای ایران و آمریکا برای رسیدگی به اختلافهای خود باید با یکدیگر مذاکره کنند چون مذاکره به معنای تأیید و تسلیم و چشم پوشی هیچ یک از طرفین نیست. من از این عقیده که در آن زمان طرفداران بسیاری نداشت- ولی شاید اکنون که سایهی خطر یک رویارویی فاجعه آمیز بر سر مردم ایران سنگینی میکند،گزینهی قابل قبولی به نظر برسد - در گفتارها و برنامههای خود دفاع میکردم و توضیح میدادم به عنوان روزنامه نگاری که با سیاستهای حکومت مخالف است، مصلحت ایران و مردم آن را درآغاز مذاکره میبینم. بسیاری- یا برخی- این نظر را نمیپسندیدند و حق هم داشتند با نظر من مخالف باشند. ولی زمانی که فرصتی پیش آمد و من این نظر را دریک کنفرانس بزرگ (که قرار بود سفیر ایران در سازمان ملل نیز در آن حضورداشته باشد و ظاهراً به دلایلی حاضر نشد) دربرابر گروهی ازایرانیان و آمریکائیان تکرار کردم، کار این مخالفت به گونهای وسیع به تهدید و هتاکی و متهم کردن من کشید، آنچنان که زیر این فشار و سرکوب عقیده از سوی هموطنان، ناگزیر به دفاع از خود و در واقع سانسور گفتههای خود شدم.
این است که معتقدم سانسور تنها یک چهره ندارد. عادت بیشتر مردم آن است که دولتها را عامل و آمِرِ سانسور بدانند. بی شک دولتهای مستبد بیشترین نقش را در این میانه دارند ولی به عقیدهی من استمرار سانسور، به تدریج آن را به یکی از عادتها و به بخشی از فرهنگ یک جامعه تبدیل میکند و افراد بدون آن که بدانند به «سانسور» خود و همدیگر میپردازند.
زندیان: شما گفتید سانسور در گذشته وجود داشت و امروز هم وجود دارد. اگر کارکردن با یک رادیو و تلویزیون دولتی در دوران گذشته ممکن بود، چه عاملی شما را به این نتیجه رساند که کاری مشابه آن، در رسانههای دولتی ایران بعد از انقلاب ممکن نیست؟
گرگین: درست است. گفته بودم سانسور در گذشته وجود داشت، امروز وجود دارد و در آینده نیز وجود خواهد داشت. و نیز گفته بودم که گمان میکنم آزادی کامل بیان در هیچ کجا، حتی در «دموکراسی»های غربی هم وجود ندارد. هر نوع کنترل و تصحیحی را هم نمیتوان « سانسور» نامید و جامعهای که سانسور نمیخواهد، باید بتواند با مسئولیت عمل کند.
اما در پاسخ سؤال شما باید بگویم: «آفتاب آمد دلیل آفتاب»!
اجازه بدهید پیش از آن که به فرق گذشته و حال بپردازم، به موضوعی اشاره کنم که به نظر من دارای اهمیت است. یکی از باورهای رایج در ایران این بوده است که یک کارمند و حقوق بگیر دولت، «نوکر دولت» است و این «نوکر دولت» باید مثل دولتی که حقوق او را میپردازد فکر کند و بدون اجازهی آن دولت آب نخورد. به نظر من این طرز فکر عقب افتادهای ست که تنها در یک جامعهی بسته میتواند رواج داشته باشد و دولتهای استبدادی مروج آن باشند. من همیشه فکرکرده ام میتوان در یک سیستم دولتی کارکرد و در عین حال طرز فکر مستقلی داشت. در نظامهای دموکراسی همیشه همین گونه بوده است. فکر میکردم: چرا ما در حوزهی مسئولیت شخصی خود از این امر پیروی نکنیم. یعنی بپذیریم که در جهت پیشرفت و بهبود وضع مملکت کار میکنیم نه سرنگونی نظام، و گسستن شالودهی اجتماع. بی تردید کسانی این استنتاج مرا نمیپذیرند و آن را رد میکنند. ولی من این گونه فکر میکردم.
یک بار در دههی هفتاد میلادی که در مأموریتی تلویزیونی به ایتالیا رفته بودم، شاهد بودم که اعضای اتحادیهی کارمندان تلویزیون ایتالیا که وابسته به حزب کمونیستِ بریده از مسکوِ آن کشور بود، دست به اعتصاب زده بودند، درحالی که دولت حزب دموکرات مسیحی بر سرِکار بود. باری، از آنجا که مانند بسیاری دیگر، دریافته بودم جامعهی ایده آل و کاملی که در آرزوی ماست، دست نیافتنی ست، به این نتیجه رسیده بودم که اگر بتوان در زندگی کار مثبتی کرد، بهتر از کنار نشستن و بافتن سخنان منفی ست. به مطلق گرایی، به این که یا باید «همه چیز» داشت، یا « هیچ چیز»- شعار برخی از جزم اندیشان و افراطیون سیاسی - اعتقاد نداشته ام.
زندیان: آیا یقین داشتید که به قول یکی از پرسشهای رسیده، نمیتوانستید در ایران بعد از انقلاب اسلامی، «کار خوب خودتان» را مستقلاً انجام دهید؟
گرگین: کاملاً.
این درست است که در دوران گذشته، افرادی برای خواندن تنها یک کتاب ممنوع به زندان افتادند؛ کسانی تنها به خاطر داشتن طرز تفکری مخالف رژیم و فعالیت علیه حکومت، برای استقرار یک ایدئولوژی جهانگیر که به آن اعتقاد و التزام داشتند، - ایدئولوژی فریبندهای که نه بهترین نظامهای حکومتی، بلکه بدترین و سَبُع ترین دیکتاتوریها را در بخشهای بزرگی از جهان به حکومت نشانده بود- اعدام شدند؛ ولی اگر طرز فکر شما با حاکمیت فرق داشت ، اگر «دگراندیش» بودید و تصور میکردید میتوانید راهی بگشایید و گرهی باز کنید؛ فکر میکردید تمام مشکل شما و جامعه، بودن یا نبودن یک فرد یا یک حکومت نیست و میلیونها تن به کمک فکری یا عملی شما نیاز دارند، احتمالاً میتوانستید با یکی از مؤسسات دولتی همکاری کنید و « نوکر دولت » هم نباشید.
بر این اساس، در ایران ِجمهوری اسلامی هم میتوان در مؤسسات دولتی نظیر رادیو و تلویزیون کار کرد، به شرط آن که برای استخدام، امتحان ایدئولوژیک ندهید، مانع خلاقیت شما نشوند، کسی بالای سر شما نباشد که بگوید چه بگویید و چه نگویید، چه بپوشید و چه ننوشید و هر لحظه احساس نکنید که ممکن است به هر جرمی، از دایرهی «خودی»ها به «غیرخودی»ها رانده شده، از حقوق اجتماعی خود محروم شوید؛ دایرهای که هر روز تنگ تر میشود.
زندیان: دوستی پرسیده اند: « زمان شاه آدمی که میخواسته به مقام مدیریت یک شبکه رادیویی و تلویزیونی برسد، چگونه تأیید میشد؟ شما کسی را در جمهوری اسلامی میشناسید که مقامی داشته باشد، اما مذهبی و تا حد زیادی موافق سیستم نباشد و بیست سال هم کار کند؟»
گرگین: پاسخ من این است که چون من از زیر و بم هر آنچه در دوران پیش از انقلاب، گذشته خبر ندارم که بدانم چه کسی چگونه به چه مقامی رسیده است، تنها میتوانم به نمونهی خودم اشاره کنم.
زندیان: همین سؤال را بهانهای قرار میدهم و خواهش میکنم مختصری از فعالیتهای حرفهای خود صحبت کنید.
گرگین: بسیارخوب، گرچه مطلب زیادی برای گفتن نیست.
من کار حرفهای مطبوعاتی را در روزنامه کیهان شروع کردم و اولین حقوق زندگی ام را- یکصد تومان- از زنده یاد دکتر مصباح زاده گرفته ام. مدت کوتاهی نیز مدیرداخلی «کیهان فرهنگی» بوده ام که تازه شروع به انتشار کرده بود و با قطعی کوچک تر از کیهان روزانه، به طور هفتگی منتشر میشد. در دوران نوجوانی، پیش از رفتن به دانشگاه، مانند اغلب هم نسلان ام، شوق وطن خواهی و عدالت طلبی- آن چنان که آن را برای خود تعریف میکردیم- مرا به صحنه فعالیتهای سیاسی نیز کشاند. ضمن کار در رادیو و تلویزیون در شرکتهای فیلیپس و ارج، در سمت مسئول روابط عمومی آن شرکتها کار کرده ام و فیلمهای تبلیغاتی که برای شرکت ارج میساختم، در زمان خود مورد توجه و علاقهی فراوان قرار میگرفت. ولی دنبال کار فیلم و سینما نرفتم به جز چند فیلم مستند که در تلویزیون و بعد در زمان اقامت در آمریکا ساختم.
در رادیو با دادن امتحان قبول شدم و کار را از گویندگی و تهیه کنندگی شروع کردم. سه سال بعد، سرپرست رادیو تهران- برنامه دوم شدم که شرح آن را قبلاً داده ام. در آن زمان رادیو یک ادارهی کل بود و مدیر کل ادارهی انتشارات و رادیو، آقای معینیان، مدیری دقیق، سخت گیر و سخت کوش بود و تصور میکنم از خود قابلیتی نشان داده بودم که به این سمت گمارده شدم.
چند ماه در ژاپن و بعد در انگلیس و فرانسه، دورههای آموزش تلویزیون را گذراندم. با آغاز کار تلویزیون ملی به آن پیوستم- به عنوان گوینده و گزارشگر-
در طول سالهای کار در تلویزیون، علاوه بر اینها، سمتهای ریاست روابط عمومی و انتشارات، مدیریت خبر، مدیریت تولید و مدیریت شبکه دوم را داشته ام و مجله تماشا را منتشر کرده ام. به فعالیتهایم در خارج از کشور اگر فرصت بود، جای دیگر اشاره میکنم.
قصدم از این حرفها به هیچ وجه این نیست که تصویر یک باغ بی خس و خار را از ایران گذشته، در برابر چشمان خوانندگان شما بگسترم. اینها را گفتم که برای آن دوست جوان توضیح دهم چگونه ممکن بود کسی بدون « توصیه» و «پارتی»، در گذشته، راه خود را بگشاید و در یک دستگاه دولتی کار کند و احساس نکند «نوکر دولت» است و تا حد ممکن استعدادهای خلاقهی خود را به کار گیرد و استقلال فکری خویش را هم حفظ کند .
در ایران کنونی نمیدانم طی کردن چنین مسیری ممکن است یا نه. بدون تردید هستند انبوهی از جوانان در سازمانهای گوناگون و مطبوعات و رادیو و تلویزیون که با استعداد و شوق فراوان، آماده خلق کردن و خدمت کردن اند، به شرط آن که شخصیت و استقلال فکری شان، پیوسته مورد حمله و توهین قرار نگیرد و با کمترین بهانهای آزار نبینند و به زندان نیفتند و بازجویی نشوند.
در دوران گذشته نیز کار آسان نبود. هرکس در دستگاه امنیت کشور پروندهای داشت و باید تأیید میشد تا بتواند به مسئولیتی گمارده شود. اما دگر اندیشها که اغلب «روشنفکر»ها را شامل میشدند، از همهی حقوق اجتماعی محروم نبودند و غالباً میتوانستند از مزایایی که دیگران از آن برخوردار بودند، استفاده کنند.
در سالهای آخر عمر رژیم پادشاهی، این توازن نسبی به هم خورد. در یک سو، اندیشهی « همه چیز» یا «هیچ چیز»، و با پدید آمدن گروههای انقلابی و چریکی، «سرنگونی» و زبان اسلحه در تئوری و در عمل حاکم شد و در سوی دیگر، «رستاخیز» و «هر که نمیخواهد، برود» و پاسخ آتش با آتش.
زندیان: به عنوان یک سؤال کمی مرتبط با توضیحات شما: در سرزمین ما غالباً چنین بوده است که قشر معروف به روشنفکر، با دولتهای زمانشان مشکل داشتهاند و به آنها معترض بودهاند. حضور فعال تحصیل کردگان و اهل قلم در مصاحبهها، بحثها و برنامههای رادیو و تلویزیون پیش از انقلاب، این سؤال را پیش میآورد که چگونه این گروه میپذیرفتند یا شما به آنها میقبولاندید که میشود بین دولت و رسانهی دولتی فرق گذاشت؟
از سوی دیگر، امروز اگر صاحب اندیشهای پای مصاحبه با یک رسانهی داخل ایران بنشیند، حتی اگر هیچ صحبتی هم از سیاست و دولت به میان نیاید، بسیاری او را وابسته به جمهوری اسلامی میخوانند. عکس العمل مردم آن زمان در این باره چگونه بود؟
گرگین: بله، میتوانم بگویم به طور کلی میانهی کسانی که اصطلاحاً «روشنفکر» خوانده میشدند، از جمله نویسندگان و شاعران، با رادیو و تلویزیون خوب بود و بسیاری از آنها رادیو و تلویزیون را از آنِ خود میدانستند. در حقیقت بخش قابل توجهی از برنامههای رادیو و تلویزیون را همین «روشنفکران» تهیه میکردند.
این را هم همین جا اضافه کنم که مانند کلمه «لیبرال» که در ایران پس از انقلاب - و تصادفاً هم اکنون در پارهای از گفتمانهای سیاسی آمریکا- به گونهای اتهام و حتی دشنام تبدیل شده که نثار افراد میشود، کلمه «روشنفکر» هم تعبیرها و برداشتهای مختلفی را در بحثها و بررسیهای ما سبب میشود: «همهاش زیر سر همین روشنفکرهاست». . . «در خدمت و خیانت روشنفکرها»...«روشنفکرهای خودفروخته». . . «روشنفکربازی». . . « روشنفکرمآب» . . . چون جای بحث در این باره اینجا نیست، بهتر است بگویم هرجا این کلمه را به کار میبرم، مقصود، نخبگانِ تحصیل کرده و شاعران و نویسندگاناند.
به گمان من، به غلط، رسم این بوده است که فقط تحصیل کردگان فرنگ را «روشنفکر» بنامیم، در نتیجه مرحوم راشد، که عالمی مذهبی بود و در رادیو برنامهای هفتگی داشت، یا مرحوم محمد محیط طباطبایی که برنامه «مرزهای دانش» رادیو را سرپرستی میکرد، درزمرهی این روشنفکران به حساب نمیآمدند. وقتی از همکاری روشنفکران با رادیو و تلویزیون صحبت میشود، بی اختیار نام چند تن از شاعران یا نویسندگان مدرن معاصر که غالباً به داشتن تمایلات سیاسی چپ شهرت داشته اند، به یاد میآید. در حالی که در شورای برنامههای رادیو استادان دانشگاه عضویت داشته اند، جمع کثیری از فرهیختگان فرهنگی و ادبی نیز در برنامههای رادیو و تلویزیون شرکت میجستند و همه میدانستند که این همکاری به گذشته و طرز تفکر سیاسی آنان ارتباطی ندارد.
در حقیقت آنان با دیدن تلاشی که دررادیو و تلویزیون صورت میگرفت و حسن نیتی که ابراز میشد، رغبت میکردند که برنامه بنویسند، شعر خود را از رادیو و تلویزیون بخوانند یا در بحثهای آن شرکت کنند یا ابتکارات خویش را از آن طریق ارائه دهند. ذکر نام همهی شاعران و نویسندگان و قلمزنانی که با رادیو و تلویزیون همکاری داشتند ممکن نیست. از آن میان: نادر نادرپور سرپرستی برنامههای ادبی تلویزیون را به عهده داشت، شاملو برای تهیهی فیلمهای مستند چند سالی با تلویزیون همکاری کرد، مهدی اخوان ثالث سالها برنامههایی منظم در تلویزیون تهیه میکرد، یدالله رؤیایی رئیس حسابداری تلویزیون ملی و یکی از شرکت کنندگان ثابت بحثهای ادبی تلویزیون بود، هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) در تولید موسیقی و نظارت بر شعر، با مرکز حفظ و اشاعهی موسیقی وابسته به تلویزیون همکاری میکرد، محمدعلی سپانلو در آغاز تأسیس تلویزیون ملی ایران، تهیه کننده و نویسندهی یک برنامه هفتگی بود، نادر ابراهیمی در شبکه دو تلویزیون سریال «هامی و کامی» را میساخت، بهمن فرسی در تهیهی برنامههای تلویزیونی همکاری میکرد، آیدین آغداشلو تهیه کنندهی برنامهای هفتگی دربارهی هنرهای تجسمی بود ،کاوه دهگان از سردبیران خبر تلویزیون بود، رضا سید حسینی با من در مجله تماشا و شبکه دوم همکاری داشت، ایران درودی و شهرنوش پارسی پور تهیه کنندهی تلویزیون بودند. فیلم سازان و هنرمندان تئاتر که جای خود را داشتند. در بحثهای شبکه دو، فردید و داوری و نراقی و بزرگمهر و شایگان و تهرانیان و دکتر نصر و باستانی پاریزی شرکت میجستند. همهی نامها را نمیتوانم به خاطر بیاورم ولی کمتر اندیشمندی بود که با رغبت در این برنامهها شرکت نجوید. البته این لیست شامل نام جمعی از اندیشمندان، استادان و هنرمندانی نمیشود که تهیه کنندگان به سراغ آنها میرفتند تا دربارهی کار و زندگی شان به تهیهی برنامه بپردازند.
قصد من در این جا این نیست که تصویری بسیار کامل و بی نقص از کار رادیو تلویزیون و محبوبیت بی چون و چرای آن قبل از انقلاب ارائه دهم. بدون تردید این گونه نیست. نقائص ، بسیار بود و کمبودها فراوان. در همان زمان هم جمعی قابل توجه - ازجمله در خود رادیو و تلویزیون - این نقائص را میدیدند و از آنها شاکی بودند، نگران آن بودند که «ابتذال» و تقلید ناشیانه از برنامههای تلویزیونهای آمریکائی بر برنامه سازیها در رادیو وتلویزیون حاکم شود و بی تردید همهی آنچه را که از این دو رسانه انتشار مییافت نمیپسندیدند ولی برای دورهای طولانی، رادیوتلویزیون ملی ایران در واقع معرّف و نیز زبان گروه انبوهی از نویسندگان و شاعران و هنرمندانی شده بود که اصطلا حاً«روشنفکر» نامیده میشدند.
تصور میکنم معیار این نخبگان فکری برای قبول یا رد پیشنهاد شرکت در یک برنامهی رادیو تلویزیونی یا همکاری منظم با رادیو و تلویزیون، قضاوت ِشخصی شان در بارهی صلاحیت پیشنهاد دهنده، مخالفت شان با «مطلق گرایی» و تشخیص خود آنها دربارهی مفید بودن چنین کاری بود و چه بسا هر یک از آنها برای این تشخیص دلایلی داشتند.
البته «رادیکالیزه شدن» جامعه و از جمله جامعهی روشنفکری در یکی دو سال قبل از انقلاب، این همکاری و داد وستد فکری را تا حدی کاهش داد.
اما در پاسخ این سؤال که مردم چه عکس العملی داشتند و فرق گذشته با حال چه بود، تجربهی من میگوید که نخست، تنها این افراد متفکر و دارندگان عقاید سیاسیاند که دربارهی ارتباط آنچه گفته میشود و رسانهای که آن را انتشار میدهد قضاوت میکنند. تودهی مردم غالباً به حرف و معنا و مفهوم آن بیش از گویندهی آن و ماهیت دستگاهی که آن را منتشر میکند توجه دارند و دوم آن که اگر این حرف از رسانهای پخش شود که مانند صدا و سیمای جمهوری اسلامی، ارگان ایدئولوژیک یک نظام سیاسی باشد ، ناگزیرگویندهی حرف را با آن رسانه مرتبط میدانند زیرا معمولاً آن رسانه خود چنین وانمود میکند- وگوینده نیز باید بپذیرد - که هرکس در آن سخن میگوید جزئی از نظام و حامی آن است و یا دست کم به ایدئولوژی آن - چه سیاسی و چه مذهبی- پایبند است و از زمره دگر اندیشان نیست. برای یک رسانهی گروهی این نقصی آشکار است که از اعتبار آن میکاهد.
زندیان: یکی از مسائل مورد توجه خوانندگان بخش اول این گفتگو، مسئلهی «غرب زدگی» است. شما گفتید «گرچه تلویزیون مانند اینترنت یک «مدیوم» غربی ست، میتوان آن را بر اساس نیازهای جوامع مختلف شرق و غرب مورد استفاده قرار داد و سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران به این امر توجه داشت.» برخی پرسیدهاند آیا حضور پررنگ روشنفکران(روشنفکر به معنایی که توضیح دادید) در رادیو و تلویزیون، به این رسانهها چهرهای نخبه و گاه «غرب زده» نمیداد و بین مردم و رسانهها فاصله نمیانداخت؟ این سؤال با توجه به جدی شدن بحث «غرب زدگی» در دهه ۴۰ خورشیدی، که تلویزیون در ایران جای خودش را باز کرده بود، اهمیت بیشتری پیدا میکند.
اصولاً نگاه خود شما به «غرب زدگی» چگونه است؟
گرگین:این مبحثی جالب است که جای بررسی همه جانبهی آن اینجا نیست. شاید در فرصتی که این صفحات فراهم میکنند، تنها بتوان این پرسش را طرح کرد که در دوران حکومت گذشته که به « غرب گرایی» شهرت داشت، آیا رادیو و تلویزیون دو عامل اشاعهی فرهنگ غرب بودند و آن دسته از روشنفکرانی که از آنها سخن گفتیم و نیز جوانانی که برای تحصیل در رشته رادیو و تلویزیون به خارج میرفتند و در بازگشت، به تهیه و تولید برنامه برای ایرانیان میپرداختند، به آن «غرب گرایی» کمک میکردند؟
نخست بگویم من هم مانند بسیاری دیگر با اصطلاح «غرب زدگی» و مفهوم و اطلاق آن مشکل دارم و با هیچ یک از دو گروهی که میگویند هیچ راهی نیست جز آن که یکسره غربی شد، و یا غرب را و همه چیز آن را آفتی میشمارند که باید از آن پرهیز کرد یا با آن به مبارزه پرداخت، موافق نیستم.
من تصور میکنم راه سومی وجود دارد که برخی جوامع با دشواری آن را میپویند و این راه میتواند سرمشق ایران قرار گیرد و معتقدم پیمودن این راه به دلائل سوابق تاریخی و موقعیت جغرافیایی و وضع اجتماعی، برای ایران آسان تر است. به نظر من راه حل آن است که « غرب هراسی» را به عنوان یک وسیله و شعار سیاسی به کار نبُرد و با بدبینی مفرط هم به قابلیتهای ملی ایرانی نگاه نکرد و آموزههای تاریخ و فرهنگ خود را مردود نشمرد.
