گزارشی از خبرگزاری فرانسه
انگشتهای مرد افغان به شکلی عصبی روی تکمههای تلفن همراهش سر می خورد. او تلاش میکند در سومین اقدام از روی استیصالش با تماس تلفنی با یک قاچاقچی انسان راهی برای پناهندگی به کشوری پیدا کند. شمار افغانهای فراری از خشونت روزافزون در آن کشور به رکوردی جدید رسیده است.
امیدها نسبت به آینده افغانستان در پی سقوط رژیم سرکوبگر طالبان در سال ۱۳۸۰ تقویت شد و موجی از پناهجویان افغان به کشورشان بازگشتند اما اتفاقات سالهای اخیر این روند را معکوس کرده است.
صف مارپیچ مقابل اداره صدور گذرنامه در کابل نشانگر سرعت گرفتن مهاجرت افغانها در فضای بدبینی نسبت به وخامت جنگ، اقتصاد در حال سقوط، و دولتی فاقد برنامه است.
اشرف، جوان ۲۸ ساله، با نگرانی نگاهی به اطراف می اندازد و درب خانه محقرش در حومه شلوغ کابل را می بندد تا با مراد قاچاقچی «سفارش شده» توسط یک دوست تلفنی صحبت کند.
مراد در میان سر و صدای زیاد و پس از سلام و تعارفات طولانی میگوید: "من در نیمروز (در نزدیکی مرز ایران) می بینمت. سفر به تهران چهار تا پنج روز طول می کشد؛ بخشی با خودرو و بخشی با پای پیاده."
اشرف به گزارشگر خبرگزاری فرانسه اجازه داد به مکالمه اش گوش کند اما درخواست کرد نام خانوادگی اش منتشر نشود.
او به قاچاقچی میگوید: "من برادری دارم که روی صندلی چرخدار می نشیند."
مراد پاسخ میدهد: "برای تو دو میلیون و دویست هزار تومان خرج برمی دارد؛ برای برادرت چون نمی تواند راه برود سه میلیون تومان."
اشرف با کمرویی میپرسد: "اگر دستگیر و بازگردانده شدیم چه؟"
مراد می گوید: "نه، نه."
اشرف اصرار میکند: "من قبلا توسط قاچاقچی وسط راه رها شده و به افغانستان بازگردانده شده ام."
مراد تاکید میکند: "برادر، گوش کن من صد در صد تضمین میکنم."
اشرف راننده تانکر سوخت است و در مسیر کابل تا پایگاههای نظامی در مناطق آسیب پذیر در برابر حملات طالبان کار میکند. او سه سال پیش هنگام تلاش برای رسیدن به استرالیا ابتدا از اندونزی و بعد از مالزی به افغانستان بازگردانده شد.
ناامید و بی پول، تلاش سوم او برای فرار تحت الشعاع چهارده سال شورش روزافزون در افغانستان قرار گرفته است.
شمار افغانهایی که در کشورهای صنعتی درخواست پناهندگی داده اند از تمام سال های پس از ۱۳۸۰ بیشتر شده است. آژانس پناهجویان سازمان ملل متحد از رشد ۶۵ درصدی درخواست های پناهجویی در سال ۲۰۱۴ خبر می دهد.
"همه دارند می روند"
عظیم رحیمی، کارگر ۴۸ ساله حمل و نقل در یک مرکز توزیع گوشت ماکیان، میگوید: "تقریبا همه کسانی که می شناسم از خاله و عمه و فرزندانشان، تا همسایه و دوستم در قندهار همه دارند کشور را ترک می کنند یا قصد ترک آن را دارند."
رحیمی، پدر سه فرزند، در نزدیکی "شاه شهید" کابل، محله طبقات کارگری، زندگی میکند. این منطقه اخیرا صحنه موجی از بمبگذاری های مرگبار بوده است.
انفجار کامیونی که محله را به آتش کشید بسیار مهیب بود و در زمین حفره ای ایجاد کرد که شبیه محل برخورد شهابسنگ آسمانی است.
این واقعه عزم رحیمی برای ترک کشور را قویتر کرد.
اومیگوید: "بمب میتواند هر آن، هر کجا، منفجر شود. ممکن است کنار خیابان نشسته و لحظهای بعد جنازه باشید."
پس از پاسخهای سرد سفارتخانه های کشورهای غربی، او از ایران درخواست ویزا کرد.
چهار دهه جنگ تحمل مردم را بالا برده است اما گسترش مناقشات، چشم انداز ظهور داعش، بیکاری حاکم بر جامعه، و وضع بد اقتصادی، ترس و ناامیدی را شدت بخشیده است.
دولت افغانستان که قدرت آن میان اشرف غنی، رییس جمهوری، و عبدالله عبدالله، رییس اجرایی، به مثابه "خودرویی با دو راننده" تقسیم شده است گاهی مقاصد متضادی را دنبال میکند و از این رو عامل کوتاهی در جلوگیری از حملات شبه نظامیان شناخته میشود.
پلیس ها و بمبگذاران
یک خانواده طبقه متوسط به خبرگزاری فرانسه گفت آنها تصمیم به مهاجرت به ترکیه را زمانی گرفتند که در محله گرم و صمیمیشان بازی بچه های محل از "دزد و پلیس" به "بمبگذار و پلیس" تغییر کرد و فرزندشان در نقش بمبگذار انتحاری بازی میکرد.
علت تصمیم به ترک افغانستان، برای خانواده دیگری خستگی مفرط ناشی از عبور از راههای پر پیچ و خم برای پرهیز از بمبگذاریهای احتمالی در کابل – شهری جنگ زده مملو از پست های بازرسی- یا تک تیراندازها و بالونهای تجسسی بود.
خوشحال نبی زاده، پزشک ۳۴ ساله، میگوید: "احساس عمومی وجود دارد که اوضاع رو به بهبودی نمی رود. سوگواری مداوم و اینکه همیشه آماده بدترین باشید فشار روحی سنگینی به شما وارد می کند."
نبیزاده به وضعیت یکی از بیمارانش اشاره میکند که سه سال پیش در یک بمبگذاری انتحاری در کابل مجروح شد: "او مدت ها پس از بهبود جراحات جسمی اش تماس گرفت و از سردردهای غیرقابل تحمل، اسهال، و بی خوابی شکایت می کرد."
این بیماریهای مزمن وقتی این ماه سفارت آمریکا با ویزای ویژه مهاجرت او و خانواده اش موافقت کرد از بین رفت.
نبی زاده گفت: "آن چه او را آزار می داد جنگ بود."