نام و یاد بهرام صادقی از نویسندگان و طنزپردازان برجسته امروز ایران و خالق آثاری همچون: «ملکوت» و «سنگر و قمقمه های خالی» با هجدهم دی ماه گره خورده است؛ زیرا اگر او زنده بود، در این روز هفتاد و پنج ساله می شد.
بیشتر منتقدان حوزه ادبیات داستانی مدرن ایران براین دیدگاه اند که بهرام صادقی باوجود شمار اندک کارهای خلاقه منتشرشده اش، یکی از چهره های ماندگار و تاثیرگذار در این حوزه بشمار می آید. هرچند مرگ او تحت تاثیر کشاکش های سیاسی روز در خاموشی و سکوت رخ داد و کسی جز اندک دوستانش از این رویداد آگاه نشد. سال ها طول کشید تا جامعه با آثار و درونمایه های داستانی بهرام صادقی آشنا شد.
بهرام صادقی یکی از نخستین برندگان جایزه ادبی فروغ فرخزاد است که فریدون فرخزاد پایه گذار بنیاد فروغ این جایزه ادبی را برای شناساندن چهره های برجسته ادبیات مدرن ایران ایجاد کرد و بهرام صادقی به پاس خلق «ملکوت» شایسته دریافت نخستین جایزه ادبی ایران معاصر شد.
در سال ۱۳۵۵ خسروهریتاش، فیلمساز ایرانی، نیز رمان «ملکوت» را که برخوردار از ساختار ذهنی و پیچیده است، به فیلم درآورد؛ هرچند تغییراتی که در آن داد، فیلم را از فضای اساطیری اصل داستان دور کرد. از جمله تغییرات فیلم ملکوت حذف حلول جن در بدن آقای مودت، یکی از شخصیت های داستان بود. اساس طنز داستان نیز تلاش برای بیرون کردن جن جاخوش کرده در بدن آقای مودت کارمند یک اداره دولتی ست. همچنین هزارتوی اسطوره ای مطب دکتر حاتم - «که چیزی شبیه به کابینه دکتر کالیگاری از سری فیلم های اکسپرسیونیست های آلمانی، اما با درونمایه ای برگرفته از کهن الگوهای ایرانی بود» - به یک ساختمان وهم انگیز جنایی عادی تبدیل شده بود که شاید در عدم اقبال عمومی آن بی تاثیر نبوده باشد.
بهرام صادقی متولد ۱۸ دی ماه ۱۳۱۵ نجف آباد اصفهان کار نوشتن را همراه با تحصیل در رشته پزشکی در دانشگاه تهران آغاز کرد و بیشتر آثارش را با نام مستعار «صبها مقداری» در نشریات ادبی و فرهنگی آن روزگار از جمله: «سخن»، «صدف» و «جنگ اصفهان» به چاپ رساند. از بهرام صادقی تا زمانی که زنده بود مجموعه داستان: «سنگر و قمقمه های خالی» و رمان «ملکوت» منتشر شد؛ اما پس از مرگش یک مجموعه داستان نیز به نام «وعده دیدار با جوجوجیتسو» نیز منتشر شد.
همگونی های زندگی اجتماعی و طنزپردازیهای بهرام صادقی یادآور زندگی و آثار آنتوان چخوف نویسنده شهیر روس است. هردوی اینان پزشک بودند، که برای خدمت پزشکی به روستاها و شهرک های دورافتاده رفتند و تلاش کردند به مردم نیازمند و بیمار کمک کنند. هردویشان نیز داستان نویس و طنزپردازی برجسته بودند و هردوی اینان نیز براثر بیماری و بی توجهی به تندرستی خویش درگذشتند. هرچند آوازه کارهای انبوه چخوف مرزهای روسیه را درنوردید و از او چهره ای جهانی و برتر ساخت؛ اما نام بهرام صادقی حتا برای محافل ادبی داخل کشور نیز چندان شناخته نبود. امروز را نمی دانم. تفاوتی نیز میان محیط زندگی چخوف و صادقی بود.