رادیو و تلویزیون، دو محصول فنی غرباند و بدون شک هرجا رفته اند، پیامهای فرهنگ غرب را نیز با خود بردهاند.
رادیو چون بیشتر با تصور و تخیل شنونده سر وکار دارد، کمتر میتواند بر عادات فردی و رفتار اجتماعی مخاطب خود اثر بگذارد. پیام رادیویی با فرد ارتباط برقرار میکند و در ذهن و دل او جا میگیرد و مدتها با او میماند. اما تلویزیون کمتر با فرد و بیشتر با گروه سر و کار دارد و تأثیر آن جمعی ست.
اغلب ما به یاد داریم یک صدا، یا یک برنامهی رادیویی را که سالها پیش شنیده ایم و بر ماتأثیر نهاده و دگرگونمان کرده است. چه بسا هر بار آن را بشنویم، این تأثیر بیشتر میشود. پیام برنامههای تلویزیونی ممکن است تأثیر آنی بیشتری داشته باشد ولی چنین گرم و دوستانه برای سالها در دل ما جای نمیگیرد.
در ایران با «نو» شدن رادیو از اواخر دههی ۱۳۳۰ ، بیشتر نمایشنامهها و سریالها و دیگر مطالب را نویسندگان ایرانی مینوشتند و تنها یکی دو سریال آمریکایی نظیر«ارادتمند: جانی دالر»، ترجمه و اجرا میشد. جانی دالر کارآگاهی بود که هر بار، جرم و جنایتی را کشف میکرد و بندهی خدا آزاری از نظر فرهنگی به کسی نمیرساند!
اما در تلویزیون این میسر نبود. فیلمها و سریالهای خارجی، با موضوعهای خانوادگی، کمدی، پلیسی، تاریخی و غیره میبایست ساعتها را پر و بیندگان را سرگرم میکرد. گرچه در زمینه سریال سازی کوششهای زیادی به عمل آمد، اما تقریباً مانند همه کشورهای دیگر، به جزآمریکا، تولید انبوه سریال به نویسنده، بازیگر، بودجه و وسائل گوناگونی نیاز داشت که در دسترس نبود.
به علاوه به گمان من، به رغم پیشرفتهای فنی، از نظر موضوع و محتوی در دهههای شصت و هفتاد میلادی، تلویزیونهای آمریکا و اروپا، محصولات بهتر و جدی تری را نسبت به سالهای اخیر تهیه و تولید میکردند. تلویزیون ایران نیز مشتری و خریدار تعدادی از آنها بود.
تأثیر این برنامههای خارجی و پیامهای آنان بر بینندگان چه میتوانست باشد؟
یک بار در اوائل دههی شصت میلادی، همزمان با گسترش شبکهی تلویزیونی در کشور، در سفری به استان فارس، در یک خانهی روستایی نزدیک شیراز، خانوادهای را سرگرم دیدن سریال آمریکایی«روزهای زندگی» دیدم که گویا هنوز هم نمایش آن از تلویزیون آمریکا ادامه دارد و در اصطلاح آمریکایی«سوپ آپرا» (Soap Opera) نامیده میشود که میتوان به فارسی آن را «اپرای آبکی» نامید. داستانهایی با مضامین رقیقِ عشق و فداکاری یا خیانت یا دوستی و دشمنی که با هدف وقت گذرانی برای خانوادهها و به خصوص خانه دارها در آمریکا تهیه میشود.
همان وقت از خودم پرسیدم: این خانواده روستایی از «روزهای زندگی» چه میآموزد؟ با خود فکر کردم عشق و مغازلهی زن و مرد و خیانت و زیر پا نهادن دوستی و فداکاری و وفاداری و این گونه صفات و رفتارها که چاشنی اصلی چنین داستانهایی ست، از عصر آدم و حوا تا امروز در شرق و غرب، باقی و برقرار بوده است. آیا نمایش آنها تجاوز به حریم اخلاق خانوادهی ایرانی ست؟ نتیجهای که من آن روز برای خود گرفتم این بود که باید در عرضهی آن چه تلویزیون غربی برای جامعهی خود میسازد، به یک جامعهی شرقی، محتاط بود. مگر آن که آن محصول برای خواص جامعه- مخاطبان برگزیده- نمایش داده شود که داوطلبِ دیدنِ آناند و نه نا خواسته در معرض دیدن آن قرار میگیرند. هنوز هم بر این عقیده ام. اگر چه آن را تقریباً بی فایده میدانم. زیرا معتقدم نمیتوان «پیام» را از «وسیلهی پیام رسانی» جدا کرد. به عبارت دیگر نمیتوان همهی گیرندههای ماهوارهای را از پشت بامها جمع کرد و نمیتوان ماهوارهها را با موشک سرنگون کرد تا کسی برنامههای تلویزیونی غربی را نبیند.
به عبارت دیگردر عصر «جهان گرائی»(Globalization)، شرق نمیتواند دروازههایش را به روی غرب ببندد. اگر بخواهیم ادبیات امروز را به کار ببریم، راه حل شاید «تعامل» باشد، نه تقابل.
زندیان: با در نظر گرفتن تمام مواردی که ذکر کردید، به نظر شما، رسانهها تا چه حد در شکل گیری افکار مردم تأثیر دارند؟ آیا هیچ تحقیق دقیق علمی، در سطح جهانی در این باره انجام شده است؟
گرگین: به عقیدهی من، رادیو و تلویزیون، در شکل گیری افکار عمومی نقش بسیار مهمی دارند و تحقیقاتی هم که در این باره شده، بسیار مبسوط و مفصّل است. اما از همان ابتدای گسترش استفاده از این رسانهها، دربارهی میزان این تأثیر، بین پژوهشگران علوم اجتماعی و صاحب نظران، اختلاف نظر پدیدآمد. با پیدایش وسایل و امکانات ارتباطی جدید این اختلاف نظرها دچار تحول شده، ولی ادامه یافته است.
در مورد تلویزیون، در آغاز گروهی از جامعه شناسان ابراز نگرانی میکردند که این رسانه به تدریج استقلال عمل و قدرت تفکر انسان را کاهش دهد و اورا به فرمانبر ِبی اراده «برادر بزرگ»ها تبدیل کند، نظیرآنچه جورج ارول (George Orwell) در رمان خود به نام 1984 توصیف کرده است. اما گروهی دیگر معتقد بودند که تلویزیون بیشتر بر رفتار شخصی و اجتماعی فرد تأثیر مینهد.
در بیشتر بحثهای سالهای اخیر گفته میشود که گسترش تلویزیون ورسانههای جدید مانند اینترنت، به رشد مدرنیته وتوسعه لیبرال- دموکراسی کمک میکند. در حالی که بسیاری از منتقدان درکشورهای بزرگ صنعتی دربارهی دخالتهای روزافزون دولتها در کار رسانهها هشدار میدهند و معتقدند که این دخالتها به استقلال نظر جامعه لطمه میزند و تجاری شدن هر چه بیشتر این رسانهها، آنها را به وسیلههای مؤثر استفاده جوئیِ سیاسی و بازرگانی درکار خبررسانی، تبدیل میکند و از سوی دیگر سبب میشود که تلویزیون برای تأمین مقاصد بازرگانی خود، پیوسته پایین ترین سطح افکار عمومی یک جامعه را هدف قرار دهد. نکتهای که روز به روز بیشتر شاهد آن هستیم.
در سالهای اخیر در بحثهای مربوط به تأثیر تلویزیون- و البته سایر رسانهها- بر افکار عمومی، به ویژه نقش تلویزیون و اینترنت به عنوان مهم ترین ابزار جلب نظر مردم و آوردن آنها پای صندوقهای رأی، مورد توجه قرار گرفته است . به عبارت دیگر، پس از گذشت نزدیک به نیم قرن ، آن چه نخستین بار در آمریکا و در بحث تلویزیونی نیکسون و کندی در جریان مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آن کشور در دههی ۶۰ تجربه شد، و به پیروزی کندی بر نیکسون انجامید، سالهاست از این سو تا آن سوی جهان مورد توجه و تقلید قرار میگیرد و نه تنها استفاده از تلویزیون در مبارزات انتخاباتی جوامع دموکراتیک، یا نمایشهای انتخاباتی در جوامع مقلد آنها، به شدت رواج دارد، بلکه روشها و بدعتهای تلویزیون تجارتی آمریکا، در این مورد نیز مانند دیگر زمینههای برنامه سازی تلویزیونی مورد تقلید قرار میگیرد و سیاست گذاران و سیاست مداران کشورهای دیگر به نتایج تحقیقاتی چشم میدوزند که در آمریکا در این باره به عمل میآید. تحقیقاتی از این قبیل که مثلاً پنجاه و هشت درصد رأی دهندگان آمریکایی، تحت تأثیر تبلیغات تلویزیونی کاندیداها، پای صندوق رأی میروند.
تجربیات سالهای اخیر نشان داده است که تلویزیون توانایی آن را دارد که با تأکید بر یک موضوع، افکار عمومی را با نظری که به طور منظم تکرار میشود، همراه سازد. نمونهی آن بحثهای تلویزیونی بود که به آماده کردن افکار عمومی آمریکائیان برای پذیرش حمله به عراق کمک کرد. بحثهای کنونی رسانههای غربی دربارهی خطری که اتمی شدن ایران برای جهان به بارخواهد آورد - یکی از موضوعهای دائمی گزارشها و بحثهای خبری روزهای اخیر - میتواند همان اثر را بر افکار عمومی بنهد.
انتقاد عمدهی دیگری که بر تلویزیون وارد میآید این است که این رسانه میتواند به ارتباط تماشاگر با واقعیتها لطمه بزند و جهانی ساختگی را با قهرمانانی غیر واقعی، مدل و سرمشق او قرار دهد و مهم تر از آن ، بیش از هر عامل دیگری قادراست ارزشهای فرهنگی جوامع جهان را یکسان سازد و نفوذ فرهنگی غرب، به ویژه آمریکا را در جهان گسترش دهد.
بر اساس این نظریه که نخست چند جامعه شناس آمریکائی آن را مطرح کردند، اکنون که جهان به گفتهی دانشمند کانادائی، مارشال مک لوهان، ( Marshall Mc Luhan) به صورت دهکدهای بزرگ در آمده، از یک سو سلطهی آن چه آن را "امپریالیسم فرهنگی غرب" مینامند به کمک ماهوارهها بر جهان آسان تر تحقق مییابد، و از سوی دیگر به دلیل تمرکز مالکیت شبکههای تلویزیونی در دست شرکتها یا افرادی چند، نوعی «دیکتاتوری فرهنگی» شکل میگیرد.
شاید اینها نظریاتی افراطی دربارهی تأثیر تلویزیون باشد. به عقیدهی من، اگر پیامهای تلویزیونهای غرب، که ماهوارهها و کابلها حامل آنها هستند، تأثیراتی چنین اساسی میتوانست بر افکار عمومی بنهد، احتمالاً ما شاهد افزایش روزافزون احساسات ضد غربی در به خصوص جوامع اسلامی نبودیم.
به نظر من، آن چه این نظریه پردازان آن را «امپریالیسم فرهنگی» مینامند، قادر نیست همهی مرزهای فرهنگی جوامع سنتی را در هم بریزد و از سدهایی چند عبور کند، بلکه پیامهای تلویزیونهای غربی، شاید بتواند به ایجاد دوگانگی یا چندگانگی فرهنگی در این جوامع کمک کند. به علاوه همهی پیامهای فرهنگ غرب که تلویزیون ناشر آن است، منفی نیست وشرق سالهاست ازجنبههای مثبت آن نیز سود برده است.
حقیقت این است که نظام جدید جهانی ارتباطات که میخواهم عنوان عجیب ِ«دیکتاتوریِ دموکراتیک»ِ اینترنت و آی پاد (I Pod) و یوتیوب( You Tube) را به آن بدهم، پایههای همهی بناهای استوار بر تئوریهای جامعه شناسی چند دههی گذشته را سست کرده است.
هنگامی که در ایران، بسیاری از نوجوانان دبیرستانی یک آی پاد به گوش دارند و وقتی به خانه میروند دنبال پراکسی (Proxy) برای شکستن سّدی میگردند که خط اینترنت شان را بسته است و بعد با نوجوان دیگری در دورترین نقطه جهان به چَت (Chat) مینشینند، سخن گفتن از میزان کار آمدیِ سانسور دولتی و تأثیر رسانهها بر افکار عمومی دشوار میشود، چون وسیله و پیام و مخاطب، چیز دیگری و کس دیگری ست که با گذشته فرق دارد و در چنین وضعی، شاید باید با مولانا هم زبان شد که:
«حرف و صوت و گفت را برهم زنم / تا که بی این هرسه با تو دم زنم.»
ماندانا زندیان: انتشار بخش دوم نوشتهی شما، به طرح پرسشهایی مهم، متنوع و جدی از سوی خوانندگان این مطلب انجامید، که با توجه به رعایت توالی تاریخی پرسشهای مطرح شده در دو بخش پیش، بیشتر به فعالیت رسانههای فارسی زبان خارج از ایران، مربوطاند. سؤالها و اظهارنظرهایی هم در مورد توضیح شما دربارهی امکان ادامهی فعالیت حرفهای در رسانههای دولتی ایران بعد از انقلاب مطرح شده است، بدین معنا که آیا شما معتقدید در ایران کنونی امکان کار فرهنگی مستقل وجود ندارد؟
ایرج گرگین: من چنین عقیدهای ندارم. درست است؛ برخی از دوستان که در ایران زندگی میکنند دربارهی اشارات من به دشواری کار کردن در دستگاههای دولتی در ایران کنونی و در عین حال « مستقل » ماندن، نکاتی را تذکر دادهاند، از جمله نوشتهاند من در این گمان که در این زمان کار فرهنگی کردن در یک سازمان دولتی، دشوار و یا امکان ناپذیر است، به راه خطا رفتهام و خود را مثال زدهاند و بسیاری از فعالان فرهنگی و هنرمندانی را که در سه دههی پس از انقلاب، میدان را خالی نکردهاند، در ایران زیستهاند و به رغم همهی مشکلات از کار و فعالیت باز نایستادهاند.
من با درود گفتن به همّت این دوستان، توضیح میدهم که هرگز ادعا نکردهام – و در گفتگوهای پیش هم نگفتهام- که کار هنری و فرهنگیکردن و مستقل بودن در ایران کنونی عملی نیست. تنها در پاسخ یکی از دوستان، اشاره کردم که برای شخص من به دلائل آشکار، امکان نداشت کار رادیو تلویزیونی خود را در ایران ادامه دهم و برای بسیار بسیار افراد دیگر نیز، کار در جامعهای که به خودی و غیر خودی و « دشمن » و « دوست » تقسیم شده است، روز به روز دشوارتر میشود.
اما من به سهم خود، در همهی این سالها، ستایندهی کوشش فعالان فرهنگی مقیم ایران، از موسیقیدانان و نویسندگان و شاعران و تئاترپردازان و فیلمسازان و جز آنان بودهام و هرگاه وسیلهای در اختیار داشتهام و فرصتی فراهم بوده است، به معرفی و گرامیداشت آنان پرداختهام.
من نیز چون بسیاری دیگر پیوسته معتقد بودهام که یک هنرمند یا ادیب، همچون درختی که ریشه در زمین خود دارد، در سرزمین خویش بهتر میتواند برومند شود و بار و بر بدهد.
بیست سال پیش در آخرین سال جنگ عراق و ایران، این باور خود را در سرمقالهی فصلنامهای که به نام « امید » در لوسآنجلس منتشر میکردم، از زبان « آنتوان دو سنت اگزوپری »، چنین بیان کردم:
« . . . ما حامل هیچ مشعل جانفروزی برای آن کسان نیستیم که [در سرزمین ما] اینک با نثار خون خویش چون شمع میسوزند و شعلهی آتش را فروزان نگاه میدارند. آنان بسی بهتر از ما قادرند تا به مسائل میهن خویش بپردازند و این به تمامی حق آنان است که با این مسائل رو به رو شوند... برای آنان مباحثات ما دربارهی جامعه، سیاست و هنر، معنا و مفهومی ندارد. آنان کتابهای ما را نمیخوانند و به سخن پراکنیهای ما گوش نمیدهند. و حتی شاید ایدهها و اندیشههای ما حال آنان را به هم بزند. بیایید با تواضع کامل اعتراف کنیم که بحثهای ما گفتگوهای اشباح است و جاه طلبیهای ما مسخره و خندهآور. ما نمایندگان میهن خویش نیستیم و تنها کاری که از ما ساخته است، خدمت به آن میهن است و ادعای بیهودهایست اگر در برابر آنچه انجام میدهیم، انتظار قدردانی داشته باشیم . . . »
این بخشی از نامهی سرگشادهای است که خالق «شازده کوچولو» در سال ۱۹۴۲ در زمان اشغال فرانسه به دست آلمان، خطاب به فرانسویان مهاجر منتشر کرد. شاید اکنون خواندن این کلمات چون بیست سال پیش - زمانی که داغها تازهتر بود، دوری عادت نشده بود، و «میهن» زیر باران موشک و خمپاره قرار داشت - کسی را بر نیانگیزد؛ ولی به گمان من در آن واقعیتی نهفته است که از زمان فراتر میرود.
دوستان جوان ما نیز که در ایران و خارج از ایران، دربارهی حوادث تاریخ معاصرِ کشورشان مطالعه کردهاند، غالباً میدانند که بسیاری از آنانی که به ساحل عافیت غرب پناه آوردند، راه دیگری در برابر نداشتند. این امواج انقلاب بود که آنان را به ساحلهای بیگانه افکند و دست بسیاری را از ادامهی کارهای فرهنگی و اجتماعی که به آن مشغول بودند، کوتاه کرد. به عقیدهی من این مهاجرت - چه خواسته و چه ناخواسته - مزیتی برای مهاجران پدید نیاورد که موجب بالیدن آنان بر همگنانشان در ایران شود. جز آن که غالباً توانستند به « آزادی »، هر آن چه دل تنگشان خواسته بگویند و بنویسند. تصور میکنم بخشی از این گفتهها و نوشتهها پوچ و غیر قابل اعتنا بوده است و بخشی دیگر از آنها در زمینهی فعالیتهای علمی و ادبی و اجتماعی، فرهنگ معاصر ایران را غنیتر و دامنهی آگاهیهای ایرانیان را وسیعتر کرده است.
ماندانا زندیان: در همین راستا، اجازه دهید به یکی دیگر از موضوعهای مورد توجه خوانندگان بخشهای قبل بپردازیم و آن رسانههای فارسی زبان خارج از ایران است. شما به عنوان یک کارشناس رسانهای، فکر میکنید اصولاً چرا یک کشور برای رساندن اخبار درست به کشوری دیگر، به زبان کشور دریافت کننده، که برای مردم کشور اول قابل درک نیست، با صرف هزینهای قابل توجه به تأسیس یک رسانه میپردازد؟
ایرج گرگین: تردیدی نیست که یک کشور با هدف و منظور خاصی به پخش یک برنامهی رادیویی به زبان مردم کشوری دیگر میپردازد و به اصطلاح «محض رضای خدا» این کار را نمیکند. این منظور و هدف خاص، با شرایط زمان و چگونگی روابط سیاسی و اقتصادی کشورها تغییر میکند و این دو عامل به نوبهی خود بر نوع و محتوای پیامها و برنامههایی که از کشوری به سوی سرزمینی دیگر فرستاده میشود، تأثیر مینهند. من به ویژه بر رادیو تکیه میکنم. چون این رسانه رایجترین و قدیمیترین ابزاری ست که به عنوان یک وسیلهی تبلیغاتی، به خدمت سیاست خارجی دولتها و یا نزاعهای سیاسی آنان درآمد و سابقهی آن نیز به پیش از جنگ دوم جهانی بر میگردد، در دوران جنگ سردِ شرق و غرب به اوج خود میرسد و پس از آن هم ادامه مییابد. استفاده از تلویزیون یا در حقیقت ماهواره، برای این منظور کاری نسبتاً تازه و پرهزینه است و البته اینترنت از آن هم تازهتر، و بسیار کم هزینهتر.
اما چرا کشوری برای مردم کشور دیگر با صرف هزینه «اخبار درست» پخش میکند؟ نخست به دلیل این که گمان میرود مردم آن «کشور دیگر» از دریافت «اخبار درست» محروماند و به آن نیاز دارند. دیگر این که در مناسبات آن دو کشور اختلالی پدید آمده و دوستی و نزدیکی جای خود را به خصومت و رقابت داده است.
اگر در کشوری انتشار خبر از جانب دولت سانسور نشود، و آزادی بیان و ابراز نظر محترم شمرده شود، کشورهای دیگر در صدد برنخواهندآمد با هدفِ پرکردنِ جای خالیِ گردشِ آزادِ اطلاعات در آن کشور (یا به بهانهی آن)، به ایجاد رادیو (یا تلویزیون) جانشین (Surrogate) به زبان مردم آن کشور دست بزنند که «اخبار درست» را پخش کند و اگر هم چنین کند، آب در هاون سائیده است. اما البته این تمام قضیه نیست. کشورهایی هم هستند که در آنها سانسور برقرار است و کشورهای دیگر کاری به کار آنها ندارند. چون نفعشان در این است یا با آنها دعوایی ندارند. گرچه در دنیای جدید، در عصر انقلاب دائمی در عرصهی تکنولوژی ارتباطی، و به قولی «دموکراسی اطلاعاتی»، این دولتها مدعیان تازهای یافتهاند و از دخالتهای «اینترنتی» شهروندان هوشیار در کار و بار خود در امان نیستند.
ماندانا زندیان: تأثیر این رادیوهای به قول شما «جانشین» بر ذهنیت و عملکرد مردم چقدر است؟ یکی از دوستان نوشته است پس از خواندن نوشتهی شما دریافته چرا غرب برای مخاطب ایرانی بیشتر رادیو تأسیس کرده است تا تلویزیون که احتمالاً تأثیر درازمدتش کمتر است. آیا هدف این رسانهها، واقعاً براندازی سیستم حاکم و کمک به انقلابی نرم است؟
ایرج گرگین: تا آنجا که من میدانم، مطابق موازین بینالملل، هیچ رادیو (یا تلویزیونی) که از سوی یک دولت به زبان دیگر تأسیس شود، در زمان صلح نمیتواند «براندازی» و این گونه اقدامات را هدف خود قرار دهد و در منشور هیچ یک از سازمانهایی که ما میشناسیم چنین چیزی وجود ندارد. ولی در مورد رادیوها و تلویزیونهای غیر وابسته به دولتها، رسانههای خصوصی یا متعلق به سازمانهای سیاسی، این موضوع صدق نمیکند. شاید لازم باشد به گذشته و سابقهی امر نگاهی بیافکنیم:
در دوران جنگ سرد دو بلوک سیاسی شرق و غرب، آتش جنگِ رسانهای نیز بین دو طرف گرم بود و شعلههای آن به کشورهای کوچکتر سرایت میکرد. رادیوهای رسمیِ ارگان دولتها مستقیماً در این جنگ رسانهای شرکت میجستند و حتی شعبههایی برای این کار، در خاک خود یا اقمار خویش دایر میکردند. جمال عبدالناصر یک فرستندهی رادیویی پرقدرت برای حمله به ایران تأسیس کرد، ایران با راه اندازی یک فرستندهی یکصد کیلوواتی موج متوسط به این اقدام پاسخ گفت؛ رادیو مسکو و رادیو ایران، سالها درگیر نبرد صوتی مستقیم با یکدیگر بودند؛ بغداد در زمان حکومت صدام حسین، هم پیش و هم پس از انقلاب یک مرکز مهم جنگ تبلیغاتی علیه ایران به شمار میرفت. در این نوع جنگهای تبلیغاتی، «حقیقت گویی» و «اصول گرایی ژورنالیستی» جایی ندارد. به هر وسیله باید دشمن را کوبید و سلاح نبرد به جای توپ و تانک، زبان و گفتار است.
