برگردان انگلیسی رمان «تصادف» تازه ترین اثر اسماعیل کاداره نویسنده آلبانیایی برنده جایزه معتبر بوکر، و چندین جایزه ادبی دیگر، منتشر شد.
اسماعیل کاداره (تلفظ اصلی آن کاهداری) با رمان های «پل سه کمانه» و «واقعه نویسی بر سنگ» به انگلیسی بعنوان نویسنده ای اجتماعی در جامعه دوستداران ادبیات زبان انگلیسی بویژه آمریکا مطرح شده است، این روزها با نسخه انگلیسی «تصادف» امیدوار است بار دیگر توجه خوانندگان انگلیسی زبان بویژه در آمریکا را بخود جلب کند.
گفتنی ست همانطور که مخاطبان می دانند اسماعیل کاداره ویسنده ای شناخته شده در ایران است که بسیاری از آثارش گرچه چاپ و منتشر شده اند؛ اما شاید مخاطبان کمتر بدانند که این آثار با حذف و سانسور بخش های مربوط به نکوهش «خودبزرگ بینی های رهبر بزرگ» در اختیار خوانندگان فارسی زبان قرار گرفته اند.
فصل آغازین رمان «تصادف» روایتگر صحنه تصادف به کلی نامعلومی ست که در جریان آن دو سرنشین یک تاکسی در بزرگراهی در وین به بیرون پرتاب شده و می میرند. راننده تاکسی که دچار فشارروحی شده تنها به یاد می آورد که از طریق آینه داخلی تاکسی دیده بود این زن و مرد در حال بوسیدن همدیگرند. زن و مرد اهل آلبانیایی که از سالها پیش عاشق و دلداده هم بوده اند. مرد که «بسفورت» نامیده شده برای شورای اروپایی مسئول رویدادهای بالکان کار می کرد و«روونا» همکار پژوهشکده آثار باستانی شهر وین بود.
داستان می گوید از آنجا که بسفورت احتمالا در بمباران یوگسلاوی توسط نیروی هوایی ناتو در جنگ بالکان نقش بسزایی داشته، دولت صربستان و همزمان با آن، سازمان جاسوسی آلبانی نیز پا به تحقیقات پیرامون این تصادف می گذارند و جدال بر سر کشف واقعه میان این دو جریان آغاز می شود.
اما بازرسی های جنایی هردو جریان بی نتیجه پایان می گیرد زیرا هیچ نشانه ای از یک سوءقصد در این رویداد به دست نمی آید؛ از آن پس گره گشایی داستان برعهده نویسنده داستان واگذار می شود که به گذشته هردوی این شخصیت می نهد تا به خوانندگان روایت دیگری فرای پرونده های جنایی پاسگاه های پلیس را ارائه کرده باشد.
دانای کل که پیشبرد روایت را در این رمان برعهده دارد می گوید ما هرچه به اشیا و رویدادهای بیرونی مشکوک شویم بیشتر از دریافت علت و انگیزه واقعی دور می شویم. اینها همه نشانه هایی گمراه کننده است برای آن که ما نتوانیم به اصل رویدادها پی بریم.
این سرگشتگی دریافت علت ها را اسماعیل کاداره چنین رمزگشایی می کند که هردوشخصیت این داستان وجوهی از شخصیت «انور خوجه» دیکتاتور مشهور آلبانی را بازتاب می دهند. دیکتاتوری که ملت سه میلیونی آلبانی را به انزوای کامل از جهان کشاند با این همه عشق به آنچه او «کمونیسم ناب» یا «خوشبختی آرمانی و عقیدتی» نامیده بود آنچنان بی شائبه بود که اگر همه ملت آلبانی از گرسنگی نیز می مردند، انورخوجه آن را برای حفظ «مکتب» ضروری و بدیهی می دانست.
توهمات و خیالبافی های رهبری که قربانی دادن به مکتب و ایدئولوژی حدومرز نداشت و فراموش کرده بود که مردمی باید زنده باشند تا مکتبی معنا بیابد.
اسماعیل کاداره در این رمان همچون داستان «آنسوی آینه» اثر لوییس کارول وقایع هزارساله را از پس آینه برای خوانندگان دیدنی می کند و آنگاه بی آن که نتیجه گیری معینی در پایان داستان بدست دهد می گوید پدیده «تصادف» استعاره ای واقعی از رویدادی اساطیری ست که در اذهان ما بازمانده است.
اسماعیل کاداره در گفتگو با همکار نیویورکر می گوی: من با رييس حزب كمونيست كشور مكاتبات تلخي داشتم. از آن مكاتبات فهميدم كه علیرغم علائم ليبرالی كه رژيم میفرستد، مقامات هيچ قصد شل كردن گرهشان ندارند. آلباني در آستانه تبديل شدن به يک كوبا يا كره شمالي ديگر بود. من نمیتوانستم نقاب دورويی رييس جمهور يا حكومتش را بدون وسيله ارتباطی - راديو يا روزنامه- بردارم. امكان داشتن چنين سكويی در داخل آلبانی ميسر نبود. اين شد که پيغامی به ناشر فرانسویام فرستادم و از او خواستم در پاريس يك برنامة تبليغاتی براي کتابم راه بيندازد تا سفر به آنجا موجه جلوه کند.
پنچ ماه طول کشيد تا اجازه خروج گرفتم. بعد راديو صدای آمريكای آلبانی آن ميكروفونی را كه میخواستم در اختيارم گذاشت و از آن طريق به هدفم رسيدم. سخنرانی كه در آن راديو كردم (كه در «بهار آلبانی» چاپ شد) در آلبانی تأثير تكاندهنده داشت. رژيم سقوط كرد و هجده ماه بعد- همانطور كه در سخنرانیام قول داده بودم، به كشورم برگشتم. حالا نصف بيشتر وقتم را در آلبانی میگذرانم.