لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۲۴ مهر ۱۴۰۳ ایران ۰۰:۱۲

بیژن الهی شاعر خلوت ها و سکوت ها


بیژن الهی شاعر خلوت ها و سکوت ها
بیژن الهی شاعر خلوت ها و سکوت ها

«سلام بر خبرهایی که حروف آزادی را جدا جدا کردند.»

بیژن الهی با چاپ شعری در کتاب دوم «طرفه» در سال ۱۳۴۳خود را بعنوان شاعری نوپو و جوان در محافل ادبی آن روزگار مطرح کرد. فریدون رهنما شاعر و فیلمساز در ستایش از شعر بیژن الهی جوان از «شگفتی های واژه ها و زندگی در شعر الهی» سخن گفته بود. این تازه آغاز کار شاعرانگی بیژن الهی بود. انتشار اندک اشعار در نشریات ادبی آن روزگار و در کنارش ترجمه اشعار شاعران برجسته جهان بیژن الهی به دور از غوغاها را کمک کرده تا در آرامش خود و جهان درون خود را بنگرد. فرصتی که گشاینده راه و نگرش خلوت گزینی و آرامش درون او بود.

پدیداری موج نو در شعر معاصر ایران آن زمان با اشعار بیژن الهی، احمدرضا احمدی و بهرام اردبیلی شناخته می شود که در نشریات ادبی آن زمان بازتاب داشت.

بعدها که نشر ۵۱ توسط بیژن الهی و شمیم بهار به سرمایه عزیزه عضدی راه اندازی شد، موقعیتی فراهم آمد تا بیژن الهی تنها کتاب شعرش به نام «علف ایام» را در سال۱۳۵۰ و از سوی نشر ۵۱- در قطع خشتی و در دویست نسخه منتشر کند. این تنها دفتر شعری ست که بیژن الهی منتشر کرد.

هرچند این انتشاراتی توانست چندین کتاب از در زمینه ترجمه شعر و سینما را منتشر کند؛ اما چهار کتاب شعر این انتشاراتی که از شاعران نوگرای حلقه موج نو بودند به دستور ساواک خمیر شدند بی آن که برای این کار دلیلی آورده شود. بیژن الهی شاید در ارتباط با این خمیرشدن نوشته بود: «سلام بر خبرهایی که حروف آزادی را جدا جدا کردند.»

دو شعر از بیژن الهی:

***

شرم در نور است و این، پایان هرسخنی ست،

همسرم!

مردِ تو را به نور سپرده ام که تنی سخت شسته داشت،

و بیا، میان بیابان، پی انگشتر مفقود بگرد

که حال، باد در آن سوت می زند.

انگشتر ازدواج، میان بیابانی دراز، دراز، و دگر هیچ نه، هیچ نه

مگر مثلث کهنه کوچکی، مثلثی از زاغان

افتاده

بر کف یک سنگر!

و به این سپیده که عقرب –خواهرِ بی نیازِ من- بخت را کف آلود

حس کرده است،

هوا در نی می پیچد و در گردنه های کوه.

2

دورتر، سخت دورتر، یک فلس من به زیر صلیب افتاده است.

آیا روز است؟

ار گرمای زیاد، نقاب هامان را بر می داریم، می رویم

به دور، به آنجا.

زیر صلیب، تخم مرغی نصف می کنیم و به هم می زنیم: به سلامتی!

و مرگ، در راه، نفس زنان، نقره یی می سازد.

دورتر، صفحه یی موسیقی، زیر صد ناخن مه گرفته زیبا می چرخد

و صدا، همان صداست:

آیا روز است؟

----

صیغه ی آفتابی ی وحدانیت را

میان ماهیان تنگ روان کردیم

که این چنین در آینه ی رو در رو

بر تصویر خیش منطبق ند.

چون تابستان

اندام بزرگوارت را

برای من می زایی.

تکخال وشیهه

تپش های نو ظهور من است.

شب غرابه های خالی ی عطش.

شب شاهرگ و دو ریه

که به نام شب بوهای مومن ثبت میشود.

ما دو،مکمل واقعیت این شب

که تنها از آن ما دو، مبین ما دوست.

شبی که فلس می فشاند

شبی که حیاطهای کوچک آفتاب رو

بر آن گسترده ست

و بوته هایی را

از خورشید و باران بی نیاز می دارد

شفقی سرخ خواندمت

میان ختمی و خون:

نیمی از تو

در تابستان جاری ست.

اطلاعات برگفته در این مقاله و همچنین شعر نخست از جلد سوم کتاب «تاریخ تحلیلی شعر نو» اثر شمس لنگرودی اخذ شده است

XS
SM
MD
LG