اما در همان دوران جنگ سرد در اروپا، نوع دیگری از پخش خبر و برنامهی رادیویی نیز معمول شد که اساس کار آن بر استفاده از نقطه ضعف جوامع بستهی شرق اروپا، یعنی فقدان آزادیهای فردی و آزادی بیان و سانسور شدید خبرها، قرار داشت. کشورهایی که به اصطلاح سیاسی آن روز، کشورهای «پشت پردهی آهنین» خوانده میشدند.
در آن زمان در غیاب امکانات امروزیِ دسترسی به خبرها، رادیو مهمترین وسیلهی پخش خبر و ایجاد ارتباط بود. در مسکو و پراگ و برلین رانندگان تاکسیها گوش به «بی بی سی» و «رادیو اروپای آزاد» داشتند تا بدانند واقعاً در کشورشان و در دنیا چه میگذرد. از طریق این رادیوها بود که فعالان سیاسی، از دستگیری رفقایشان آگاه میشدند و بیانیههای سیاسی و صنفی خود را منتشر میکردند و این رادیوها که اساساً در چارچوب سیاست مقابلهی بلوک غرب یا به اصطلاحِ سیاسیِ آن روز «دنیای آزاد»، با بلوک شرق- اردوگاه سوسیالیسم - ایجاد شده بودند، صرف نظر از مقصود و منظور اولیهی بنیانگذارانشان، به تریبونی برای آزادیخواهان و روشنفکران و ناراضیانی تبدیل شدند که از فشار و اختناق موجود در کشورهایشان، زیر یوغ حکومتِ احزاب کمونیست، به جان آمده بودند.
اینک پس از گذشت سالهای بسیار، اگر در پراگ و بوداپست با مردم عادی صحبت کنید، خاطرات جالبی را از آن دوره به یاد میآورند و از کار این رادیوها به نیکی یاد میکنند.
پس از فروپاشی شوروی، فروریختن دیوار برلین، سرنگونی حکومتهای اروپای شرقی و پایان رسمی جنگ سرد؛ و با استقرارِ به اصطلاح «نظامِ جدید جهانی»، تجربههای آن سالها مورد استفاده قرارگرفت، گرچه دیگر جهان به دو قطب سیاسی تقسیم نمیشد و «دیوار آهنین» برچیده شده بود. اما هنوز موضوعاتی چند مورد اختلاف پیروزمندان جنگ سرد و کشورهایی بود که در عرصهی جهانی سر بر آورده بودند و صرف نظر از رقابتهای اقتصادی و یا مقاومت در برابر دادن امتیاز به پیروزمندان ِخواستار غنیمتهای جنگی، حاضر نبودند به موازین پذیرفته شده و قابل احترامی چون مفاد اعلامیهی جهانی حقوق بشر و میثاقهای بینالمللی دیگر پایبند بمانند. اینک نوبت این کشورها بود که در معرض امواج رادیوهایی قرار بگیرند که در نظام جدید جهانی هدف آنها تبلیغ دموکراسی و دفاع از حقوق بشر اعلام گردید و بنا بر این نهاده شد که نه با استفاده از روشهای خشن تبلیغاتی گذشته، بلکه با در نظر گرفتن «قوانین جدید بازی»، یعنی تعهد به خودداری از پخش خبر دروغ و جعلی، پرهیز از فتنه برانگیزی و کوشش در ارائهی بحثهای آگاه کننده و غیر جانبدارانه، هدفهای خود را دنبال کنند.
ماندانا زندیان: چه مقدار از این اهداف به درستی دنبال شدند و نتیجه دادند؟ آیا پرداختن به برنامههای فرهنگی نیز جزو «قوانین جدید بازی» این رسانهها، از جمله بخش فارسی رسانههای وابسته به دولتها مانند بی بی سی، صدای آمریکا و رادیو اروپای آزاد بوده است؟ بررسی پرسشهای رسیده از سوی خوانندگان بخشهای قبلی نوشتهی شما، که بیشتر و شاید به تمامی، بحثها و روشنگریهای ادبی و فرهنگی شما را در خاطر داشتند و از آن اثر پذیرفته بودند، تا برنامههای خبری و سیاسی رادیوهایی که شما مدیریت و سرپرستیشان را به عهده داشتید، سؤال دیگری را نیز مطرح میکند:
اصولا به نظر شما و با توجه به برنامههای رادیویی متنوعی که شما تهیه، تولید و اجرا کردهاید، آیا میتوان با کمک برنامههای فرهنگی، دور از خشونت و نفاق به ارائهی بحثهای آگاه کننده و غیر جانبدارانه پرداخت و در این میان با حفظ تعهد به اهداف و قوانین رسانهای، دموکراسی و احترام به حقوق بشر را هم ترویج کرد؟
ایرج گرگین: قضاوت دربارهی این که چه مقدار از این هدفها به درستی دنبال شده، و اندازهگیری تأثیر پیامهای این رادیوها، نیاز به یک بررسی مفصل و کارشناسانه دارد و انجام یک چنین بررسی، کار دشواری ست.
دربارهی جای «فرهنگ»، متأسفانه باید بگویم که پرداختن به فرهنگ و تعالی فرهنگ ایرانی، در سرلوحهی هدفهای هیچ یک از رادیوهای بینالمللی فارسی زبان قرار ندارد، و طبیعی ست که چنین باشد. به نظر شما دولت آلمان، یا دولتهای هلند و آمریکا و انگلستان وظیفه دارند که حافظ فرهنگ یک کشور دیگر مانند ایران باشند؟
با وجود این، گاه در دورههایی خاص، فرهنگ و برنامههای فرهنگی، جای برجستهای در یک رادیو مییابد و خبر و سیاست را تحت الشعاع قرار میدهد. بی بی سی چند دههی پیش چنین موقعیتی یافته بود و مدتی این سنت در آن ادامه یافت. در سالهای اخیر بخش فارسی رادیو اروپای آزاد، «رادیو آزادی»، در این زمینه تلاش موفقیت آمیزی کرد.
ماندانا زندیان: رادیویی که جای خود را به «رادیو فردا» داد. چرا این تلاش در رادیو فردا دنبال نشد و بخش عمدهی وقت رادیو به پخش موسیقی روز اختصاص یافت؟ هدف از این تغییر چه بود؟
ایرج گرگین: تصمیم به این تغییر از سوی بالاترین مقامهای مسئول نظارت بر کار رادیو اروپای آزاد گرفته شد و هدف آن ظاهراً افزایش تعداد شنوندگان رادیو اعلام شد.
من پس از تعطیل «رادیو آزادی» در زمینهی سیاست گذاریها و برنامهریزیهای رادیو فردا نقش و دخالتی نداشتهام و اکنون نیز ندارم. رادیو فردا مانند سایر همتایانش: بی بی سی، دویچه وله (رادیو آلمان)، رادیو فرانسه و صدای آمریکا، دقایقی از وقت خود را صرف پخش گزارشهای فرهنگی میکند، ولی همانطور که قبلاً اشاره شد، این رادیوها نخستین وظیفهی خود را پخش خبر و برنامههای خبری و «اطلاع رسانی» قرار دادهاند. حجم مباحث غیرخبری در «رادیو زمانه» که با بودجهی مصوب پارلمان هلند اداره میشود، بیش از خبر و مطالب سیاسی ست.
اما در پاسخ به پرسش شما، عقیدهی من این است که اگر «فرهنگ» را در معنای فراگیر آن در نظر داشته باشیم، با پخش چند شعر و مصاحبه با ادیبان، یک رادیو «فرهنگی» نمیشود. کمک به ایجاد «فرهنگ» بحث و گفتگوی سالم، تقویت طرز تفکر پلورالیستی در زمینهی سیاست و اجتماع و تساهل در قبال دگراندیشی، گشودن هر چه بیشتر درهای اندیشه به روی شنوندگان، مرور تاریخ گذشته و دامن زدن به نقد و بررسیهای تاریخی و شناساندن جهان معاصر و آن چه در آن میگذرد، درکنار پرداختن به ادبیات گذشته و حال، محتوای اصلی یک رادیوی واقعاً «فرهنگی» را میسازد، و لازمهی همهی اینها پایبندی به اصول دموکراسی و احترام به حقوق بشر است. ایجاد چنین رادیویی کار دشواری ست و معمولاً کار سازمانهایی که به دولتهای دیگر وابستهاند و با بودجهی آنها اداره میشوند، نیست. یا به یک تلاش فردی نیاز دارد و یا یک «جامعه» میتواند مؤسس و حامی آن باشد. البته ما دربارهی جامعهی مهاجر صحبت میکنیم. در هر کشوری تأسیس و ادارهی چنین رادیویی کار آسانی ست و به حمایت دولت آن کشور نیاز دارد. حتی در آمریکا که رادیوی دولتی وجود ندارد و همهی سازمانهای رادیو تلویزیون، خصوصی و بازرگانیاند، بودجهی NPR ، تنها رادیوی غیر بازرگانی سراسری کشور، از سوی مردم، کمکهای دولت و مؤسسات بزرگ غیر دولتی تأمین میشود.
ماندانا زندیان: به نظر شما، در عصری که شبکههای متنوع تلویزیونی و ماهوارهای، وقت و توجه بسیاری از مردم را جلب میکنند، آیا برنامههای رادیویی میتوانند همچنان تأثیر گذشتهی خود را داشته باشند؟
ایرج گرگین: به گمان من و بر اساس شواهد موجود، از اهمیت و تأثیر رادیو کاسته نشده است. در بخش بزرگی از جهان شاید دیگر وظیفهی داستان گویی و سرگرم کردن با رادیو نباشد، ولی وظیفهی آگاه کردن و در جریان مسائل قرار دادن از رادیو سلب نشده است. به علاوه، رسانهی رادیو اکنون به مدد پیشرفت تکنولوژی به بُعد تازهای دست یافته است. کمتر رادیویی ست که اکنون «وب سایتی» (تارنما) در کنار خود نداشته باشد و این «وب سایت»ها کارشان چاپ مطالبی ست که از آن رادیو پخش میشود. بدین ترتیب رادیو دیگر صرفاً یک وسیلهی شفاهی نیست. گفتاری که از یک رادیو پخش شده، مانند یک سند، چند ساعت بعد در برابر چشمان خوانندگان کنجکاو قرار میگیرد و این وظیفهی سخنگویان رادیو را دشوارتر میکند. آنان باید این پند ابوالفضل بیهقی، مؤلف تاریخ بیهقی را که حدود هزارسال پیش نوشته، پیوسته در خاطر داشته باشند که: «... احتیاط باید کردن نویسندگان را در هرچه نویسند، که از گفتار باز توان ایستاد و از نبشتن باز نتوان ایستاد و نبشته باز نتوان گردانید...»
پس اگر گفتاری نوشته شود، دیگر آن را «باز نتوان گردانید»، به عکسِ گفتار که اگر ضبط نشود، در جایی ثبت نخواهد شد.
ماندانا زندیان: تا اینجا به نقش مثبتی که رادیو میتواند در زمینهی آگاه کردن مردم از خبرها و اشاعهی فرهنگ داشته باشد، پرداختیم. آیا این رسانه میتواند نقشی منفی و مخرب هم ایفا کند؟
ایرج گرگین: تاریخ معاصر نمونههای زشتی را نیز از نقش منفی رادیو در زندگی ملتها ثبت کرده است. این نوع رادیوها را میتوان «رادیوی نفرت» نامید. رادیوهایی که کارشان برانگیختن نفرت در راه ایجاد خونریزی و خشونت است. البته تلویزیون هم میتواند همین نقش را مؤثرتر و در مقیاس وسیعتری بازی کند و متأسفانه به تدریج اینجا و آنجا در این راه قدم نهاده است.
این نوع رسانه که میراث تبلیغاتی نازیها در آلمان هیتلری بود، بعداً مورد استفادهی سازمانها و گروههای شورشی و انقلابی قرارگرفت که با کمک آن به مخالفت و تحریک علیه دولت پرداختند، و پارهای از دولتها نیز در برانگیختن نفرتهای قومی و نژادی آن را به کارگرفتند.
درجریان فاجعهای که در آخرین دههی قرن بیستم، به کشتار نزدیک به یک میلیون نفر در کشور آفریقایی «رواندا» (Rwanda) انجامید، «رادیوی نفرت» نقش اساسی داشت. یک رادیوی دولتی رواندا با شعارهایی از این قبیل که: «منتظر چه هستید؟ گورها خالیاند! قمهها را بردارید و دشمنان خود را تکه تکه کنید!» قبائل «هوتو» (Hutu) را دعوت کرد تا به کشتار اقلیت «توتسی» (Tutsi) دست زنند. در جریان جنگهای داخلی در «جمهوری دموکراتیک کنگو» در اواخر دههی ۹۰ میلادی، رادیوی دولتی کنگو مردم را این گونه به قتل عام مخالفان فراخواند: «شنوندگان عزیز! با قمه، نیزه، کمان، ناخن، سنگ و هرچه دم دست شماست، به کشتن توتسیهای رواندا اقدام کنید!»
در همان زمان که در رواندا کشتارهای توتسیها تدارک دیده میشد، چند رادیوی بینالمللی دربارهی خونریزیهای احتمالی هشدار دادند. اما تلویزیون دولتی رواندا این رادیوهای بینالمللی را متهم کرد که هشدارهای دروغین آنها، دخالت در امور روانداست و ادعا کرد که خبرهای این رادیوها، بخشی از برنامهی وسیع دشمن برای منحرف کردن عزم فرزندان میهن، برای دفاع از سرزمین پدرانشان است. نتیجه آن که، بیش از نهصدهزار نفر قربانی این پیامهای نفرتزا شدند. بله، از رادیو و تلویزیون میتوان چنین سوء استفادههایی نیز کرد.
ماندانا زندیان: در همین زمینه، دوستی پرسیده: آیا شما برای رسانههای خارجی (مشخصاً بی بی سی) نقشی در سقوط رژیم پهلوی، وقوع انقلاب اسلامی ایران و تشکیل جمهوری اسلامی قائل هستید؟
ایرج گرگین: من یک بار در گفتگوی مفصلی برای رادیو «امید» این پرسش را با خبرنگار بی بی سی در ایران در زمان انقلاب در میان گذاشتم. او که در آن زمان - سال ۱۹۸۴- مدیر سازمان غیر دولتی دیدهبان حقوق بشر در نیویورک بود، پاسخ قانع کنندهای به پرسش من داد.
پاسخ او این بود: «برای من که خبرنگار بی بی سی بودم، و گزارشهای رویدادهای ایران را به لندن میفرستادم، حتی تصور این که گزارشهای من میتوانسته چنین تأثیری داشته باشد، غیر ممکن است. من این را به حساب سوء ظن ملی ایرانیان و عادت آنان در بزرگ کردن نقش خارجیها – به خصوص انگلیسیها – در ایران میگذارم.»
سفیر سابق انگلیس در ایران، «سر دنیس رایت»، (Sir Denis Wright) هم در خاطراتش همین نظر را ابراز داشته است. به عقیدهی من گزارشهای بی بی سی در ماههای قبل از انقلاب دربارهی تظاهراتی که در مخالفت با حکومت برگزار میشد، و مصاحبههایی که با فعالان سیاسی و مذهبی مخالف رژیم پادشاهی پخش میکرد، میتوانسته در آن فضای ملتهب که کسی حرفهای سخنگویان و مقامات دولتهای وقت را نمیپذیرفت، ولی هرچه مخالفان حکومت میگفتند پذیرفته میشد، به زیان نظام حاکم و به سود «انقلابیون» عمل کند. ولی آیا این بخشی از یک توطئهی بزرگ دولت انگلیس بود، یا احتمالاً تمایل و طرز فکر برخی از کارکنان بخش فارسی رادیو بی بی سی سبب میشد که خبرهای مربوط به مخالفان رژیم، جایی بیشتر و مهم تر از میزان معمول در خبرها و برنامههای آن رادیو بیابند؟ من فرض دوم را معقول میدانم و عامل دیگری را نیز مؤثر میدانم: معمولاً به هنگام پدید آمدن بحرانهای ملی، دولتها مقررات سانسور را بر وسائل ارتباط جمعی اعمال میکنند. نتیجهی این اعمال سانسور این است که مردم برای اطلاع از رویدادها به منابع خارجی روی میآورند. حالا اگر یک نظام سیاسی حاکم، این «وضع بحرانی» را دائمی کند و پیوسته اخطار کند که کشور و نظام در معرض حملهی «دشمن» و «دشمنان» قرار دارند، رادیو تلویزیونهای خارجی به منبع درجهی اول کسب اطلاع مردم تبدیل میشوند. بنابراین اگر به دلیل وجود سانسور، دستگاههای پخش صدا و تصویر کشوری اعتبار خود را از دست بدهند و مردم به رادیوها و تلویزیونهای رقیب یا «جانشین» روی آورند، نباید جای گله برای کسی باقی بماند، به مصداق:
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن، آئینه شکستن خطاست
ماندانا زندیان: در این گفتگو چند بار از «رادیو امید» یاد کردید. آیا «رادیو امید» نخستین رادیوی فارسی زبان غیر دولتی بود؟ این رادیو چه سالی و در کجا تأسیس شد؟
ایرج گرگین: «رادیو امید» تا آنجا که من میدانم، اولین رادیوی مستقل و روزانهی ایرانی (فارسی زبان) بود، که در سال ۱۹۸۲ در لوس آنجلس به وجود آمد و تا سال ۱۹۹۱ کارش ادامه داشت. من این رادیو را با ده هزار دلار وام که به کمک دوستی از یک بانک لوسآنجلس دریافت کردم، به راه انداختم. شعار آغاز برنامهی رادیو امید این بود: «رادیو امید از آنِ ایرانیانیست که به آزادی و عدالت اجتماعی اعتقاد دارند و به سرزمین خود، به ملت ایران و به فرهنگ و هنر آن مهر میورزند.»
رادیو امید روزانه با یک ساعت برنامه کار خود را آغاز کرد. فرستندهی رادیویی اِف. اِم. K-Fox که برنامه از آن پخش میشد، در ساحل اقیانوس آرام، در رداندا بیچ (Redondo Beach) قرار داشت و من هرگز آن شب نسبتاً سرد ماه نوامبر سال ۱۹۸۲ را فراموش نمیکنم که همراه با گروهی از همکاران به فرستندهی این رادیو رفتیم و برای اولین بار، با شنوندگان به آزادی کامل سخن گفتیم.
گزافه نیست اگر بگویم که «رادیو امید» بخشی از ایدهها و آرزوهایی را که در مورد یک «رادیوی واقعی» داشتم ، تحقق بخشید. مهمتر از همه این که «رادیو امید» بحث و گفتگوی آزاد دربارهی مسائل سیاسی و اجتماعی را باب کرد، آن هم در زمانی که هنوز وابستگیهای ایدئولوژیکی به شدت نیرومند بود و جامعهی مهاجر از ضربهای که خورده بود، در گیجی به سر میبرد. هدف من از این برنامهها: آموزش و آموختن تجربه در زمینهی تحمل عقاید مخالف و بحث و ردّ آنها به یاری استدلال و مجادلات لفظی مبتنی بر منطق بود و تصور میکنم به این هدف دست یافته بودم.
تعدادی از بهترین شخصیتهای رادیویی و مطبوعاتی تا سالها با این رادیو همکاری نزدیک و دور داشتند.
اما از آنجا که تنها منبع تأمین هزینههای این رادیو، پخش آگهیهای بازرگانی بود، «رادیو امید» هرگز سازمانی مستحکم و اساسی مطمئن نیافت. چند تن از همکاران پس از مدتی – همچنان که در جامعهی آمریکا متداول و منطقی ست – خود به تأسیس رادیوی دیگری پرداختند که نام آن «رادیو ایران» بود و چند سال بعد، دو رادیوی «امید» و « ایران » به هم پیوستند و رادیو «امید ایران» را به وجود آوردند، با سه ساعت برنامهی روزانه و پی گیری هدفهایی که در آغاز برای رادیو امید در نظر گرفته شده بود.
پس از گذشت زمانی چند، بار دیگر دو رادیوی «امید» و «ایران» جداگانه از یک فرستنده به پخش برنامه پرداختند، تا این که در سال ۱۹۹۱ این فرستنده را یک شرکت کرهای خریداری کرد تا به زبان کرهای برنامه پخش کند.
این بود داستان ظهور و سقوط نخستین برنامهی روزانهی «غیر دولتی» و مستقل رادیو به زبان فارسی.
در طول آن سالها من «تلویزیون امید» را هم تأسیس کردم و نیز فصلنامهی «امید» را منتشر ساختم که هر دو عمری کوتاه داشتند. با این همه دست از دامن «امید» برنداشتم و وب سایت «امید» را به راه انداختم که دو سه سالی در شاهراه ارتباطی اینترنت گام زد. هنوز هم با «امید» میانهام خوب است. بیهوده نبود که شعار پایان برنامههای رادیو امید را این بیت قرار داده بودم که درست به خاطر ندارم از کیست:
صد بار زهر یأس مرا میکشت
گر پادزهر من نشدی امید.
ماندانا زندیان: دریافت پرسشها و اظهارنظرهای جدی و مهم، بعد از انتشار هر بخش از نوشتهی شما، بیانگر توجه و علاقهی مردم به موضوع « رادیو و تلویزیون »، و تأثیر آن بر ذهنیت جامعه است.