بهرام صادقی در باره همگونی کارهایش با آثار چخوف گفته بود: «از نظر من ممكن است در مواردی یا در ابتدای داستان هایم یا در یك حالتی از داستان ها، حالتی و ساختمانی از كار چخوف در كارهای من دیده شود. اما آن چه مورد نظر من بوده( البته نمی گویم كه موفق شده ام. امیدوارم موفق شوم) این بود كه طنزی با توجه به روحیهٔ خودم داشته باشم كه نظرهای اجتماعی در آن رعایت شده باشد و بر مبنای تجزیه وتحلیل روانی به صورت كاوش در زوایای تاریك و ناشناخته و مجهول زندگی وروان باشد.از نظر تكنیك بعضی از كارهای من فكر می كنم كه شباهت به كارهای پیراندلو داشته باشد تا چخوف. چه پیراندلو پیش از آن كه طنزش توصیفی باشد یا بیانی مبشر ساختمانی است. بیشتر اكسیون(كنش) و سیتواسیون(موقعیت) كمیك ایجاد می كند كه ما در چخوف خیلی كم می بینیم.»
اما به نظر می رسد فضا و محیط اجتماعی کار و زندگی بهرام صادقی در قرن بیستم بسیار دشوارتر از روسیه قرن نوزدهمی بود که چخوف در آن روزگار و برای آن مردم نوشت. جهل، تعصب و عقب ماندگی ای که دامنگیر بخش بزرگی از جامعه بود و روشنفکرانی برخاسته از آن، چنان سنگین و مهیب بود که به گفته خود بهرام صادقی حتا طبابت نیز درمان درد نبود.
بهرام صادقی که در سال ۱۳۵۵ داستان «وعده دیدار با جوجوجیتسو»ش را در صفحه فرهنگی روزنامه کیهان به چاپ رسانده بود، تا دلبستگی عامه به آمدن ناجی را به داستان آورد، منجی ای که در این داستان جز فریب و وعده هیچ نیست، سرانجام پس از انقلاب گفته بود: «جوجوجیتسو بالاخره آمد.»
آن جهان پر از انتظار ظهور ناجی یا شاید آگاهی از بی فایدگی نسخه های درمان اجتماعی بود که بهرام صادقی را به آنجا کشاند که نه تنها کار پزشکی را رها کرد؛ بلکه قلم بر زمین نهاد و نوشتن را نیز فراموش کرد. جهان پیرامون برای او دیگر قابل تحمل نبود.
به نظرم دو داستان: «آقای نویسنده تازه کار است» و «با کمال تاسف» نمونه های خوبی برای درک و دریافت جهان عمق یافته تر بهرام صادقی ست زیرا در داستان اولی: «آقای نویسنده تازه کار است» با زبان و کلامی ظنزگونه بخشی از وجوه نارسیده و خام جهان روشنفکری ایرانی را مورد مداقه می دهد شاید راهی برای برون رفت از آن بتوان یافت.
بهرام صادقی در باره داستان نویسی گفته است: یكی از شرایط داستان ورمان خوب این است كه نویسنده مسایل زمان خودش را در قالب شرایط همیشگی زندگی ودر قالب زندگی ذهنی همیشگی بشر بیان كند، نه در قالب مسایل روزنامه ای زمان.
در داستان کوتاه: «با کمال تاسف» نیز بهرام صادقی روایتگر زندگی یک کارمند دولت است که با آگهی مجلس ترحیم خودش در بخش تسلیت های یک روزنامه روبرو می شود. او حالا باید به دیگران بفهماند زنده است و نیازی به مجلس ترحیم او نیست.
سال ها خود بهرام صادقی در زندگی شخصی در چنین فضایی زیست. فضایی که دیگران باوریده بودند او مرده است و باید برایش مجلس ترحیم برگزار کرد. بی قیدی به زندگی و روابط اجتماعی از سوی بهرام صادقی چنان بود که کمتر کسی می توانست او را دریابد. او در دوران جنگ عراق و ایران به مدت یک ماه به عنوان پزشک اعزامی به منطقه جنگی دزفول رفت تا به درمان بیماران بپردازد؛ اما آنجا را نیز نتوانست تاب آورد و به تهران بازگشت و سال بعد یعنی چهاردهم آذرماه ۱۳۶۳ در خانه اش در تهران براثر ایست قلبی در چهل هشت سالگی درگذشت.