شما در بخش سوم این گفتگو بحثی را دربارهی « فرهنگ »، « ایجاد فرهنگ » و « رادیوی فرهنگی » بازکردید که به طرح پرسشهای بسیاری انجامیده است. اگر اجازه دهید، بحثمان را با همین مورد آغاز کنیم:
شما گفتید: « کمک به ایجادِ « فرهنگ »ِ بحث و گفتگوی سالم، تقویت طرز تفکر پلورالیستی در زمینهی سیاست و اجتماع و تساهل در قبال دگر اندیشی، گشودن هر چه بیشتر درهای اندیشه به روی شنوندگان، مرور تاریخ گذشته و دامن زدن به نقد و بررسیهای تاریخی و شناساندن جهان معاصر و آن چه در آن میگذرد، درکنار پرداختن به ادبیات گذشته و حال، محتوای اصلی یک رادیوی واقعاً « فرهنگی » را میسازد، و لازمهی همهی اینها پایبندی به اصول دموکراسی و احترام به حقوق بشر است. »
برخی دوستان معتقدند تعریف شما، خود دربرگیرندهی مواردی است که بیشتر به « سیاست » و « کار سیاسی » نزدیکند تا « فرهنگ » و « کار فرهنگی». به نظر شما بین فرهنگ (یا کار فرهنگی) و سیاست (یا کار سیاسی) مرز دقیق و مشخصی وجود دارد؟
ایرج گرگین: بستگی به این دارد که سیاست و فرهنگ را چگونه تعریف کنیم. به عقیدهی من، فرهنگ (یا کار فرهنگی) میتواند شامل سیاست (یا کار سیاسی) بشود ولی عکس آن در تمام موارد صادق نیست.
مثلاً اگر کسی برای نمایندگی در مجلس فعالیت کند، لزوماً کار فرهنگی نکرده است، ولی اگر در دفاع از آزادی عقیده یا دفاع از حقوق زنان و کودکان تلاش کند، در حقیقت کار فرهنگی کرده است. گرچه در کشورهای معیّن، ممکن است بگویند وارد سیاست شده است و او را بگیرند و زندانی کنند.
اگر این تعریف از فرهنگ را بپذیریم که هر آنچه شامل روش زندگی یک جامعه میشود، از اخلاق و رفتار و پوشش و مذهب و زبان و اعتقادات و باورها و ارزشها و دریافتها و البته ادبیات و هنر، فرهنگ آن جامعه را میسازد، پس رسانهای که میخواهد « فرهنگی » باشد، تا حد ممکن باید به این مقولات بپردازد. این نکتهای بود که به آن اشاره کرده بودم.
حالا اگر رسانهی مورد نظر ما تنها ادبیات (شعر و نقد و داستان) را که بخشی مهم از مقولهی فرهنگ است، هدف و موضوع کار خود قرار دهد، آن را به عنوان یک رسانهی ادبی میشناسیم، همچنان که نشریات متعددی را سراغ داشته ایم و داریم که « ویژهی هنر و ادبیات » بودهاند.
اعتراف میکنم که این حرف من تنها نوعی ساده کردن صورت مسئلهای است که به صورت سؤال مطرح کردید. میدانیم که دربارهی فرهنگ، بحثها و تقسیم بندیهای مفصلی در جریان است: فرهنگ عالی، فرهنگ پَست، فرهنگ عوام، فرهنگ خواص، فرهنگ مردمی، فرهنگ مصرفی، ضد فرهنگ، خرده فرهنگ، فقر فرهنگی، استعمار فرهنگی و نظایر آنها. و نیز میدانیم که معنا و مفهومی که ما در گپ و گفت روزانه و بر حسب عادت از « سیاست » در ذهن داریم، همیشه همان نیست که باید باشد، یا حداقل دقیقاً همان نیست که در غرب تعریف میشود.
تصور میکنم که در برخورد با موضوع فرهنگ و سیاست، رسانهها در جوامع مختلف وضع و مأموریت گوناگونی مییابند. مثلاً در جوامعی که فرهنگ ِآزادیهای فردی و تبادل آزاد عقیده و اندیشه به اصطلاح جا افتاده است، شاید لازم نباشد رسانهها پیوسته از لزوم آنها سخن بگویند، زیرا اینها اصولی پذیرفته شدهاند که مردم در زندگی روزمره از آنها برخوردارند. بنابراین آنچه در اینجا دربارهی ایجاد فرهنگ و رادیوی فرهنگی میگوییم، به ایران و نیازهای ایرانیان در داخل و خارج از کشور مربوط میشود.
ماندانا زندیان: شما به عنوان یک کارشناس امور رسانه ای، « ایجاد فرهنگ » را چگونه تعریف میکنید و تأثیر رسانهها را در این زمینه، چگونه میبینید؟
ایرج گرگین: به عنوان یک شاگرد امور رسانهای که پنجاه سال موی خود را در این آسیاب سفید کرده است، اجازه میخواهم از متفکری که بسیار مورد احترام من است، کمک بگیرم.
واسلاو هاول (Václav Havel) رئیس جمهوری سابق چکسلواکی (۱۹۹۲-۱۹۸۹) و جمهوری چک (۱۹۹۳-۲۰۰۳)، که شاعر و نمایشنامهنویسی چیرهدست است، حدود ده سال پیش پیشنهاد کرد که فرهنگ به معنای عام آن، در مناسبات روزانهی افراد با یکدیگر و نیز در ادارهی جوامع جهان کنونی نقش درجهی اول بیابد. هاول میگفت لازمهی ایجاد چنین اساسی آن است که فرهنگی برای روابط دولتها و مردم و نیز حقوق و سیاست و اقتصاد به وجود آید. به گفتهی او گرچه بهبود وضع اقتصاد در سرلوحهی کار دولتها قرار دارد، ولی مهمتر از آن بهبود وضع فرهنگ عمومی در جهان امروز است. او توصیه میکرد که برنامهای فوری برای افزایش سطح فرهنگ در سراسر جهان، طرح ریزی شود و میگفت نباید به انتظار نشست که این امر به تدریج و با افزایش سطح زندگی، خود به خود صورت پذیرد. پیشنهاد او این بود که روشی به نام «فرهنگ همه چیز» در دستور کار مردم جهان و رهبران آنها قرار گیرد و رفتار قدرتمندان با ضعیفان، افراد سالم با بیماران، بزرگ ترها با کوچک ترها، فروشندگان و خریداران، زنان و مردان، آموزگاران و شاگردان، افسران و سربازان و پلیسها و مردم معمولی، بر اساس آن استوار گردد؛ و به همین طریق رفتار انسان با محیط پیرامونش، با خانه اش، با شهرش، کار و شغلش و تفریحاتش نیز تنظیم گردد. یک نظام فرهنگی جهانی!
در یک سخنرانی* در سال ۲۰۰۱ ، هاول این نظر را تکرار کرد و گفت در سالهایی که به کار سیاست مشغول بوده، دریافته و به این نتیجهی قطعی رسیده است که فرهنگ بر همه چیز تقدم دارد. فرهنگ، مقدم بر سیستم سیاسی و ایدئولوژی یا نظام و قانون و موازینی است که بر اساس آنها انسان به همزیستی با همنوع خویش میپردازد.
هاول تأکید کرد که نظام سیاسیِ دموکراتیک و حکومت قانون از فرهنگِ رفتارِ سیاسی نشأت میگیرد.
اگرهاول در آغاز هزارهی سوم میلادی و در دوران خطیر انتقال جوامعِ بخش وسیعی از جهان از نظام اقتصادِ متمرکزِ دولتی به اقتصادِ آزادِ سرمایه داری و تکانها و هرج و مرجهای ناشی از آن، از لزوم « ایجاد فرهنگ » سخن میگفت و پی افکندن یک فرهنگِ « رفتار سیاسی » را منشأ استقرار نظام سیاسی دموکراتیک میدانست، شاید بدون آن که خود بداند، برای جوامع در حال انتقال دیگری چون ایران نیز داروی درد تجویز میکرد. البته در محدودهی این گفتگو که موضوعش رادیو و تلویزیون است، وقتی از « ایجاد فرهنگ » سخن میگوییم، باید ایجاد آن فرهنگی را در نظر داشته باشیم که فاقد آن بودهایم. ایران از بابت اندیشه و ادبیات، نسبت به بسیاری از کشورهای جهان کم و کاستی ندارد.
اگر از « فرهنگ » تنها همین بخشها را در نظر بگیریم، حفظ و گسترش و به اصطلاح « روز آمد » کردنِ آن، میتواند هدف باشد، به « ایجاد » نیازی نیست. موجود هست. آنچه موجود نبوده، همان فرهنگ « رفتار سیاسی » است، فرهنگی که بر نظام سیاسی و ایدئولوژی تقدم دارد.
فکر میکنم اگر در صفحات قابوس نامه و سیاست نامه بگردیم، اشارههایی به این مطالب خواهیم یافت، ولی اگر فرهنگِ رفتار سیاسی، هرگز در ایران پای نگرفته، و اگر اندیشههایی که در باب آن ابراز شده، تنها به خط خوش در دفترها باقی مانده و خاک گذشت ایام بر آنها نشسته، اشکالی تاریخی و جدّی وجود دارد. رو به رو شدن با این مشکل و کمک به حل آن، میتواند هدف یک رسانهی فرهنگی ایرانی باشد.
ماندانا زندیان: پرسش دیگری که توسط چند تن از دوستان مطرح شده است، دربارهی « موازین بینالملل » حاکم بر رسانههای فارسی زبانِ وابسته به دولتها مانند « رادیو فردا »، « صدای آمریکا » و « بی بی سی » است و این که اصولاً نظارت بر امرِ رعایت این موازین، چگونه اعمال میشود، منابع مالی آنها از کجا تأمین میشود، و این رسانهها تا چه حد « ارگان ایدئولوژیکِ نظام سیاسی »ِ مؤسسِ خود هستند؟ شما در بخش پیش گفتید چنین وابستگیای « برای یک رسانهی گروهی نقصی آشکار است و از اعتبار آن میکاهد. »
ایرج گرگین: نخست باید بگویم که من قصد ندارم، نقش وکیل مدافع هیچ یک از این رسانههایی را که نام بردید، بازی کنم. دربارهی موازینی که از آنها یاد کردید، چه بسا برای خودِ من هم سؤالهایی وجود دارد که به آنها پاسخ گفته نشده است. ولی آنچه را که میدانم، با دوستان در میان میگذارم و خاطرهای را نقل میکنم.
به یاد دارم در اوائل سال ۱۹۹۹ میلادی که از من دعوت شده بود در تأسیس رادیو آزادی همکاری کنم و ادارهی برنامههای آن را به عهده بگیرم، شایعاتی دربارهی منابع مالی، وابستگی و هدفهای این رادیو، اینجا و آنجا انتشار یافته بود. من تصمیم گرفتم پرسشها و شایعاتی را که بر سر زبانها بود، با آقای توماس داین (Thomas A. Dine) - رئیس آن زمان رادیو اروپای آزاد / رادیو آزادی - در میان بگذارم، جوابها را بشنوم وسپس در مورد کار تصمیم بگیرم. نقل این مصاحبه که عیناً از رادیو آزادی پخش شد، به برخی از پرسشهای دوستان نیز پاسخ میدهد:
«...
گرگین: آقای داین، یکی از گفتهها یا بهتر بگویم شایعاتی که دربارهی بخش فارسی رادیو اروپای آزاد/ رادیوآزادی رواج دارد، این است که این رادیو با بودجهی بیست میلیون دلاری پیشنهادی سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا، CIA ، در زمان ریاست نیوت گینگریج (Newt Gingrich) بر مجلس نمایندگان آمریکا به وجود آمده است. این شایعه درست است یا غلط است؟
داین: این درست است که گینگریج پیشنهاد کرد کنگره یک بودجهی بیست میلیون دلاری را تصویب کند و این بودجه از سوی سازمان مرکزی اطلاعاتی آمریکا، به مصرف اقداماتی در مورد ایران برسد. اما این نیز درست است که این پیشنهاد هرگز به صورت قانون در نیامد، هرگز از تصویب کنگره نگذشت و هرگز مسیر معمول جریان تأمین بودجه را طی نکرد. بنابراین مایلم همان کلمهای را که استفاده کردید، در این مورد به کار برم: شایعه. نیمی از واقعیت.
حقیقت آن است که آن فکر، هرگز به واقعیت نپیوست و هرگز قانون نشد. و رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی هرگز پولی از CIA و یا از هیچ منبع پنهانی دیگری دریافت نکرد. درهای تمامی کارها و فعالیتها به روی عموم مردم گشوده و برای بازرسی عمومی آماده است. ما پولی به اصطلاح زیر میزی یا پشت درهای بسته و مخفیانه و از این قبیل، هرگز از کسی دریافت نکرده ایم.
گرگین: مقصود شما این است که این رادیو هرگز در هیچ اقدام پنهانی شرکت نداشته است؟
داین: مطلقأ خیر.
گرگین: شما به عنوان رئیس کل رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، صحبت میکنید. بنابراین حرفهای شما، حرفهای یک مقام رسمی و مسئول است. درست است؟
داین: من با قاطعیت و صراحت میگویم و با استفاده از تمام اختیاراتی که دارم و میتوانم داشته باشم تأکید میکنم که بیست میلیون دلاری در کار نیست و هرگز وجود نداشته است. این تنها پیشنهاد یک فرد، یعنی رئیس سابق کنگره، آقای گینگریج، بود. هرگز مراحل ویژهی تعیین و اختصاص بودجه را طی نکرد، در جلسات کنگره یا سنا به بحث گذاشته نشد و از تصویب نگذشت.
از این رو رادیو اروپای آزاد/ رادیوآزادی، حتی یک شاهی هم از این پول دریافت نکرد. چون این بیست میلیون دلار وجود خارجی ندارد. من قاطعانه تر از این نمیتوانم در این باره حرف بزنم.
گرگین: بسیار خوب. شایعهی دیگری دربارهی ارتباط بین رادیو اروپای آزاد/رادیو آزادی، و بخش فارسی این رادیو با CIA وجود دارد. در این باره چه میتوانید بگویید؟
داین: اکنون در سال ۱۹۹۹ هیچ گونه ارتباط مستقیمی بین سازمان مرکزی اطلاعاتی آمریکا و رادیو اروپای آزاد/ رادیوآزادی، وجود ندارد. این یک واقعیت است. سازمان ما یک سازمان غیر انتفاعی و غیر دولتی است که در سال ۱۹۷۴ در ایالت Delaware به ثبت رسیده است. بودجهی ما را هیأت مدیرانی که از سوی کنگرهی ایالات متحده تعیین میشوند، تصویب مینماید. این بودجهای آشکار و غیر پنهانی است. ما خود، مالک چیزی نیستیم. پولی که این سازمان دریافت میکند، به طور آشکار از سوی دو مجلس آمریکا تعیین میشود، رئیس جمهوری آمریکا آن را تصویب میکند و توسط هیأت مدیره که من به عنوان رئیس این سازمان به آنها گزارش میدهم، تقسیم میشود.
گرگین: پس درست است اگر بگوییم هرکسی دربارهی کار این رادیو، هدفهای آن و منابع تأمین هزینههای آن، تردید یا پرسشی دارد، میتواند بیاید، خود ببیند و قضاوت کند؟
داین: میتوانید به شنوندگان خود بگویید که نه تنها همهی روزنامهنگاران، استادان، محققان، اقتصاددانان و متفکران، و همهی افراد منطقی – و شاید هم افراد غیر منطقی - میتوانند دریافت اطلاعات دربارهی این سازمان را درخواست کنند، بلکه میتوانند به دیدار ما بیایند و پروندههای ما را مطالعه کنند.
گرگین: آقای داین؛ داستان دیگری که دربارهی این رادیو گفته میشود، این است که بخش فارسی رادیو اروپای آزاد/ رادیوآزادی، به منظور بیثبات کردن دولت ایران ایجاد شده است. چقدر این موضوع حقیقت دارد؟
داین: هدف رادیو اروپای آزاد/ رادیوآزادی این است که از طریق انتشار فکر و اخبار درست و مطابق حقیقت، مردمان را از آنچه در جوامعشان میگذرد، آگاه کند. این رادیو هر روز به پخش خبر و تحلیل و بررسی و انتشار عقاید مختلف برای شنوندگانش در سراسر اروپا، منطقهی خلیج فارس و آسیای میانه، قفقاز و اروپای شرقی مشغول است. ما به تبلیغ برای دولتها نمیپردازیم. ما در هیچ انتخاباتی جانب یک سو را نمیگیریم. ما خبرها را آنچنان که روی داده اند، گزارش میدهیم و این به یکایک شهروندان کشورهایی که برای آنها برنامه پخش میشود، مربوط است که با آگاهیهایی که کسب میکنند، چه کنند.
خیر ! ما سرنگونی هیچ دولتی را تبلیغ و توصیه نمیکنیم. نه در ایران، نه در روسیه، نه در ازبکستان، نه در لیتوانی، نه در صربستان، نه در بلاروس یا در کشورهای دیگری که صدای ما را میشنوند. این مطلب را با قاطعیت تمام بیان میکنم.
...»
ملاحظات و بررسیهای شخصی من در ماههای بعد، مرا قانع کرد که در رادیو آزادی میتوان بر این مبنا کارکرد و به ویژه فرهنگ را در دستور برنامههای آن قرار داد.
ولی ایران و جهان سال ۲۰۰۸ دیگر ایران و جهان سال ۲۰۰۰ نیست. طی این سالها رویدادهای تعیین کنندهای به وقوع پیوسته است: انتخاب آقای بوش به ریاست جمهوری آمریکا، حادثهی تروریستی یازدهم سپتامبر، لشکرکشی به عراق و افغانستان، انتخاب آقای احمدی نژاد به ریاست جمهوری ایران، افزایش باور نکردنی قیمت نفت، رکود اقتصادی، ....
اما این که گفتم ارگان ایدئولوژیک یک نظام سیاسیِ حاکم بودن و تنها از زبان حکومت سخن گفتن و تبلیغ کردن، از اعتبار یک رسانه – رادیو یا تلویزیون – میکاهد، حقیقت ثابت شدهای است.
اینک سالهاست که دیگر کسی از « تبلیغات » جز در مورد کالاهای بازرگانی صحبت نمیکند و « تبلیغات » در امر پیام رسانی، مطرود اعلام شده است.
یک دستگاه تبلیغات سیاسی دستگاهی است که در نظر مردم قابل اعتماد نیست و به منظور خاصی چیزی را میگوید و انتشار میدهد. چنین دستگاهی حتی اگر خبری را به درستی پخش کند و حقیقت را بگوید، بسیاری آن را باور نمیکنند. فراموش نکنیم که حتی نزدیک به شصت سال پیش نام « تبلیغات » از سازمان سخن پراکنی دولتی ایران حذف شد و « ادارهی تبلیغات و انتشارات »، « ادارهی انتشارات و رادیو » نام گرفت.
ماندانا زندیان: چند تن از خوانندگان مطالب شما نوشتهاند: با توجه به این که تقریباً تمام رسانههای فارسی زبان وابسته به دولتها و بیشتر رسانههای خصوصی فارسی زبان در خارج از ایران، آشکارا مخالف جمهوری اسلامی هستند و بیشتر برنامههایشان در راستای مبارزه با ایدئولوژی نظام سیاسی آن حکومت تهیه میشود، به نظر شما، این از اعتبار این رسانهها نمیکاهد؟
این که این رسانهها مشخصاً تحت عنوان اپوزیسیون رژیم حاکم بر ایران دسته بندی میشوند، تعهد به « حقیقت گویی » و « اصول ژورنالیستی » را که شما از آن یاد کردید، دشوار نمیکند و هدف رساندن « اخبار درست » را به « جنگ رسانهای » تبدیل نمیکند؟
ایرج گرگین: به نظر من رسانههای فارسی زبان وابسته به دولتها و رسانههای خصوصی فارسی زبان در خارج از ایران را نباید در یک ردیف قرار داد. نخست به گروه دوم میپردازیم: رسانههای خصوصی فارسی زبان در خارج از ایران، یا به سازمانهای سیاسی اپوزیسیون وابستهاند و یا غالباً به عنوان کسب و کار بازرگانی در مخالفت با رژیم ایران به وجود آمدهاند. برخی از آنان براندازی رژیم را تبلیغ میکنند و کسی که در گیر چنین مبارزهای است، قاعدتاً به « حقیقت گویی » و « اصول ژورنالیستی » نمیتواند اعتنایی داشته باشد، چون تصور میکند در میدان جنگ است.
رسانههایی که به سازمانهای سیاسی اپوزیسیون وابستهاند و این وابستگی را اعلام میکنند، تکلیفشان روشن است. آنها کار خود را میکنند و لابد طرفداران خود را دارند. اما برسر راه رسانههایی که تجارت و « مبارزهی سیاسی » را آمیخته اند، مشکلاتی قرار دارد. مهم ترین مشکل، همان « آمیختن تجارت و سیاست » است.
در یک بازار محدود، به دشواری میتوان رقابت تجاری را فدای همرزم بودن در یک صف از نظر سیاسی کرد.
از چنین رقابتهایی است که نزاع و فتنه بر میخیزد و آتش تهمت و افترا تند میشود و چه بسا از ترس اتهام رقیب، همه به فکر آن میافتند که به جای « حقیقت گویی »، چیزی را بگویند که بیشتر مشتری را خوش میآید و به آنان در « جنگ رسانهای » دست بالا را میبخشد. شک نیست که چنین امری به اعتبار هر رسانهای لطمه میزند.
دربارهی رسانههای فارسی زبان وابسته به دولتها، وضع اساساً فرق میکند. نخست این که مثلاً سازمان رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، که بودجهاش را کنگرهی آمریکا تعیین و تصویب میکند، مدعی است که یک دستگاه دولتی نیست و لزوماً از سیاستهای دولت وقت آمریکا پیروی نمیکند. بی بی سی نیز که بخشی از بودجهاش مستقیماً از سوی دولت بریتانیا تأمین میشود، گه گاه با دولت دچار اختلاف نظر و دعوا میشود. تردیدی نیست که این سازمانها و نظایرشان در کشورهای دیگر، اگر مستقیماً سیاستهای دولت وقت را اعمال نکنند، به طور کلی با سیاست « مملکت » خود همپا و هماهنگند. حال این هماهنگی ممکن است درزمینهی رویارویی با کشوری باشد یا برخورد با « تروریسم » یا مسئلهی حقوق بشر و موضوعهای دیگری که این روزها بحث بر سر آنها گرم است.
دوم این که من تصور نمیکنم بیشتر برنامههای رسانههایی چون رادیو فردا، بی بی سی، دویچه وله، رادیو فرانسه، رادیو زمانه و غیره، در راستای مبارزه با ایدئولوژی نظام سیاسی حکومت ایران تهیه شود. این رسانهها به گفتهی خود، برای مبارزهی مستقیم به وجود نیامده اند، بلکه همه « انتشار آزاد اطلاعات » را هدف خود اعلام کردهاند و تعدادی نیز، حمایت آشکار و بیشبهه از آنچه را که در نظام جدید جهانی، اصول پذیرفته شدهی غرب در مناسبات بینالمللی خوانده میشوند: حقوق بشر، بازار آزاد و دموکراسی.
دولتهایی هستند که این اصول را برنمیتابند و برای مفاهیم بالا تعریفهای دیگری دارند. همچنان که قبلاً هم گفتهام، وقتی بین دو کشور اختلاف میافتد، رسانههای وابسته به آنها به دشواری میتوانند خود را از معرکه دور نگاه دارند و آنچه از اعتبار آنها میتواند بکاهد، آن است که در کشمکشهای صوتی و تصویری خود، جانب انصاف و واقع بینی را مراعات نکنند، خبر دروغ منتشر کنند، رویدادها را به گونهای دیگر گزارش دهند و به شیوهی سیاست بازان به دستاویز « هدف، وسیله را توجیه میکند »، متوسل شوند و تفسیرها و مصاحبههایی را پخش کنند که یکسویه است و همهی جوانب مطلب را نمیگوید.
اما نکتهی دیگری را هم نباید نادیده گرفت. به گمان من به جز مطبوعات که در دورههایی کوتاه از تاریخ معاصر ایران، از آزادیهای نسبی برخوردار شده اند، از آنجایی که رادیو و تلویزیون دستگاههایی دولتی بودهاند، ایرانیان فرصت نیافتهاند بحثهای عمیق و مخالفت آمیزی دربارهی سیاست یا ایدئولوژیِ دولتهای خود از این دو رسانه بشنوند یا ببینند. بحث دربارهی یک ایدئولوژی دولتی در یک رسانه در یک جامعهی باز، امری طبیعی و حق احزاب و افراد مخالف است. حال اگر در داخل کشوری چنین امکانی وجود نداشت و این بحثها به صورت منطقی و اصولی و به دور از خشونت و توهین به خارج انتقال یافت، نباید تعجب کرد و آن را بی اعتبار دانست و به آن نام « خرابکاری » داد.
ماندانا زندیان: ولی تلاشِ تقریباً تمام دستاندرکاران این رسانهها از سوی دولت ایران « مغایر منافع ملی » در نظر گرفته میشود، امکان بازگشت به ایران را از آنها میگیرد و آنها را تحت عنوان اپوزیسیون رژیم حاکم بر ایران دسته بندی میکند. آیا چنین شرایطی تعهد به « حقیقت گویی » و « اصول ژورنالیستی » را که شما از آن یادکردید، دشوار نمیکند و هدفِ رساندنِ « اخبار درست » را با « جنگ رسانهای » جایگزین نمینماید؟
ایرج گرگین: « منافع ملی » میتواند بهانهای برای وارد کردن بسیاری اتهامها قرار گیرد و هرکس، هرگونه خواست آن را تعبیر کند. در جامعهای که سخنان رئیس جمهور سابق کشور که با رأی بی سابقهی مردم به این سمت رسیده، از سوی عده ای، از جمله جمعی از قانون گذاران مملکت، مخالف « منافع ملی » و شایستهی برخورد تلقی میشود، میتوان انتظار داشت که کارکردن در رادیو یا تلویزیونی که به اصطلاح « دشمن » آن را ایجادکرده است، اقدامی مخالف « منافع ملی » به حساب آید. ولی حقیقت جز این است.
هرگز در گذشته چنین تعدادی از روزنامهنگاران و جوانان ایرانی علاقهمند به کار رادیو و تلویزیون و البته اینترنت، در رسانههای بینالمللی در اروپا و آمریکا مشغول به کار نبودهاند. اکثریت قریب به اتفاق آنان، اگر امکان داشتند، ترجیح میدادند در کنار خانوادههای خود در ایران، به حرفهی مورد علاقهی خویش سرگرم باشند. تا آنجا که من میدانم شاید تعریف همهی آنان از « منافع ملی » آن نباشد که مورد نظر حکومت ایران است، ولی تقریباً هیچ یک به قصد ضدیت با « منافع ملی ایران » در این سازمانها استخدام نشدهاند و بسیاری از آنان را که من میشناسم، ایران دوستانی متعصبند.
باعث تأسف است که این روزنامهنگاران جوان – که اغلب در ایران بیکار شدند – و جوانان دیگری که استعداد کارهای رادیو تلویزیونی دارند، به محض پیوستن به رسانههای بینالمللی، مجرم شناخته میشوند و راه بازگشتشان به ایران بسته میشود.
شک نیست که این امر – به علاوهی آنچه دیدهاند – و یا در گذشته کشیدهاند، چون خاری بر دل آنان مینشیند و احساسات مخالفت آمیز را در آنان تقویت میکند، ولی معمولاً عدول از « حقیقت گویی » و « عدم رعایت اصول ژورنالیستی » از سوی آنان را موجب نمیشود. این مسئولیت سردبیران و سیاست گذاران این دستگاههاست که مراقب این امور باشند.
موضوع مهمی که به آن از خلال خواندن پرسشهای دوستان پی بردهام، این است که بسیاری، به حق، دربارهی هدفهای واقعی رسانههای بینالمللی پرسش دارند و به آنها مظنونند. میگویم به حق، زیرا مردم ما از فرط شنیدن دروغها و وعدههای امیدبخشی که در بستهبندیهای زیبا و فریبنده تحویل گرفته اند، دیرباور شدهاند.
تجربه به ما میآموزد که مخاطبان این گونه رسانهها اغلب بر سه دستهاند: گروهی که مصدر کارند و انتشار درست خبر و آگاهی و بررسی منصفانه را در گرداگرد خود و از سوی « خودیها » هم تحمل نمیکنند، چه رسد به رسانهای که در جایی دیگر، کسان دیگری به راه انداختهاند؛ گروه دیگر کسانی هستند که به اصل انتشار غیرجانبدارانهی اطلاعات احترام مینهند و طالب حرف حسابند ولی مایلند مطمئن باشند که آگاهی دهنده مرضی ندارد و منصف است؛ گروه انبوه دیگر البته آنانند که پیوسته هدف انواع پیامها و سخنها قرارگرفتهاند و پرسشی نکردهاند و احتمالاً یا با بی اعتمادی، هرچه را که میشنوند رد میکنند و یا به سادگی و با حسن نیت، هرچه را میشنوند، میپذیرند. باید به این گروه کمک کرد که فرق بین دُرّ و خرمهره را دریابند.
ماندانا زندیان: عدهای از خوانندگان مطالب شما، همچنان خواستار آنند، که شما در کنار بحثهای حرفهای، قدری هم از تجربیات کاری و خاطرات شخصیتان صحبت کنید. مثلاً دوستانی پرسیدهاند شما چگونه از کار در رادیو و تلویزیون در ایران کناره گرفتید؟ چگونه به اصطلاح « پاکسازی » شدید؟ و چه زمانی ایران را ترک کردید؟
ایرج گرگین: امیدوارم این فرصت را بیابم. پیش از این هم گفته بودم که من در اوائل پاییز ۱۳۵۷ خورشیدی از سِمَتم که مدیریت شبکهی دوم سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران بود، استعفا دادم، اما همچنان کارمند آن سازمان باقی ماندم. در فروردین ۱۳۵۸ جزو نخستین پنجاه نفری بودم که پس از انقلاب از آن سازمان اخراج شدند.
زمان عجیب به سرعت میگذرد. دوستان جوانی که چنین پرسشهایی میکنند، در آن زمان حتی چشم به این جهان نگشوده بودند! در آن ماهها، یعنی ماههای پس از انقلاب، عدهای متهم میشدند که « ضد انقلاب »اند و خدا باید به داد آنان میرسید. همهی کسانی هم که در نظام سابق شغلهای دولتی نسبتاً مهمی داشتند، و نیز ثروتمندان تکنوکرات - نه بازاریان- « طاغوتی » نامیده میشدند. این صفت این روزها کمتر به کار میرود، زیرا از طاغوتیها گویا کمتر کسی در ایران مانده است. اما آنچنان که دیده میشود، از نظر ثروت و کاخ نشینی، گویا طاغوتیهای سابق را به دربانی « آقا »ها و « آقازاده »های کنونی هم نمیگمارند!
به هرحال من چون سمت مدیریت یک رسانهی دولتی را داشتم « پاکسازی » شدم.
اما « گناه » ترک ایران و رفتن به خارج را میخواهم به گردن حافظ بیندازم. داستان از این قرار است که من تا یک سال و اندی پس از انقلاب، در گوشهای در تهران، در خانهی مادری به کارهای آبرومندانهای نظیر خواندن و نوشتن و ترجمه کردن، سرگرم بودم. تا این که یک روز، که درفکر نان و بیم جان بودم، به سراغ دیوان حافظ رفتم و شوخی کنان با خود گفتم که هرچه این « هویدا کنندهی اسرار » بگوید، همان میکنم.
و حافظ گفت:
ما آزمودهایم در این شهر بخت خویش / بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
و حالا بیست و نه سال است که بنده در شهرهای دیگر مشغول آزمودن بخت خویشم. این حافظ چه گناههایی که نکرده است. همان حافظ که میخواست راه و رسم سفر را از جهان بر اندازد!
ماندانا زندیان: شما در بخش چهارم این گفتگو، بحثی را دربارهی «ایجاد فرهنگ» باز کردید و در این راستا به طرح برخی از نظریات واسلاو هاول - متفکر، نمایشنامه نویس و سیاستمدار چک - پرداختید، که برای خوانندگانِ مطلب، بسیار تازه، جالب و قابل تأمل بوده است.
شما گفتیدهاول به روشی به نام «فرهنگ همه چیز» در دستور کار مردم جهان و رهبران آنها باور داشت و از یک «نظام فرهنگی جهانی» سخن میگفت.
برخی پرسیدهاند آیا نظریهی ایجاد یک «نظام فرهنگی جهانی» به منظور افزایش سطح فرهنگ در سراسر جهان؛ شبیه التزام به استقرار یک ایدئولوژی جهانگیر یا اصول اخلاقی یک آیین مذهبی نیست؟
دوستی از ایران نوشتهاند آیا اسلام و خاصه تشیّع، نمونهای از «فرهنگ رفتار سیاسی» نیست که شاید در زمان خودش، تغییرات خوب و مفیدی هم ایجاد کرده بوده است؟
آیا تنظیم رفتار قدرتمندان با ضعیفان، افراد سالم با بیماران، بزرگ ترها با کوچک ترها، فروشندگان و خریداران، زنان و مردان، آموزگاران و شاگردان، افسران و سربازان و پلیسها و مردم معمولی و به همین طریق رفتار انسان با محیط پیرامونش، با خانهاش، با شهرش، کار و شغلش و تفریحاتش، آن گونه که هاول آن را یک نظام فرهنگی جهانی میداند، بیشتر به رعایت اصول «اخلاق»، آن هم در سطحی جهانی، آن گونه که پیامبران به آن باور داشتند، نمیماند؟
ممکن است کمی دربارهی این موارد توضیح دهید؟
ایرج گرگین: اینها پرسشهای هوشمندانهای است که از سوی خوانندگان طرح شده است و چون قصد نداریم تمام گفتگوی این بار را به این موضوع اختصاص دهیم، به چند نکته به اختصار اشاره میکنم:
نخست آن که تصور نمیکنم هدف واسلاوهاول از طرح لزوم ایجاد «فرهنگ رفتار سیاسی» و «نظام فرهنگ جهانی»، بنیان نهادن یک ایدئولوژی جدید بوده است. او که چه در نوشتههای خود در دوران فعالیت سیاسیاش، و چه پس از انقلاب مخملی چکسلواکی و رسیدن به مقام ریاست جمهوری، از یک سو کمونیسم و توتالیتاریسم، و از سوی دیگر حرص و ولع نظام سرمایه داری و بی بند و باریهای آن را، مورد انتقاد قرار میداد؛ توصیه میکرد که در مناسبات سیاسی، «اخلاق» حاکم شود و «فرهنگ» در همهی امور جهانی، از جمله در مناسبات بین المللی معیار قرار گیرد و اولویت یابد. در هر دو مورد او تعبیر کلاسیک از «اخلاق» و «فرهنگ» را مورد نظر داشت. پیش از او نیز اندیشمندان دیگری نظیر مهاتما گاندی به موضوع رعایت اخلاق در صحنهی سیاست بینالمللی پرداخته بودند، اماهاول در دورهای تاریخی بر اساس مشاهدات و تجربیات شخصیاش آن را بسط میداد و مطرح میکرد.
مشاهدات و تجربیاتی تلخ نظیر اشغال کشورش توسط آلمان نازی در سال ۱۹۳۹ میلادی و سکوت کشورهای بزرگ اروپا نظیر روسیه و انگلیس و فرانسه در قبال این تجاوز آشکار، سرنگونی نخستین جمهوری مستقل چکسلواکی در یک شِبهِ کودتای حزبی و ادغام چکسلواکی در بلوک کمونیست، حملهی نیروهای پیمان ورشو به پراگ در سال ۱۹۶۸ میلادی برای درهم شکستن جنبش استقلال طلبانهی مردم چکسلواکی و برکناری دوبچک ( Alexander Dubček)، رهبر اصلاح طلب کشور، تصفیههای بی رحمانهی سیاسی و مهاجرت دهها هزار نفر به کشورهای دیگر...
به نظرهاول «بی اخلاقی سیاسی» عامل اصلی این گونه رویدادهای فاجعه آمیز است. بنابراین در مناسبات بین المللی نیز مانند مناسبات فردی و اجتماعی، رعایت «اخلاق» لازم است و این منظور، تنها با قرار دادن «فرهنگ» در صدر همهی امور حاصل میشود.
در مورد «فرهنگ رفتار سیاسی» پیشنهادهاول تقریباً به معنای آن بود که مانند اعلامیهی جهانی حقوق بشر که حقوق افراد را برشمرده و مناسبات حقوقی دولتها و مردمان را تنظیم کرده است، و امضا کنندگان آن اعلامیه متعهد به اجرای مفاد آن شده اند، میثاقی برای تنظیم رفتار سیاسی دولتها با یکدیگر و با مردمان خود نیز به وجود آید. بدین ترتیب، عملاً یک «نظام فرهنگ جهانی» مانند نظام حقوق بین المللی در سطحی عام تر شکل بگیرد.
بی شک اینها اندیشههایی ایده آلیستی و شاید تا حدی دور از ذهن است و به گفتهی خوانندهی محترم ما، به تعلیمات پیامبران راهنمای بشریت شباهت مییابد، ولی تفاوت پیامبران و اندیشمندان در این است که پیامبران در اندیشهی سعادت اُخروی و نجات روح انسان در جهانِ باقیاند و اندیشمندان پیشنهادهای خود را برای بهبود وضع جهان و ساکنان آن در طول زندگی در این جهان ارائه میدهند.
از نظرهاول که به مذهبی بودن شهرت ندارد، نزول «اخلاق سیاسی» و بی اعتنایی به آنچه او آن را فرهنگ میخواند، در جهان رقابتها و زد و بندها، آفت بزرگی است. با وجود این او در آخرین اثر خود، که شرح خاطرات دوران ریاست جمهوریاش و پس از آن است، * اشاره میکند که چگونه در مقام یک سیاستمدار و رهبر کشور، فرد ناگزیر میشود گاه آرمانهای خود را نادیده بگیرد.
ماندانا زندیان: دوستان دیگری، اصرار و تأکید بر ایجاد یک «نظام فرهنگ جهانی» با «برنامهای فوری» را بیشتر به اقدامی سیاسی مانند دانستهاند که تنها از سیستم حاکم بر یک جامعه برمی آید و برای نمونه به اقداماتی که در دوران پادشاهان پهلوی ، در جهت سوق دادن سریع ایران به سمت مدرنیسم صورت گرفت، و یا تلاشی که آیت الله خمینی در جهت استقرار حکومت اسلامی و گسترش آن در سطحی جهانی داشت؛ اشاره کردهاند. بسیاری معتقدند تغییری میتواند در جامعه ماندگار شود و به فرهنگ مردم بپیوندد که به مرور زمان و توسط مردم همان سرزمین، به دست آمده باشد و با پیشینه و ساختار و بافت فرهنگی آن جامعه همخوانی داشته باشد و چنین تغییری به سختی میتواند جهان شمول شود.
از سوی دیگر به راستی چه کسی شایستگی تشخیص یک فرهنگ جهانی کامل و درست را دارد؟
ایرج گرگین: به نظر من منظور از «نظام» در این مورد، ایجاد یک «سیستم» واحد فکری و رفتاری مطلق در جهان نیست.هاول که بیش و پیش از سیاستمداری، نویسنده و در نتیجه آدمی فرهنگی است، بر آن بود که با بسیاری از مشکلات جهان میتوان از طریق فرهنگ رو به رو شد. این را به راحتی میتوان پذیرفت. مثلاً یک مشکل عمدهی جهان امروز «خشونت» است و بخشی از این خشونت، میراث قرنهای گذشته و جنگهای صلیبی است. ادیان الهی همگی بر رأفت و مهربانی و خویشاوندی «بنی آدم» تأکید کرده اند، ولی مبارزه با بی دینی و کفر، بهانهی به راه افتادن جویهای خون و فجیع ترین قتل عامها قرارگرفته است. فرهنگ تساهل تنها در اشعار شاعران و کتب اخلاقی تبلیغ شده است. «پرندهی صلح» مانند «فرشتهی آزادی» تنها در مقالات و سرودهها ستایش شده است.
حال اگر نظامی جوامع مختلف را متعهدکند مثل دستورات دینی که سرپیچی از آنها آتش دوزخ را نوید میدهد، دوری از خشونت را وظیفهی خود قرار دهند؛ یعنی پرهیز از خشونت به یک نظام فرهنگی جهانی تبدیل شود، شاید اندکی از شدت بحران کاسته شود.
ماندانا زندیان: نقش رسانهها را در زمینهی آموزش و جاانداختنِ رویارویی با مشکلات جهان از طریق فرهنگ، چگونه میبینید؟ تأکید بر فرهنگ تساهل و دوری از خشونت در رسانهها تا چه اندازه میتواند به استقرار یک فرهنگ جهانی با مفهومی که توضیح دادید کمک کند؟
ایرج گرگین: سؤال شما ما را به مسیر اصلی صحبتمان باز میگرداند و بار دیگر یکی از موضوعهای مهم این گفتگو یعنی تأثیر رسانهها بر افکار عمومی را به میان میکشد: این که چرا رسانههایی که میتوانند اذهان مردم را برای رفتن به جنگ و کشته شدن، انتخاب رهبر و رئیس جمهور، آرایش و پیرایش ظاهر و خرید و مصرف روزانه، آن هم در عصر انقلاب دائمی در عرصهی تکنولوژیِ ارتباطی آماده کنند، نتوانستهاند یا نخواستهاند در زمینهی ایجاد یک فرهنگ جهانی که زدودن بی سوادی جزئی از آن است، یا از میان برداشتن تعصبات و موجبات جنگها و جدلهای هفتاد و دو ملت؛ گام مؤثری بردارند؟
شاید اشاره به دو نظریهی بسیار معروف دربارهی وسائل ارتباط گروهیِ دیداری و شنیداری و رابطهی آنها با فرهنگ سازی، که دو نویسنده و روشنفکر برجستهی قرن پیش به آن پرداخته اند، به روشن شدن موضوع کمک کند.
جورج اورول، (George Orvel) نویسندهی انگلیسی – که قبلا نیز در این گفتگو از او یادکرده بودم- در دو اثر عمدهاش، «۱۹۸۴» و «مزرعهی حیوانات» (Animal Farm)، این فرضیه را مطرح کرده بود که روش کنترل افکار در یک نظام توتالیتر یا خودکامه، «فرهنگ زندان» را در آن جامعه برقرار میکند. هر فرد در سلولی زندگی میکند، زیر نگاه و تفکر زندانبانی به نام «برادر بزرگ» که باید او را بپرستد و صدا و تصویرش را پیوسته در گوش و دربرابر چشمانش داشته باشد. در این جامعه «وزارت حقیقت» وظیفهی مغزشویی روزانهی افراد جامعه را به عهده دارد و همهی مفاهیم به نام عکس خود خوانده میشوند: جنگ، صلح است. دروغ، حقیقت است و نظایر آن. اورول با توجه به اوضاع اروپای عصر خود و قدرت یافتن استالینیسم، نگران آن بود که پیشرفت تکنولوژی ارتباطی، استقرار این فرهنگ زندان را تحقق پذیر سازد، و البته او تنها به جامعهی شوروی عصر استالین توجه نداشت، بلکه میگفت زندانبانان چه از ایدئولوژی چپ الهام بگیرند، چه از راست، دیوارهای زندان به یک اندازه نفوذناپذیر و رنج و حرمان زندانیان به یک حد جانگزاست.
نظریهی دیگراز آنِ آلدوسهاکسلی (Aldous Huxley) نویسندهی کتاب معروفِ «دنیای دلیر جدید» (Brave New World) است. او میگفت که در جامعهی دوران تکنولوژی پیشرفته، خردگرایی و دموکراسی، احتمالاً بیشتر از سوی دشمنی تهدید میشود که لبخند بر لب دارد، نه دشمنی که ترس و نفرت سلاح اوست.
در حقیقت،هاکسلی معتقد بود که در عصر جدید «برادر بزرگ »ِ جبّار، به دلخواه و انتخاب خود، ما را زیر نظر نمیگیرد؛ بلکه ما با رأی و انتخاب خویش به او چشم میدوزیم و پرستشاش میکنیم. درچنین وضعی دیگر نیازی به «وزارت حقیقت» و زندانبان و دیوارهای بلند نیست. وقتی مردمی به سهل انگاری و امور پیش پا افتاده روی آوردند، هنگامی که یک رشته تفریحات سبکسرانه جای زندگی فرهنگی را گرفت، زمانی که به جای بحث و گفتگوی جدی، حرفهای بی پر و پایه و شوخیهای بی معنی ردّ و بدل شد، و بالاخره وقتی افراد یک جامعه نه به بازیگر صحنهی زندگی خویش، بلکه به تماشاگران آن تبدیل شدند؛ چنین جامعهای به طور جدی در معرض خطر مرگ فرهنگی و سیاسی قرار میگیرد.
این نظریهها را اورول وهاکسلی به ترتیب در اواخر نیمهی اول قرن بیستم و اوائل نیمهی دوم آن قرن مطرح کردند. گرچه آن چه آنها هشدار میدادند، هرگز تحقق نیافت، ولی نمونههایی از آنها در گوشه و کنار دنیا دیده میشود.
تلویزیون هرگز به صورت آن جعبهی هراسناکی که تنها چهرهی مخوف «برادر بزرگ» از آن به گلّهی برادران کوچک تر مینگرد، درنیامد. درحقیقت پیشرفت و توسعهی تکنولوژی ، خود چنین اجازهای را به آرزومندان ایفای نقش «برادر بزرگ» و تشکیل «وزارت حقیقت» نداد، اگرچه تلاش در این زمینه اینجا و آنجا دنبال شد.
فرضیهی آلدوسهاکسلی، به گمان من اعتبار بیشتری یافت. پیشرفت و توسعهی تکنولوژی ارتباطی، به عکس این امکان را فراهم آورد که به گفتهی او، تلویزیون «با لبخند و حرفهای پوچ، به شستشوی مغزی» مخاطبش بپردازد.
در واقع این نه «وزارت حقیقتِ» اورول، بلکه سیستم مورد نظرهاکسلی است که در این سالهای اول هزارهی سوم میلادی، خردگرایی را تهدید میکند.
این «دنیا»یهاکسلی، البته هرروز «جدیدتر» میشود. او بعد از انتشار «دنیای دلیر جدید»، با انتشار «دیدار دوباره از دنیای دلیر جدید»، نظریات تازهای را مطرح کرد. ولی با همهی تغییرات دائمی، پیشرفتها و انقلاباتی که در زمینهی ارتباطات و رسانهها صورت میگیرد، یک نکته در همهی این سالها – در سراسر قرن گذشته – تغییر نکرده است، این که چگونه میتوان از این وسائل ارتباطی در جهت هدف و منظوری خاص، چه سیاسی، چه بازرگانی و چه فرهنگی استفاده کرد.
مهم نیست که این روزها با داشتن یک BlackBerry که به راحتی در جیب آقایان و کیف خانمها جا میگیرد، میتوان به «هرچه خوبان همه دارند»، یک جا دسترسی داشت: از تلویزیون و رادیو و اینترنت و موسیقی و فیلم و خبر و تلفن و غیره؛ مهم این است که دعوا همچنان بر سر پیامهایی است که از طریق این وسائلِ پیشرفته میتوان فرستاد و تأثیراتی که به کمک آنها میتوان برجای نهاد.
پیش از رواج اینترنت و اختراع انواع وسایل مدرنِ ارتباط فردی و همگانی، آمار حکایت از آن میکرد که یک آمریکایی به طور متوسط در سال بیش از هشتصد ساعت به رادیو و صد ساعت به ضبط صوت و سی دی گوش میدهد و دست کم یکهزار ساعت به تلویزیون چشم میدوزد و در واقع از چهل سال عمر خود، ده سال کامل را وقف دریافت پیامهایی میکند که دیگران برای او تدارک میبینند و در آن میان هر سال پانصدهزار پیام تبلیغات بازرگانی به او تزریق میشود.
پیدایش اینترنت و وسائل آسان و جذاب ارتباطی، این ارقام را به گونهای تصاعدی افزایش داده است. دیگر صحبت از آن نیست که یک فرد، ده سال از چهل سال عمر خود را با تلویزیون و رادیو میگذراند. انسان شهرنشین قرن بیست و یکم از هفت سالگی تا هفتاد سالگی، جز هنگامی که در خواب است، لحظهای از وسایل ارتباطی مدرن دور نیست. اما این «وسایل» تنها مایکروچیپس و دکمه و آهن نیستند، ماشینهایی هستند که فکر میکنند و پیام میدهند. بسیار خوب، آیا این رسانهها به پشتیبانی از تکنولوژیِ مدام درحال پیشرفت، که بخش بزرگی از ساعتهای عمر انسانِ این عصر را به خود اختصاص داده اند، قادرند جهان را به شکلی که خود میبینند، دربرابر او تصویر کنند و ارزشهای اجتماعی او را معین کنند؟ خوب را بد، و بد را خوب، دروغ را راست، و راست را دروغ جلوه دهند؟ حکومت بی ثباتی را تثبیت و رژیم پابرجایی را سرنگون کنند؟
به عقیدهی من نخست این باور و برداشت مردم، به خصوص حاکمان و دولتمردان، از نقش و میزان نفوذ و تأثیر وسایل ارتباط گروهی است که در جوامع مختلف، حدود و وظائف و اَشکال عملکرد آنها را مشخص – و شاید تحمیل – میکند، و دیگر این که با وجود جهان گراییِ (Globalization) غالب در این عصر، تأثیر و قدرت عمل این وسایل بر مردمان جوامع مختلف یکسان نبوده است. سابقهی تاریخی، میزان فرهنگ و دانش، روابط اجتماعی، سنتها، اخلاق و روحیهی هر مردمی از جمله عواملی هستند که در این زمینه نقش اساسی دارند، گرچه استفادهی فنی و تکنیکی از این وسائل به هیچ یک از عوامل فوق وابسته نیست. طالبان غارنشین کوهستان Tora Bora در افغانستان که مخالف آموزش نیمی از افراد جامعه، یعنی زنان اند، برای هدفهای خود همان استفادهای را از یک دستگاه BlackBerry میکنند که استاد دانشگاهی در لندن یا مدیر شرکتی صنعتی در توکیو برای آموزش یا مدیریت.
ماندانا زندیان: به نظر شما آیا این در دسترس همگان بودن رسانههای مدرن و اخبار و پیامهای منتشر شده از آنها، در نهایت به گردش سالم اطلاعات و حقایق کمک میکند و جهان را به سمت و سویی بهتر و سالم تر سوق میدهد؟
ایرج گرگین: شواهد- متأسفانه – همیشه از چنین امری حکایت نمیکنند. درمورد خشونت که از آن صحبت کردیم، پیشرفت تکنولوژی ِ ارتباطی از راههای گوناگون در سطح بین المللی و محلی به آن دامن زده است. فراموش نکنیم که در کنار در دسترس همگان قرارگرفتن این رسانههای مدرن، همچنان هستند حکومتها، دارندگان ایدئولوژیها و مبلغان مذاهب که به افراط به نقش وسایل ارتباط جمعی سنتی در هدایت افکار جامعه باور دارند و رسانهها را به خدمت هدفهای خود میگیرند. پیش از این هم در این گفت و گو اشاره کردم که داشتن چنین اعتقادی، قبل از هر چیز، کنترل رسانهها را بر اساس ساخت سیاسی هر جامعه از جانب دولت، گروههای فشار، رهبران سیاسی، احزاب یا سیاست گذاران مالی و اقتصادی موجب میشود.
متأسفانه هنوز کسانی به اعتقادات گوبلز (Paul Joseph Goebbels)، نویسندهی ناکام و پر از عقدهی دههی سوم قرن پیش، که ناگهان در بستر یک جامعهی آماده برای پذیرفتن حرفهایش، از وسایل ارتباطی عصر خود، ماشینی برای تهییج و تحریک مردم ساخت؛ پایبندند و مانند او معتقدند که «دروغ هرچه بزرگ تر باشد، باورکردنش آسان تر است!»
رهبرانی که خود را نماینده و برگزیدهی مطلق و بدون چون و چرای مردم میپندارند و یا با سلاح ایدئولوژی بر آنها فرمان میرانند، برای وسایل ارتباط همگانی وظیفهای جز این نمیشمارند که مروج عقاید آنان، تحسین کنندهی اقدامات آنان و یاری دهندهی برنامههای آنان باشند. برای آنان آزادی در قلمرو رسانههای همگانی بیمعنی یا پردردسر است.
لنین زمانی گفته بود «حکومتی که اعتقاد دارد هر آنچه میکند درست است، چرا باید به مطبوعات به اصطلاح " آزادی" بدهد و زبان دشمنان و عیبجویان را علیه خود بگشاید؟» سخنی که به گوش ما بسیار آشنا میآید!
ماندانا زندیان: در چنین شرایطی شما پوشش خبری رویدادهای ایران را، در رسانههای حرفهای و مهم غرب، مانند شبکههای خبری آمریکا، تا چه اندازه پای بند به بی طرفی و رعایت اصول ژورنالیستی میدانید؟
ایرج گرگین: درکار روزنامه نگاری «بی طرف» بودن به معنای «جانبِ طرفی را نگرفتن» و «منصف» بودن، کار دشواری است.
چون مخاطبان – شنوندگان و بینندگان و خوانندگان- شما غالباً بی طرف نیستند و معمولاً دلشان میخواهد چیزی را بگویید که به اصطلاح به مذاق آنها خوش بیاید، وگرنه بر اساس تمایلات خود، بی طرفی شما را حمل بر جانبداری از طرز فکر مخالف میکنند. این نکته تنها به ایرانیان محدود نمیشود. چند سال پیش شبکه CNN ( Cable News Network) که میکوشید خبرها را بدون کم و کاست پخش کند، از سوی جمعی که این نکته را برنمیتافتند، Communist News Network نام گرفته بود و خبرنگارش که در جنگ اول خلیج فارس تلاش میکرد گزارشهای منصفانهای از بغداد بفرستد، مجبور به کناره گیری شد.
رسانههای حرفهای که قدرتمندترین آنها در ایالات متحد آمریکا تأسیس شدهاند و مشغول به کارند، از قواعد و اصولی پیروی میکنند، و زمانی به درجات مختلف این قواعد و اصول را، که عدم جانب گیری در انتشار خبر از مهم ترین آنها بود، رعایت میکردند. اما در مورد پوشش رویدادهای ایران، همانطور که پیشتر یاد آور شدم، وقتی روابط دو کشور تیره و بحرانی است، این امر به ناگزیر در لحن گزارشها و انتخاب خبر و تکیه بر آنها تأثیر مینهد و رهبران و سیاستمدارانی که رفتار و سخنان آنها جنجال برانگیز است، در مرکز توجه قرار میگیرند. اما نکته این است که گاه این موضوع نتیجهای خلاف انتظار به بار میآورد و رسانههای معروف غرب در گذشته یک بار در مورد ایران، چنین امری را تجربه کردهاند. در سالهای پس از آزادی گروگانهای سفارت آمریکا در تهران، با وجود اهمیت آنچه در ایران میگذشت و جنگ پر تلفاتی که عراق و ایران درگیر آن بودند، نوعی سکوتِ خبری در مورد ایران در مطبوعات و رادیو و تلویزیونهای آمریکا به چشم میخورد. به یاد دارم در آن سالها که هنوز از اینترنت خبری نبود و دسترسی یافتن به خبر، کار دشواری بود، برای یافتن خبری دربارهی ایران، برای پخش از رادیو «امید» باید ساعتها وقت میگذاشتیم. یکی از دلایلِ این «سکوت»ِ خبری دربارهی ایران، به گمان من هجوم بیسابقهای بود که نمایندگان رسانههای آمریکا در نخستین سالهای بعد از انقلاب اسلامی و ماههای اول گروگان گیریِ کارمندان سفارت آمریکا به ایران آوردند، و ساعتهای متمادی به پخش خبر و مصاحبه از تهران پرداختند، و به تدریج دریافتند که کار آنها بر شنوندگان و بینندگانشان در درجهی اول، و خوانندگانشان در درجهی دوم از جهات مختلف، اثری خلاف انتظار برجای نهاده است. به این معنی که خبرنگاران آمریکایی پس از گذشت ماهها و فروکش کردن شور و التهاب نخستین، دریافتند که نه تنها خود مورد استفادهی کسانی قرارگرفتهاند که قرار بود از آنها برای کار خود استفاده کنند، بلکه با عدم شناخت دقیق مردم ایران و نداشتن اطلاعات کافی دربارهی تاریخ و مسائل سیاسی ایران و نیز ناآشنایی با افرادی که در آن روزها صحنه گردان وقایع بودند، در میلیونها آمریکایی نوعی سرگردانی و وحشت و انزجار به وجود آوردند و گرچه در دورانی بحرانی از نظر کمّی در مسابقه با یکدیگر پیروزیهای درخشانی کسب کردند، در چارچوب معیارهای ژورنالیسم حرفهای، کارشان بازتابهای نامساعدی داشت و در مجموع ناموفق بر آورد شد.
به خاطر بیاوریم که هزینهی سه شبکهی تلویزیونی آمریکا در روزهایی که نمایندگانشان در تهران بودند، روزانه یک میلیون دلار بود. تنها CBS یک گروه بیست و سه نفری خبرنگار، به علاوهی فیلمبرداران، صدابرداران، متخصان فنی، دوازده مترجم، راننده و راهنما و سی و پنج اتاق در هتل کنتیننتال در اختیار داشت که کرایهی هر اتاق در آن زمان هفتاد و پنج دلار بود؛ به این هزینهها مخارج تلکس، هواپیمای خصوصی، چهار ساعت ارتباط ماهوارهای روزانه بر اساس هر دقیقه یکصد دلار را هم باید افزود. آن وقت یکی از همین خبرنگاران در بازگشت از تهران نوشت: «ما تصور میکردیم دربارهی رویدادهای ایران و مسایل آن کشور، اندکی میدانیم و حالا به این نتیجه رسیدیم که چیزی نمیدانستهایم.»
ماندانا زندیان:مسئلهی مهمی که پیش میآید این است که ایرانیان در اکثر موارد رویدادهای داخلی ایران را نیز در کنار مسائل مهم دیگر نقاط جهان، از پنجرهی رسانههای غیر ایرانی به تماشا مینشینند. آیا سایهی تقریباً همیشگی سانسور بر رسانههای فارسی زبان داخل ایران، که همیشه دولتی بودهاند، دلیل این امر است؟
ایرج گرگین: بله سانسور در درجهی اول و نداشتن امکانات خبررسانی که در اختیار یک خبرنگار آمریکایی و اروپایی یا ژاپنی است در درجهی دوم، از عوامل ایجاد چنین وضعی است. ولی تجربهی خود من حاکی از آن است که موقعیت مطبوعات هر کشوری و شهرت آن کشور به داشتن مطبوعات آزاد یا «زندان روزنامهنگاران» بودن، در این زمینه نقش اساسی دارد. درست است که به قول معروف «احترام هر امامزادهای با متولی آن است.» یعنی روزنامه نگاران میتوانند در جامعهی خود مورد ستایش یا لعن و تمسخر مردم قرارگیرند، (و در نیم قرن گذشته مطبوعات ایران هر دو نکته را تجربه کرده و پشت سر گذاشتهاند.) ولی فضایی که دولتها با رفتار خود برای روزنامه نگاران فراهم میکنند، در اعتباریافتن یا بیاعتباری آنها نقش مهمی دارد. در عراقِ صدام حسین یک خبرنگار ایرانی به نام فرهاد بازفت به اتهام جاسوسی اعدام شد. صرف نظر از حملات تروریستها به خبرنگاران و ربودن و کشتن آنان، من به یاد ندارم که هیچ دولتی خبرنگاری از کشوری دیگر را اعدام کرده باشد. در هر مورد دیگر یک چنین گستاخی، جهان را به محکوم کردن این جنایت بر میانگیخت، ولی موضوع با یکی دو اعتراض نامه خاتمه یافت و بعداً هم در لیست جنایات حکومت سرنگون شدهی صدام به آن اشارهای نشد.
بگذارید به یک خاطرهی شخصی در مقیاسی دیگر بپردازم:
در نخستین سالهای دههی ۱۹۷۰ میلادی، یک کشور آسیایی خاور دور، با تمدنی کهنسال و فرهنگی غنی، دستخوش یکی از خونینترین حوادث قرن بیستم شد. در کامبوج به دنبال برکناری پادشاهش، پرنس سیهانوک ( Prince Sihanouk)، در یک کودتا، ژنرال لون نول (Lon Nol)، زمام امور آن کشور را به دست گرفت و آتش جنگ داخلی شعلهور شد. خمرهای سرخ به جز پایتخت و شهرهای بزرگ، عملاً کنترل بخشهای مهمی از کامبوج را در اختیارگرفتند و در چنین وضعی بود که من همراه با دوست فیلمبردارم در تلویزیون ملی ایران، محمد زرفام، وارد پنوم پن (Phnom Penh) شدیم.
هدف اصلی من از این سفر، پس از شرکت در کنفرانسی در توکیو، تهیهی فیلمی مستند از جنگ ویتنام بود ولی با وجود آن که در بانکوک، پروانهی سفر به سایگون را گرفته بودیم، ما را به آن کشور راه ندادند و همراه چند خبرنگار دیگر روانهی پنوم پن، پایتخت کامبوج کردند. رفتار کامبوجیها با ما مؤدبانه تر بود. در فرودگاه اجازهی اقامت ما را صادر کردند و در هتلی که در محل اقامت خبرنگاران بود، کارت خبرنگاری و یک مترجم در اختیار ما قرار دادند. دو ایرانی دیگر، عباس عطار (Abbas)، عکاس خبری معروف بینالمللی، و صفا حائری که در آن روزگار برای مجلهی Jeune Afrique کار میکرد، را نیز در پنوم پن ملاقات کردیم. در آن زمان در پنوم پن حکوت نظامی برقرار شده بود. ما روزها از صبح تا هنگام غروب آفتاب که حکومت نظامی و مقررات منع عبور و مرور آغاز میشد، در شهر و اطراف آن به فیلمبرداری و تهیهی گزارش و مصاحبه با افراد مختلف مشغول بودیم و شبها پیش از خواب معمولاً کار دیگری نداشتیم جز این که در سالن هتل بنشینیم و به گفتوگو بپردازیم. در چنین مواقعی وقتی خبرنگاران از کشورهای مختلف به هم میرسند، اول از کار و یا از سابقهی هم سؤال میکنند، بعد کمی به سیاست میپردازند و احتمالاً از روز سوم بحثهای جدی بین آنها قطع میشود و صحبتهایشان یا منحصر به نقل خاطرات میشود، یا حکایت برخوردهای روزانه. اما وجود ما - یک گروه خبرنگار ایرانی که به اصطلاح مطبوعاتی Free Lance هم نبودند - بلکه برای تلویزیون دولتیِ کشور شاهنشاهی ایران کار میکردند، این قاعدهی کلی را به هم زده بود. گزارشگران آمریکایی، انگلیسی، فرانسوی، استرالیایی، ژاپنی و سوئدی و کشورهای دیگر هرکدام به نوبت و نه یک بار بلکه به دفعات، تعجب خود را از حضور ما در جمع خود ابراز میداشتند و این ابراز تعجب وقتی بیشتر میشد که میدیدند ما هم مثل آنها از خطر استقبال میکنیم و از این که مثلاً به هنگام عبور از یک گذرگاه جنگلی، ناگهان در وسط یک شبیخون خمرها یا در میان معرکهی تیراندازی دو طرف نبرد قرار بگیریم، ترسی نداریم.
آنها میخواستند بدانند ما اصلاً آنجا چه کار میکنیم. این خبرنگاران خود از کشورهایی آمده بودند که در آنها وسائل ارتباط جمعی غالباً غیردولتی و در نتیجه - بنا بر فرض کلی – آزاد به شمار میرفتند. این خبرنگاران از جمله همان کسانی بودند که ما هرکجا زندگی کنیم، گزارشهای آنان را میخوانیم، یا بر صفحهی تلویزیون میبینیم و در شکل دادن به قضاوتهای ما از آنچه در جهان میگذرد، سهم عمدهای دارند. به عبارت بهتر، ما از دریچهی چشم آنان است که جهان را مینگریم. و برای آنان عجیب بود که ما از ایران آمده بودیم تا دربارهی کامبوج گزارش و فیلم تهیه کنیم. در همان زمان گزارشها و آمارهای یونسکو و سازمانهای بینالملل دیگر که دربارهی تیراژ مطبوعات و وضع آن در کشورهای مختلف منتشر میشد، حکایت از این میکرد که ایران حتی در میان کشورهای آسیایی از این جهت وضع خوبی ندارد، و این حقیقت بود.
به خاطر داریم که آن سالها، سالهای افزایش قیمت نفت، و رونق و توسعهی اقتصادی ایران بود. همچنین به خاطر داریم که در عین حال این رونق و توسعهی اقتصادی و طرحهای مختلف و گاه بلندپروازانهای که در آن زمان در کشور ما تهیه و یا اجرا میشد، حسادتهایی را موجب شده بود. برای ناظران خارجی، از جمله برخی از خبرنگاران و روزنامهنویسان که به ایران سفر میکردند، این نکته که این توسعهی اجتماعی و اقتصادی با توسعهی سیاسی همراه نبود، مورد پرسش بود و این امر حتی مورد تمسخر آنان قرار میگرفت. به همین جهت در گزارشها و آمارهایی که منتشر میشد، ایران جزو کشورهایی به حساب نمیآمد که «دارای مطبوعات آزاد»اند.
از همین رو بود که خبرنگاران غربی، حضور گروهی را از ایران در کامبوج و در میان خود عجیب مییافتند. احتمالاً آنان فکر میکردند در کشوری که آزادی مطبوعات وجود ندارد، آن هم یک کشور شرقی، گزارش یا خبر، یا جانبدارانه است یا به درد کسی نمیخورد.
اما به عقیدهی من وسایل ارتباط جمعی در هر کشوری، در حالی که به طور کلی با سیستم و شرایط سیاسی- اجتماعی جامعهی خود، شناخته و معرفی میشوند، میتوانند نقش مشخص خود را، تا حد ممکن، اجراکنند و احتمالاً اثراتی برجای بگذارند.
فیلمی که ما تهیه کردیم، همان زمان در ایران از تلویزیون پخش شد. در این فیلم مستند ما کوشیده بودیم با تدوین آنچه توانسته بودیم فراهم آوریم، کشوری را نشان دهیم که در آستانهی از هم پاشیدن مطلق است، بیآن که کسی بداند به درستی چه در انتظار است. و حقیقت هم همین بود. زیرا به طوری که میدانیم بحرانی را که بعد در کامبوج اتقاق افتاد - پیروزی خمرهای سرخ و تبدیل کامبوج به کشتارگاهی که در آن مردم بیگناه را به بهانههای پوچ، هزار هزار کشتند - کسی پیشبینی نمیکرد.
اما آن اقدام ما، یعنی تهیهی فیلم از کامبوج برای تماشاگران ایرانی و اقدامات دیگری از این قبیل که در آن زمان بسیار صورت میگرفت، کار مفیدی بود یا همچنان که خبرنگاران غربی به آن مینگریستند کاری در حدِ ما نبود؟
به گمان من افرادی که حرفههایی یکسان دارند، ولو از سرزمینها و فرهنگهای مختلف باشند، شباهتهای رفتاری و شخصیتی بسیار با یکدیگر مییابند. در مورد روزنامهنگاران – مقصودم معنای عام روزنامهنگاری است – شاید این نکته بیش از حرفههای دیگر مصداق پیدا میکند: روزنامهنگار حرفهای متعلق به هر قوم و ملتی که باشد، نخست خود را واسطه و عاملی بین رویدادها و جامعه میداند، کنجکاو است و بیقرار و آرام، پیوسته در پی آن است که اگر سازمانی یا دولتی خواست او را محدود و محصور کند، حصارها را بشکند. روزنامهنگار چون خود را منبع کسب آگاهی صدها یا هزاران نفر دیگر میشناسد، ممکن است دچار خطای بزرگی هم بشود، و نقش خویش را با یک رهبر و قیّم جامعه عوضی بگیرد.
در ایران، آن دسته از روزنامهنگاران و کارکنان و مدیران وسایل ارتباط جمعی که کار خود را جدی میگرفتند و به نقش مهم روزنامه، رادیو و تلویزیون در پیشبرد امور اجتماعی آگاه بودند، میکوشیدند تا مانند سایر همکاران خود در کشورهای دیگر عمل کنند.
به یاد بیاوریم که آن سالها، عصر توسعهی صنعتی ایران نام گرفته است. و مشخصات آن که عبارت بودند از افزایش عدهی کارگران صنعتی، هجوم به شهرها، بالارفتن سطح در آمد، توسعهی بیسابقهی مصرف، استفادهی تدریجی از تکنولوژی پیشرفتهی عصر، صرف نظر از به هم ریختن توازن و تعادل در سطوح مختلف جامعه، یا افزایش اختلاف طبقاتی و پارهای مسایل دیگر، اطمینان و غروری نیز به ما بخشیده بود: تلویزیون ما رنگی بود و سیستم فرانسوی Secam آن هم برای ایران تنظیم شده بود. اسد آباد، ارتباط ماهوارهای ما را با سراسر جهان برقرار کرده بود، دستگاههای فنی و استودیوهای تلویزیونی ما از برخی کشورهای اروپایی مجهزتر و کامل تر بود و شبکهی رادیو تلویزیونی ما روز به روز گسترش مییافت.
قرارگرفتن در چنین شرایطی، به منِ خبرنگار حق میداد که احساس کنم در وضعی مساوی با دیگر خبرنگاران قرار دارم و میتوانم به تماشاگران تلویزیون از اوضاع کامبوج خبر دهم، زیرا من یک خبرنگار حرفهایام و وظیفهام گشودن دریچههای هرچه بیشتر از آگاهی به روی مردم است. این اعتقاد واقعی من بود. اما آیا در تمام زمینهها میتوانستم به آن عمل کنم؟ بلافاصله در همین جا بگویم که متأسفانه در همان سالها به عنوان مثال هنگامی که زلزلهای روی میداد و تلفاتی به بار میآورد، برای اعلام تعداد تلفات، وسایل ارتباط جمعی با اشکالات بسیار رو به رو میشدند. برخی مقامات دولتی و مسئولان بیسبب میکوشیدند که تعداد تلفات را از میزان واقعی کمتر اعلام کنند و خبرنگاران خارجی که برای تهیهی گزارش به ایران میآمدند و طبیعتاً از این نکته آگاه میشدند و آمار آنان با آمار رسمی متفاوت بود، در گزارشهای خود به سانسور و کنترل مقامات دولتی اشاره میکردند. چنین حساسیتهای بیجهت و بیموردی، وسایل ارتباط جمعی از جمله رادیو و تلویزیون را به صورت چوپان دروغگویی در میآوردند که اگر زمانی راست هم میگفتند، کسی باور نمیکرد و در مجموع دستگاه را بی اعتبار میساخت.
سالها بعد در جریان بحران شدید اجتماعی که به انقلاب سال ۱۳۵۷ انجامید، دیدیم که چگونه BBC به منبع کسب خبر شهرنشینان ایرانی تبدیل شد.
ماندانا زندیان: شما گفتید که سانسور در درجهی اول، و نداشتن امکانات خبررسانی که در اختیار یک خبرنگار آمریکایی و اروپایی یا ژاپنی است در درجهی دوم، باعث میشوند که ایرانیان در مواقع بحرانی رویدادهای داخلی ایران را نیز در کنار مسائل مهم دیگر نقاط جهان، از پنجرهی رسانههای غیر ایرانی به تماشا بنشینند.
این شاید بهترین و قابل اطمینانترین راه دریافت اخبار داخلی نباشد. برای مردمی که مثل ما رسانههای داخلیشان قابل اطمینان نیستند و رسانههای برونمرزی همزبانشان یا وابسته به دولتهای مخالف با دولت کنونی کشورند، یا خصوصی اند و سیاست و خبر آمیزهای میشوند برای سودجوییشان، واقعاً به چه منبعی میشود بیشتر اطمینان کرد؟
ایرج گرگین: اشارهی من به امکانات و وسائل خبررسانی در آن بخش از گفتگو مربوط به گذشته بود. در زمان ما وسائل خبررسانی بیش و کم یکسان در اختیار همگان قراردارد. یک تلفن همراه که با آن بتوان عکس و تصویر متحرک گرفت و S.M.S فرستاد، میتواند در مقیاس کوچکتر کار یک خبرگزاری را انجام دهد. مشکل اصلی همچنان «سانسور» یعنی جلوگیری از پخش خبر و یا تحریف آن است.
سانسور بیرحمانه و غالباً احمقانهای که مانع دسترسی فرد به واقعیت امور و نتیجهگیری و قضاوت و انتخاب او میشود، حوزهی تفکر او را محدود میکند، و میخواهد تا همگان تنها از یک دریچه به جهان و رویدادهای آن بنگرند. کاری که در زمان ما روز به روز برای عاملان سانسور دشوارتر میشود. در حقیقت با وجود اینترنت و پیشرفتهای شگفت انگیز در زمینهی تکنولوژی ارتباطی، اینک کار سانسورگران بیش از «ممانعت»، ایجاد «مزاحمت» شدهاست.
اما اگر ایرانیان حتی رویدادهای داخلی کشورشان را در کنار مسائل دیگر جهان از پنجرهی رسانههای «غیر ایرانی» تماشا کنند، گناهش به گردن نظامی است که چنین وضعی را موجب میشود. گرچه به عقیدهی من، یک رسانهی سالم و درستکار و حقیقتگو لازم نیست حتماً «ایرانی» باشد تا بتوان به آن اعتماد کرد و به تماشای آن نشست: «ای بسا هندو و ترک همزبان...»
مسئلهی اصلی همان سلامت و درستکاری و حقیقت گویی است. این نکته هم در مورد رسانههای بین المللی غیر ایرانی که فارسی زبان نیستند ، و هم در مورد رسانههای فارسی زبان که ایرانیان ( بخش خصوصی در خارج از کشور) و یا غیر ایرانیان (دولتها یا بنگاههای خارجی) بنیادنهادهاند صدق میکند. یک رسانهی «ایرانی» که دروغ بگوید و خرافات و واپسگرایی را تبلیغ کند، مسلماً به دلیل «ایرانی بودن» مزیتی بر یک رسانهی «غیر ایرانی» ترقیخواه و حقیقتگو ندارد، همچنان که یک رسانهی «غیر ایرانی» یا بنیان نهاده شده توسط غیر ایرانیان که دروغ بگوید و آشوبهای قومی و تجزیهطلبی را دامن بزند شایستهی اعتنا نیست.
تردید نیست که شهروندان هر کشوری ترجیح میدهند که خبر را به زبان خود و از رادیو و تلویزیون خود بشنوند و ببینند.
در همه جای دنیا قاعده همین است و ایران نیز از این امر مستثنی نیست. تعداد شنوندگان و بینندگان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران شاید میلیونها بار بیش از مجموع رادیوها و تلویزیونهایی باشد که از خارج برای ایران به پخش برنامه میپردازند. این امری طبیعی است. با وجود این تصور نمیکنم شما از صدا و سیما مثلاً خبر دستگیری دانشجویان اعتصابی دانشگاه علامه طباطبایی و سپس آزادی آنها را بشنوید. بلکه برای شنیدن صدای آنها یا اعضای خانوادهشان یا علت گرفتاریشان باید به رادیوهای فارسی زبان خارج گوش بدهید و خبر را از منابع «غیر ایرانی» دریافت کنید.
اگر خبری هم دربارهی این گونه دستگیریها در رسانههای داخل ایران منتشر شود، از سوی مقامات امنیتی است که دستگیرشدگان را پیش از محاکمه و تشکیل دادگاه، گناهکار میشناسند. در صورتی که پخش چنین خبرها و مصاحبههایی به کسی لطمه نمیزند، تنها اعتماد مردم را به دستگاههای ارتباطیشان بیشتر میکند.
از تجربهی خودم در این باره بگویم و خاطرهای را نقل کنم که به اواخر دههی ۱۹۶۰ میلادی برمیگردد.
در دانشگاه اعتصاب و تظاهراتی صورت گرفته بود. کار اعتصاب به خارج از دانشگاه کشیده شد و به شکستن شیشههای اتوبوسها و جنگ و گریز با پلیس در خیابانهای اطراف دانشگاه انجامید. عدهای از دانشجویان معترض دستگیر و چند تن آنان پس از بازجویی آزاد شدند. من در تلویزیون ملی ایران با مسئولیت خود، در مقام مدیر خبر، نمایندگان دانشجویان آزادشده را به یک جلسه گفتگوی تلویزیونی دعوت کردم و آنان با موهای تراشیده شده در جریان دستگیریشان در این گفتگو شرکتجستند و اعتراضهای خود را بیان کردند و هرچه دل تنگشان خواست گفتند.
پخش این مصاحبه مقامات امنیتی را برآشفت و تنها حمایت و پشتیبانی شخص سرپرست تلویزیون، آقای قطبی، مانع از آن شد که به سراغ من بیایند. اما کار بالا گرفت و شکایت نزد نخست وزیر بردند. مرحوم هویدا مرا احضار کرد. یک روز صبح زود همراه آقای قطبی برای ادای توضیح نزد ایشان رفتیم. من منتظر ابراز خشم و عتاب نخست وزیر بودم، اما مرحوم هویدا تنها به تذکری اکتفا کرد: «گرگین، باز شیطنت کردی؟» و ماجرا در همین جا ختم شد.
اما پخش آن گفتگو از شدت خشم و اعتراض دانشجویان کاست و تصور میکنم حیثیت و اعتبار تلویزیون ملی ایران را نزد آنان افزایشداد.
سالها گذشت و این ماجرا مانند دهها موضوع دیگر شبیه به آن از دوران کار در رادیو و تلویزیون ملی ایران، در گوشهای از ذهن من به عنوان یک خاطرهی مطبوع جائی یافت تا این که روزی در آمریکا در یک جلسهی فرهنگی - و یا در خیابان - درست به خاطرم نمانده است، مردی که تقریباً چهل ساله مینمود، با ظاهری احترام برانگیز نزد من آمد و به گرمی با من دست داد و روبوسی کرد و گفت یکی از آن دانشجویانی بودهاست که در آن گفتگوی تلویزیونی پس از رهایی از زندان شرکت جسته، و اکنون پزشک است و رهسپار ایران.
او چنان از آن ماجرا به نیکی یاد کرد و مرا ستود که بی اختیار نزد خود احساس سرافرازی کردم و چند لحظهای به خود بالیدم!
تصور میکنید در همهی این سالها، در دهههای گذشتهی پیش و پس از انقلاب سال ۵۷، چه تعداد جوانان و دانشجویان ایرانی تنها به گناه ابراز شور جوانی و به جرم داشتن و یا بیان عقیده و نظری که گذشت زمان ناگزیر آن را تغییر میداد و یا صیقل میزد، از تحصیل و زندگی بازماندهاند و قربانی شدهاند؟ و چه تعداد بیشتری احساس میکنند که راه تنفس آنها را بستهاند و اگر بتوانند دهان بازکنند تنها فریاد از گلویشان برخواهدخاست.
این حرف تازهای نیست و تجربهای که نتایجش جلوی چشم ماست، حکایت از آن میکند که ممنوع کردن و محدودکردن و «دورشو، کورشو»هایی که مجموع آنها سانسور خوانده میشود، به عکس تصور نظامهای حاکم، برای جامعه – و برای خود آن نظام – از دادن آزادیهای به ظاهر خطرناک، مصیبتبارتر است. طنز تاریخ در این است که گویا این نکته را هیچ کس به خاطر نمیسپارد، در نتیجه «به یک گردش چرخ نیلوفری»، آزادی خواهانِ دیروز به مستبدان امروز، زندانیان دیروز به زندانبانان امروز و شکنجهشدگان دیروز به شکنجهکنندگان امروز تبدیل میشوند و این دور باطل ادامه مییابد...
اما اجازه بدهید به اصل مطلب بازگردیم و بیش از این «درددل» نکنیم! میپرسید به که باید اطمینانکرد؟ و مردمی که به رسانههای خودی اعتماد ندارند و رسانههای برونمرزی همزبانشان یا وابسته به دولتهای مخالف با نظام کنونی کشور است و یا سازمانهایی خصوصیاند که ممکن است خبر و سیاست را بهانهای برای سودجویی قراردهند، چه باید بکنند؟
پاسخ کوتاه من این است که انتخاب باید کرد. باید عقل و درایت را به کارانداخت و جنس بد را از جنس خوب جداکرد و تمیزداد. کار دشواری است، ولی چارهای نیست. در عصر Globalization و اینترنت، در دوران رقابتها و بحرانهای سیاسی و اقتصادی، نه میتوان جلوی دولتها را گرفت و نه بازرگانان را که به یک رسانهی همگانی به چشم یک ابزار سیاسی و یا یک وسیلهی کسب و کار مینگرند. در حقیقت گفتهی حافظ را باید به یادآورد:
«صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا که قبول افتد و که در نظر آید»
نمیتوان انتظار داشت که یک رسانهی غیردولتی که مردم خود هزینهی آن را تأمین و گردانندگان آن را تعیین میکنند در خارج از کشور به وجود آید و همه با هر نظری از آن راضی باشند. در داخل کشور این امر عملی است، اگر نظام حاکم تاب آزادی بیان را داشتهباشد و مردم معنی مسئولیت را به درستی دریابند.
ماندانا زندیان: در بسیاری موارد دیدهشده که رسانههای فارسیزبان خارج از کشور در ترجمهی خبرها یا تفسیرهای خبرگزاریها و نویسندگان خارجی، اصطلاحات به کارگرفته شده توسط آنان را دربارهی رویدادهای داخلی ایران، عیناً به فارسی برگردانده، در متن خبر به کار میبرند. اصطلاحاتی نظیر «جاه طلبیهای هستهای ایران» که مورد اعتراض برخی مطبوعات داخل کشور قرارگرفت. لطفاً کمی در این مورد توضیح دهید.
ایرج گرگین: نظر من این است که در ترجمهی مطالب خبرگزاریها یا مفسران خارجی باید امین بود و بهترین معادلها را در زبان فارسی بهکاربرد، و اگر آن متن احیاناً با نظر و احساس ما مطابق نبود، آن را تغییر نداد و آن را از قول آن منبع نقلکرد و تاکید کرد که منبع چیست یا کیست.
در مطلبی که خود مینویسید، مختارید هرگونه که بخواهید کلمات و عبارات را بهکارگیرید، ولی اگر یک خبرگزاری یا یک فرد خارجی کلمهی Ambitious را در مورد برنامهی هستهای ایران بهکاربرد، قول او را باید نقلکرد، صرف نظر از آن که «جاه» همان «مقام» است. در واقع چون ایران قصد دارد در باشگاه اتمی جهان و یا در میان سایر کشورهای صاحب انرژی اتمی جایگاهی بیابد، بنابراین ظاهراً «طلب جاه» اشکالی ندارد، اما میدانیم «جاه طلبی» که احتمالاً در غرب یک صفت پسندیده است، در ادبیات ما به معنای منفی «زیاده خواهی» به کار میرود. این نکته نیز درست است که گاه مفاهیم و مقاصد سیاسی معین که مورد نظر کشورها یا محافل خاصی است، در اخبار رسانههای ایرانی یا متعلق به ایرانیان عیناً انعکاس مییابد. به نظر من برای یک ایرانی، مخالفت با رژیم حاکم بر ایران در دورانی معین، نباید موجب ضدیت با منافع ملی درازمدت ایران شود، اما برای یک رسانه، رعایت امانت و بیطرفی در نقل خبر اهمیت دارد. جای بحث دقیقتر و مشروحتر در این باره نشریات تخصصی رسانههاست.
ماندانا زندیان: صحبت از اینترنت به میانآمد. اینترنت رسانهای است محاورهای یا Interactive و مخاطب یا مصرفکننده میتواند در آن نقش فعال داشته باشد. آیا این از قابلیت تلقین و تحمیل ایدئولوژی یا به اصطلاح اِعمالِ «شستشوی مغزی»ِ چنین رسانهای میکاهد؟ نگاه شما به رادیوهای اینترنتی چگونه است؟
ایرج گرگین: رادیوی اینترنتی، مدیوم (رسانه) جدیدی است که جای رادیوهای موج کوتاه و متوسط و اِف. ِام. را نخواهدگرفت ولی در محدودهای کوچکتر نقش آنها را ایفا میکند و حتی در مقیاسی از آن هم کوچکتر، نقش تلویزیون را.
به گمان من هنوز همهی امکانات و ویژگیهای رادیوهای اینترنتی به کارگرفته نشده است و این رسانهی جدید در یک دوران انتقالی به سرمیبرد. محاورهای (Interactive) بودن تنها یکی از ویژگیها و مزیتهای آن است. البنه اینترنت همانطور که معروف است یک رسانهی «دموکراتیک» به حساب میآید. اما همچنان که دموکراسی میتواند با هرج و مرج توأم باشد، اینترنت نیز که اکنون دوران نوجوانی خود را میگذراند، در معرض همین خطر قراردارد. ولی قابلیت تلقین – اگر نه تحمیل– اینترنت را نباید دست کم گرفت.
درمبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا این بار در گردآوری پول و معرفی باراک اوباما و پیروزی او، اینترنت نقشی مهمتر از دیگر رسانهها ایفا کرد. تصور میکنم مانند سایر دستاوردهای علمی و تکنولوژیک انسان، اینترنت نیز میتواند، بسته به استفادهای که از آن میشود، مانند یک شمشیر دولبه عملکند: هم در خدمت نشر آگاهی و گسترش فرهنگی قرارگیرد و هم مثلاً وسیلهای باشد در دست سوداگران فحشاء کودکان.
هم اکنون بحثی مفصل میان طرفداران آزادی بدون قید و شرط اینترنت و هواداران کنترل آن - که غالباً دولتها هستند - جریان دارد. شک نیست که دولتها مایلند کنترل اینترنت را وسیلهای برای سانسور سیاسی هم قراردهند؛ ولی بهتدریج نوعی قراردادهای غیررسمی برای استفاده از اینترنت و کنترل آن شکل میگیرد و در همین حال از یکسو دستاوردهای باورنکردنی کاربرد اینترنت در زمینهی گسترش دانش و اندیشه و از سوی دیگر هرج ومرج در این اقلیم تازه کشف شده پابهپای هم پیشمیروند.
ماندانا زندیان: با وجود استقبال و توجه بسیار خوانندگان بحث رادیو و تلویزیون در ایران، که هنوز و همچنان پرسشها و نقطه نظرهایشان را برای این طرح میفرستند، تصمیم گرفتهاید کار را در هفتیمن بخش به پایان برید. آیا علاقهمندان و خوانندگان این طرح، میتوانند امیدی به پیگیری پرسشها و بحثهای بازنشده در این زمینه داشته باشند؟
ایرج گرگین: قرار ما این است که این رشته گفتگوها را در این شمارهی «ره آورد» به پایان بریم. اما امیدوارم در آینده نیز در حد بضاعت خود بتوانم در همکاری با این فصلنامهی خواندنی که میراث ادبی یک خدمتگزار ادبیات و فرهنگ است و همتی بزرگ در ادامهی انتشار آن به کار بسته میشود، کوشا باشم و نیز امیدم آن است که به زودی این رشته گفتگوها با تغییرات و اضافاتی لازم، به صورت کتابی در دسترس علاقهمندان قرارگیرد.
در طی مدتی که انتشار این گفتگوهای کتبی در ره آورد ادامه داشت، صدها نامه از طریق پست الکترونیکی به ما رسید که در آنها نکاتی مهم مورد بحث و پرسش قرار گرفته است و پاسخگویی یا پرداختن به همهی آنها مجالی مفصلتر میطلبد. به علاوه به نظر میرسد که طرح مسائل رسانههای گروهی، تاریخچه و تأثیرات و یا رسالت آنها و وضع و موقعی که در جوامع مختلف – از جمله ایران – دارند، به یکی از بحثهای رایج و مورد علاقهی گروههای خاصی از خوانندگان نشریات در ایران – و نیز در خارج از ایران – تبدیل شده و اخیراً نمونههای جالب و قابل تأملی از این گونه مطالب انتشار یافته است.
به این سبب شاید برای طرح پرسشها و تذکرات بسیار خوانندگان این رشته گفتگوها، و بحث مشروح دربارهی آنها، و نیز ادای سهم در گسترش بحث رسانهها و تأثیرات آنها و نقل تجربیات شخصی خود - از آنجا که صفحات ره آورد که تا حد مقدور سخاوتمندانه در اختیار این بحث قرارگرفته، به تمامی مجال نمییابد - از شیوهی رایج و مرسوم و مفید «وبلاگنویسی» استفاده کنم، یا اگر امکانش را بیابم، این روزها که همه جا صحبت از «امید» و”HOPE“ است، سایت فرهنگی امید را که پانزده سال پیش با امکانات آن زمان به راه انداخته بودم، زنده کنم. به ویژه که اکنون از کار منظم ده سال گذشته در رادیو اروپای آزاد دست کشیده و فارغ شدهام و مجال بیشتری دارم.
ماندانا زندیان: ده سال، زمانی طولانی است. شما در بخشهای پیشین این بحث، بر استقلال عمل، بیطرف بودن، و حقیقتگویی در کار رسانهای، تأکید بسیار داشتید. آیا ده سال کارکردن با یک سازمان رادیویی که بودجهاش را یک دولت خارجی تأمین می کند، باور و تعهد شما را به اصول ژورنالیستی با مشکل مواجه نمیکرد؟
ایرج گرگین: درست است. من یک دهه از عمر حرفهای خود را در پراگ، پایتخت جمهوری چک گذراندم. دربارهی خاطرات و خطرات این دوره، در فرصتی دیگر خواهم نوشت. در آن حد که به بحث ما دربارهی رسانهها و ایران و پرسشهای خوانندگان مربوط میشود، باید بگویم کمتر اتفاق میافتد که «ابر و باد و مه و خورشید و فلک» همه به خدمت کسی درآیند و او آن کند که دلش میخواهد. انسان غالباً مجبور به انتخاب است و اگر بتواند راه و کاری را برگزیند که به تمایل و آرزو و استعدادش نزدیک است، خوشبخت است. علت پیوستن من به سازمان رادیو اروپای آزاد/ رادیو آزادی، کمک در تأسیس بخش فارسی و اداره و سرپرستی برنامههای آن بود، و پس از آزمایش و دریافت این که به استقلال میتوانم، تا حدی، تجربهها و آموختهها و ایدههای خود را در مورد یک برنامهی چند ساعتهی رادیویی به کار بندم – و به گفتهی رایج پیاده کنم – ؛ پیشنهاد همکاری را پذیرفتم.
به گمان من تأمین کننده و «منبع بودجه» آنقدر اهمیت ندارد؛ این که «بودجه» چگونه و در چه راهی مصرف میشود، مهمتر است. به یاد بیاوریم که «کاوه» جمال زاده و تقی زاده را دولت آلمان به راه انداخته بود. چه بهتر که به جای تحمیل هزینه بر مالیاتدهندهی ایرانی، دولتی دیگر یک بنگاه انتشاراتی را تأسیس کند و به شما اجازه دهد هر کتابی را که مایلید، به زبان فارسی، به هزینهی آن بنگاه منتشر کنید، بدون آن که به شما بگوید چه کتابی حتماً باید منتشر شود و چه کتابی نشود و تصمیم گرفتن در اینباره را به عهدهی شما و همکاران صالحتان واگذارد.
در زمستان ۱۹۹۸ میلادی که من به پراگ رفتم، خود را با چنین فرصتی روبهرو یافتم. تأسیس بخش فارسی رادیو اروپای آزاد که به زودی «رادیو آزادی» نام گرفت، همزمان شد با آنچه بسیاری آن را بزرگترین جنبش مطبوعاتی تاریخ اخیر ایران میشمارند: انتشار نشریات منتقد و اصلاح طلب یکی پس از دیگری در ایران، رویآوردن گروه قابل توجهی از نویسندگان جوان به مطبوعات، افزایش بیسابقهی تیراژ روزنامهها و طرح موضوعات و مطالب اساسی دربارهی جامعهی مدنی و حقوق انسانی افراد جامعه، از زن و مرد، که هدف درازدستی نظام و ارگانهای وابسته به آن قرارگرفته بود.
با وجود تحریم «رادیو آزادی» از سوی اصلاحطلبان حاکم، جنبش اصلاحطلبی به طور کلی فضای رسانههای داخل و خارج از ایران را به گفتهی رایج در ایران «پرنشاط» کرده بود و و بحثهای جاری، گزارشهای رویدادهای ایران و شرکت بسیاری از اندیشمندان در گفتگوهای رادیو آزادی و برنامههای آن و دقت در پخش اخباری که جانبدارانه نباشد، این رادیو را از نظایرش در آن زمان و پیش از آن متمایز ساخته بود. ناگفته نماند که طبیعتاً همه چنین روشی را نمیپسندیدند. هواداران ایرانی و آمریکاییِ سیاست براندازی از طریق رسانههای گروهی! و نیز کسانی در داخل ایران که شرکت دگراندیشان و دستاندرکاران مطبوعات منتقد و «اصلاحگرا» را در گفتگوهای رادیو آزادی، همزبانی با جریان اصلاحطلب حاکم میشمردند، در نوشتههای خود چندبار رادیو آزادی را «رادیو خاتمی» نامیدند.
البته «رادیو آزادی» به راه خود میرفت و کارکنانش هرکدام اعتقادات سیاسی خود را داشتند و رادیو به هیچ وجه در سیاستهای جناحی ایران درگیر نبود و به ویژه نیمی از وقتش صرف مباحث فرهنگی و ادبی میشد.
زمانی که «رادیو آزادی» جای خود را به «رادیو فردا» داد، سخنگویانی از گروه مخالفِ روش رادیو آزادی در آمریکا، آشکارا از این تغییر و برکناری من از مسئولیت مدیریت برنامهها ابراز خشنودی کردند.
ماندانا زندیان: رادیو آزادی نخستین و تنها رادیویی نبود که شما پایهگذار و مسئول و مدیرش بودید. ممکن است از رادیوهای دیگری که در پنجاه سال زندگی حرفهایتان تأسیس کردید، یاد کنید؟
ایرج گرگین: رادیو تهران- رادیو ۲، رادیو شبکهی دوم رادیو تلویزیون ملی ایران، رادیو امید، رادیو آزادی، البته باید اضافه کنم که با استفاده از یک فترت در کارم، طرح اولیهی رادیو زمانه را نیز من به عنوان یک رادیوی فرهنگی به مؤسسهی هلندی Press Now ارائه کردم و این نام را برای آن برگزیدم. ولی در مرحلهای که رادیو زمانه آمادهی شروع کار بود، به دلائلی چند نتوانستم این همکاری را ادامه دهم. خوشحالم که این رادیو که نخست از موج کوتاه نیز پخش میشد، اکنون یک رادیوی اینترنتی موفق است.
ماندانا زندیان: شما در بخشهای دیگر این گفتگو به رسانههای فارسیزبان وابسته به دولتها، پرداختهاید. ممکن است قدری هم به رسانههای خصوصی فارسی زبان در خارج از ایران بپردازید و و نظرتان را دربارهی برنامههای ارائه شده توسط این رسانهها، و تأثیر نزدیک به سه دهه فعالیت آنها بر جامعهی مهاجر ایرانی بیان کنید؟ به نظر شما چرا رسانههای خصوصی فارسیزبان در خارج از ایران، نتوانستند محتوی و شیوهی ارائهی برنامههایشان را به سطحی حرفهایتر برسانند، یا در یک چارچوب حرفهای با یکدیگر رقابت کنند؟
ایرج گرگین: یکی از بحثهای ۲۰-۳۰ سال اخیر، بهخصوص در خارج از ایران و در مرکز «مدیا»ی ایرانی، لس آنجلس، همین است: «چرا رسانههای ایرانی این گونهاند؟»، «چرا بهتر از این نیستند؟»، «چرا با هم دعوا دارند؟»، «چرا ؟...»
این به نظر من بحثی است پایان ناپذیر و شاید بینتیجه. به خاطر دارم زمانی که در لسآنجلس به کار رادیو تلویزیون امید و امید ایران مشغول بودم، گهگاهی در جلساتی برای سخنرانی دربارهی مشکلات و مسائل رسانههای ایرانی در خارج دعوت میشدم و در یکی از این سخنرانیها بود که گفتم : «هربار که در برابر چنین وظیفهای قرار میگیرم، یاد آخوندها و روضهی صحرای کربلا میافتم.» و افزودم که «وقتی ما اهل رسانهها در این مجلس و آن مجلس به ذکر مصیبت میپردازیم، و شنوندگان ما و حاضران در این مجالسِ ذکر مصیبت، حکایتهای رقتانگیز ما را دربارهی نداشتن بودجه، کمک نکردن مردم، و عدم توجه سرمایهگذاران به ایجاد یک سیستم کارآمد رادیو تلویزیونی و درددلهایی از این گونه میشنوند، با افسوس سری تکان میدهند، حتی احتمالاً لعنتی هم نثار مسببش میکنند، دست ما را میفشارند و برایمان صبر جمیل آرزو میکنند، آهی میکشند و بعضی که دلنازکند، اشکی هم به چشم میآورند، زیر لب چیزی میگویند و آن وقت هر دو سبُک شده، پی کار خود میرویم تا مجلس بعد و روضهای دیگر.»
اینها حرفهای سالهای پیش بود. در این سالها جای خالی برنامههای حرفهایتر رادیو تلویزیونی را به ویژه با رواج هرچه بیشتر استفاده از ماهواره و اینترنت، رادیو تلویزیونهایی پرکردهاند که با هزینهی دولتهای دیگر کارمیکنند. بدون شک رقابت با تلویزیونهای VOA و BBC برای کانالهای تلویزیونی که با سرمایههای خصوصی در لسآنجلس به فعالیت مشغولند، دشوار است. اما آنها هم بینندگان خود را دارند و پس از سالها، افتان و خیزان «روی آنتن رفتن!»، تأثیرات خود را بر گفتار و رفتار و ذهنیات مخاطبان خویش – مهاجران ایرانی – نهادهاند. مخاطبان این رسانهها سالها تنها افراد جامعهی مهاجر ایرانی بودند و کوشش میشد جامهی برنامهها درخور قامت آنان دوخته شود. اما بهتدریج، رواج استفاده از ماهواره این برنامهها را به ایران برد و سبب شد که مخاطبان آنان در ایران، به آنها به چشم مدل و نمونهی رفتار اکثریت مهاجران ایرانی بنگرند و در خارج نیز چگونگی رفتار اخلاقی و اجتماعی آنان یا سرمشق خانوادهها قرار گیرد، یا میزان و معدل اخلاق و رفتار ایرانیان به طور عام تلقی شود.
آقای حمید نفیسی، استاد دانشگاه رایس در هوستون تگزاس، در اوایل دههی ۱۹۹۰ میلادی کتابی منتشرکرد به نام ساختن فرهنگ مهاجرت: تلویزیونهای ایرانی در لسآنجلس.* (آقای نفیسی در گفتگو با من توضیح داد که به کاربردن «فرهنگ تبعیدی» را به جای «فرهنگ مهاجرت» در ترجمهی ترجیح میدهد.) نویسنده در این کتاب با استفاده ار تئوریهای علوم ارتباطات و «تئوریزه کردن» برداشتهای خود، کوشید این نکته را به اثبات برساند یا توضیح دهد که تلویزیون یک قوم مهاجر یا «تبعیدی» میتواند نوعی فرهنگ آشفته و درهم آمیخته در کشور میزبان پدید آورد، ترکیبی از فرهنگ بت سازی (Fetishism) که اساس آن بر ارائهی تصاویری از میهن و گذشتهی آن قرار دارد که در تصور مهاجران و زمینهی ذهنی آنان جای گرفته و نقش بسته؛ به علاوهی فرهنگی التقاطی که با استفاده از فرهنگ بومی و آمیختن آن با فرهنگی دیگر، میکوشد فرهنگ سومی ایجاد کند. فرهنگی دورگه که هم از فرهنگ سرزمین اصلی و هم از فرهنگ سرزمین میزبان چیزهایی را میگیرد و مورد استفاده قرارمیدهد و بین این دو سرگردان است.»
نمونههایی از این آمیختگی را میتوان در برنامههای رادیو تلویزیونهای ایرانی در آمریکا مشاهده کرد.
به گمان من یکی از ویژگیهای مشترک مهاجران، روحیهی بردباری است که در آغاز در محیط جدید به ناگزیر در آنان پدید میآید. مهاجران به ندرت، حداقل در دوران جاافتادن در محیط جدید، به خود حق انتخاب میدهند و آنچه را که به آنان داده میشود، بیگفتگو میپذیرند. دامنهی انتظارهای آنان محدود است و اجازهی زیاده طلبی به خویش نمیدهند. شنونده و تماشاگر مهاجر ایرانی در آغاز به همینگونه با برنامههای رادیو تلویزیونی که به او عرضه شد، خوگرفت و ضمن حفظ انتقادهایش آنان را منبع اصلی رابطهی خویش با پیرامونش، با ایران و مسائل آن قرارداد.
در تئوریهای وسائل ارتباط جمعی از دیرباز گفته میشد که یک برنامهی تلویزیونی یا رادیویی باید سه هدف داشته باشد: آگاهی بدهد، سرگرم کند و بیاموزد. در خودِ آمریکا که زادگاه این گونه تئوریهاست، چنین هدفهایی به دقت رعایت نمی شود. سرگرمی به هر قیمتی هدف اصلی است و بر سر آن رقابت بزرگی در جریان است. به امر آموزش به ندرت پرداخته میشود، اما بخش عمدهای از آگاهیهای روزمره را مردم از طریق دیدن و شنیدن (و به نسبت کمتر با خواندن) کسب میکنند. در چنین محیطی که یک رسانه در حقیقت کار و کسبی است که باید هزینههای خود را تأمین کند و سود دهد، رسانههای ایرانیان مهاجر نیز با سه هدف سود، سرگرمی و سیاست، بنیان نهاده شدند و هنوز نیز پس از گذشتن نزدیک به سه دهه، دغدغهی اصلی غالب کسانی که به این عرصه گام مینهند، همین سه «سین» است.
به عقیدهی من برنامههای سرگرمکنندهی تلویزیونهای ایرانی با گذشت سالها چند فرهنگ را در میان ایرانیان مهاجر رواج دادهاند: فرهنگ تقلید، فرهنگی که از آمیختگی برخی جنبههای سطحی فرهنگ ملی و فرهنگهای جامعهی میزبان به وجود میآید، و اگر گفتهی حمید نفیسی را بپذیریم، فرهنگ ستایش اغراقآمیز از سرزمینی موهوم به نام وطن و مردمی ناشناخته به نام هموطن که تنها در ذهن سازندهی آن وجود دارد، نه در دنیای واقع.
نکته این است که به گمان من با همهی عشق و علاقهای که ظاهراً به سنتهای ایرانی و هنر اصیل ایران و هرچیز اصیل مربوط به ایران ابراز می شود، کمتر نمونههای به راستی اصیل و قابلاعتنایی در این زمینهها ارائه شده است. در همهی این سالها، از آن تحقیقات و بررسیهای مفید روشنگر ادبی و فرهنگی و تاریخی و اجتماعی دربارهی ایران که در پارهای نشریات خارج از کشور انتشار یافته؛ کمتر اثری در رسانههای مورد نظر ما دیده و شنیده شده است.
میهن دوستی واقعی و راهگشایانه – به ویژه در نخستین دههی مهاجرتِ انبوه ایرانیان به خارج از کشور – تحت الشعاع نوعی شعارهای برخاسته از «نوستالژی» و افسوسِ گذشته قرارگرفته و دفاع از حقوق انسانی ایرانیان و مباحث مهم دیگری نظیر هواداری از مردمسالاری و آزادی نیز به همین گونه، غالباً زیر پوشش شعارها پنهان شدهاست.
تصور میکنم تحولات فنی سالهای اخیر در زمینهی ارتباطات از جمله در نحوهی مناسبات نسل دوم و سوم مهاجران ایرانی با رسانهها، تغییرات اساسی به وجود آوردهاست. این را هم باید گفت که به رغم همهی آشفتگیها، کار این رسانه ها را باید یک یک مورد بررسی و نقد قرارداد و زحمت فراوان و همت بسیارِ برخی از آنان را در نظرگرفت و پاس داشت.
ماندانا زندیان: خود شما به عنوان بنیانگذار نخستین رادیوی مستقل غیر دولتی فارسیزبان در خارج از کشور، رادیو امید ، چه وظایف و مسئولیتهایی را در برنامههای منظم روزانهی آن رادیو، در نظر داشتید؟ و اصولاً مهمترین وظایفی که برای رسانههای فارسی زبان خارج از ایران درنظر دارید، کدامند؟
ایرج گرگین: من همیشه گفتهام که رسانههای گروهی یک جامعهی مهاجر – از جمله ایرانی – انجام وظایف دوگانهای را بهعهده دارند و مهمتر از هرچیز، خوب است بدانند که بین یک جامعهی مهاجر و یک ملت، تفاوت است. نباید جامعهی مهاجر را که بخش کوچکی از کل مردم ایرانند، با «ملت ایران» اشتباه گرفت. همچنین معتقد بوده و هستم که این رسانهها میتوانند در زمینهی آشناکردن مخاطبان خود با دو روش و فلسفهی اجتماعی مهم این عصر: «مردمسالاری» و «پلورالیسم سیاسی» و پذیرش آنها نقش مهمی ایفا کنند و به جای نگاه کردن دائم به گذشته، به آینده و دنیای نو چشم بدوزند و امکاناتی که کشور دوم در اختیار فرزندان آنها قرار داده است.
این رسانهها در محیطی که برای رساندن هرگونه آگاهی به مخاطبان خود آزادی دارند، باید روشی بدون تعصب و واقعگرایانه در انتشار خبر در پیش گیرند.
پرداختن به هویت فرهنگی ایرانیان، گسترش زبان فارسی و پاسداری از آن - به عنوان مهمترین عامل حفظ و بقای آن هویت – درمیان جامعهی مهاجر میتواند دو وظیفهی خطیر دیگر این رسانهها باشد. من همیشه کوشیدهام در مسئولیت هائی که بهعهدهگرفتهام به این اصول عمل کنم.
متأسفانه گرچه اغلب رسانههای دیداری و شنیداری ایرانی در خارج از ایران در چارچوب اعتقادات خویش و آنچنان که در باورشان بوده، خود را مدافع حقوق هموطنانشان و بازتاب دهندهی رنجها و نگرانیهای آنها دانسته و به آن از دیدگاه خویش عملکردهاند، در اینباره یعنی حفظ زبان و دست کم لطمهنزدن و نیالودن آن، نه تنها گامی برنداشتهاند، بلکه بیمبالاتی را گاه به حد کمال رساندهاند.
درست است که زبان – به گفتهی زبانشناسان – موجودی است زنده و پویا که به اقتضای زمان و مکان به راه خود میرود، اما در عینحال موجودی است آسیبپذیر و باید نگران آن آسیبهایی بود که زیستن در کشوری دیگر میتواند به زبان گفتار روزانهی میلیونها مهاجر، به ویژه فرزندان – و حالا دیگر باید گفت – نوادههای آنان وارد آورد. نکتهی جالب در زمینهی بررسی تأثیرات رسانههای فارسیزبان که در خارج از ایران به فعالیت مشغولند، این است که به نظر میرسد مخاطبان و مشتریان رادیو تلویزیونهای خصوصی ایرانی تأسیس شده در خارج از ایران را بیشتر میانسالان و کهنسالان تشکیل میدهند و هدف رادیو تلویزیونهایی که دولتها یا مؤسسات دولتی و نیمه دولتی کشورهای بزرگ به راه انداختهاند، جوانانند.
به عبارت دیگر از زمانی که آمارها حکایت از آن کردهاند که حدود دو سوم جمعیت ایران کمتر از سی سال دارند، «جوانگرایی» در دستور کار برخی رادیو تلویزیونهای خارج قرار گرفته است و این «جوانگرایی» که به خودی خود امر مقبولی است، گاه به ابتذال نزدیک میشود. گویی با جوانان باید به زبانی مغلوط سخن گفت و جوانان جویا و خواستار مطالب جدی و تفکربرانگیز نیستند و تنها باید نیاز آنان را به تفریح ارضا کرد و به دنبال آسان پسندترین سلیقهها رفت.
ماندانا زندیان: برخی دوستان تمایل دارند نظر کارشناسانهی شما را دربارهی برنامههای رادیو تلویزیونهای داخل کشور بدانند. با توجه به این که رسانههای دولتی مزبور، در هر فرصتی و در هر برنامهای، به تبلیغ و تدریس ایدئولوژی حاکم بر جامعه میپردازند، به نظر شما برنامههای ارائهشده توسط آنها، تا چه اندازه میتواند نیازهای جامعه را پاسخ دهد؟
دوستان دیگری پرسیدهاند رسانههای دولتی پیش از انقلاب تا چه اندازه پاسخگوی نیازهای مخاطبان خود بودند؟
ایرج گرگین: برای من دشوار است که پاسخ دقیق و کارشناسانهای به پرسش نخست بدهم. چون در ایران زندگی نمیکنم و تمام برنامههای رادیوها و تلویزیونهای ایرانی را نمیشنوم و نمیبینم. اما به عقیدهی من به نظر میرسد که صرف نظر از مشکل تزریق مداوم و وقفه ناپذیر «ایدئولوژی» به برنامهها و خبرها، محدودیتهایی که سلیقهی فرهنگی و فکر حاکم بر برنامهسازی تحمیل میکنند، مجال رعایت هیچگونه تنوع لازم و منطقی را نمیدهند و چه بسا سبب انزجار بیننده و شنونده میشوند. صدها منع مذهبی و اجتماعی و سیاسی دست و پای برنامهساز را در چنبر موازین و مقرراتی دشوار گرفتار میکنند و مانع حضور استعدادهایی در کار برنامهسازی رادیو تلویزیون میشوند که با آن موازین و مقررات مشکل دارند.
البته از دور میتوان ناظر تلاشهای مثبتی بود که به خصوص در زمینهی رادیو و تنوع برنامههای آن و ایجاد فرستندههایی با موضوعهای مختلف مانند رادیو گفتگو، رادیو فرهنگ و رادیو پیام صورت میگیرد، ولی میتوان سایهی سنگین سانسور و تحمیل یک خط فکری خاص را به درجات مختلف بر همهی این رسانهها و برنامههای آنان مشاهده کرد.
به همین ترتیب میتوان یقین کرد که «صدا و سیما» همهی نیازهای مخاطبان خود را نمیتواند برآورده سازد. البته هیچ رادیو تلویزیونی نمیتواند همهی نیازهای همهی مخاطبان خود را برآورده سازد، ولی به ویژه از نظامی که بدون پردهپوشی برای رسانههای خود در چارچوب ایدئولوژی دینی – انقلابیاش، مأموریت خاص قائل است، داشتن چنین توقعی بیجاست. زیرا محدودیتها تنها به مسائل سیاسی مربوط نمیشوند و آزادیهای مدنی را نیز دربرمیگیرند.
در گذشته، قبل از انقلاب، در حوزهی آزادیهای مدنی به طور کلی مشکل و محدودیتی نبود و اگر بود، عرف و اخلاق رایج اجتماع آن را اعمال میکرد و برای طبقات مختلف شهری و روستایی، برای «فرنگی مآبان» و «سنت گرایان»، این محدودیتها بیشتر شخصی و انتخابی بود. ناظم و ضابطی برای تعیین و اعمال آنها وجودنداشت. این قاعده دربارهی برنامههای رادیو تلویزیون نیز مراعات میشد. تکلیف محدودیتهای سیاسی روشن بود. اما آزادیهای مدنی که جامعه از آن برخوردار بود، در این برنامهها بازتاب مییافت. با وجود این، همه از همهی برنامهها راضی نبودند و کوشش میشد برای سلیقه و خواست نخبگان فکری – آنان که خواستار برنامههای جدیتر و سنگینتر بودند – کانالها و برنامههای جداگانهای به وجودآید. رادیو ۲ در دههی ۱۳۴۰ خورشیدی و شبکهی دوم رادیو تلویزیون ملی در دههی ۱۹۷۰ میلادی با همین هدف تأسیس شدند.
اکنون نیز به نظر میرسد همین نیاز سبب تأسیس کانالهای متعدد رادیو و تلویزیون در ایران میشود. اما تفاوت در این است که در دوران گذشته تنگناها یا بهتر بگویم بنبستهای کنونی بر سر راه برنامهسازان و برنامهپردازان رادیو تلویزیونی قرار نداشت و فراموش نکنیم که اکنون تولید رادیویی یا تلویزیونی دیگر در انحصار مؤسسات و سازمانها نیست. هر جوانی در گوشهی خانهی خود میتواند «برنامه» بسازد. به YouTubeنگاه کنید! گفته بودم که «پنجرههای جهان دیگر بسته نیست».
از یک پنجرهی باز، هم گرد و غبار و خس و خاشاک میتواند به خانهی من فروریزد، هم نسیم معطر و جانبخش میتواند به درون آن بوزد. این حکایت دوران ماست و با آن کاری نمیتوانکرد.
و این هم چند کلمهی آخر این گفتگو، ماندانا خانم عزیز و ارجمند!
شما در آغاز این صحبت، به خوانندگان وعده دادید که پاسخ پرسشهایشان را در زمینهی موضوع مورد بحث از زبان «دانای کل» خواهند شنید و من همان زمان گفتم که امیدوارم این حرفها را از زبان «نادان کل» نشنوند. هنوز هم سر حرف خود هستم. اجازه بدهید با این گفتهی دوست فقیدم مهرداد بهار، پژوهشگر نامدار تاریخ و زبان، سخن را به پایان برم که : «ما باید به بیسوادی خودمان اعتراف کنیم تا بفهمیم چه گرفتاریهایی داریم!»