لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ ایران ۰۶:۳۷

چشمهاى نگران در سووشون


در بررسی داستانهاى سيمين دانشور، به ويژه سووشون، که ديدگاههای تاريخى و اجتماعى مهمترين بنيادها و نگره هاى اينگونه نقدها بوده است، و شايد آنچه را كه كمتر در آثارش به ويژه سووشون بررسی شده، نقش زن در رخدادهاى داستان است. بى شك دانشور نمى توانسته بعنوان يك زن نشانه هاى خودآگاه و ناخودآگاه خود را از هويت زنانه بجاى نگذاشته باشد. ميتوان باور کرد که اين هويت در چشمهای نگران سووشون آشكار مى شود. چشم هايی كه نه تنها شخصيتهای داستانهايش را، بلکه گويى مخاطبان را نيز موشكافانه نگريسته، در سرنوشتشان شريک می شود. اين چشمهاى نگران تنها مى توانند ازآن يك زن باشند، زنى كه قلبش را براى همگان گشوده تا در رنجهاى زندگى يارى اشان دهد.

زرى روايتگر سووشون بارديگر برآن است تا يوسف، شوی از دست شده اش، را بنگرد؛ اين بار از منظر ايثارگری که جانش را داده تا نفرين جنگ و مصايبش دامانگير مردم نشود. و هرچند يوسف درگير مبارزه اجتماعى و سياسى زمانه بود؛ اما زرى چونان شخصيت اصلى داستان و ناظر خاموش رويدادها به ماتم نشسته است. او به عنوان نماد زن ايرانى زمانه خويش چيزى نمى خواهد مگر هويت انسانى اش و با ديدگان نگران، اعتراض خود را به سياووش كشى واقعى ابراز می کند و نشان می دهد آن که بر پيكر بی جان سياووش مى گريد و مصايبش را تاب می آورد، و بى ادعا بار همه رنجها را در جامعه ما بر شانه ها مى كشد، زن است.

زرى در حاشيه داستانى قراردارد كه رويه اش آكنده از رخدادهاى اجتماعى زمانه خود است، و خواننده اى كه رويه داستان مجذوبش كرده، و آن را بسان يك داستان تاريخى مى خواند، آنچنان به درون داستان نفوذ نكرده و نتوانسته پوسته كشيده شده بر ماجراهاى روزمره داستان را بركنده، فضاى سراسر رنج درون و عصيانى ديرينه و تاريخى زرى را دريابد. راوی می خواهد بگويد اين رخداد بازنمايی تاريخی يک رويداد اساطيری تکرار شونده برای همه نسلهاست و نوآمدگان نيز شاهد تجربه تاريخ اسطوره سياوش کشی خواهند بود.

سيمين دانشور با قراردادن زرى در حاشيه داستانى اينچنينى، تنها به آن خواننده اى امكان دريافت مفاهيم اساسى داستان را مى دهد كه توانسته باشد پوسته غوغا برانگيز را كنار زده و نه هويت يوسف، كه هويت زرى را دريابد. سرکشی های زرى از تيمارستان و زندان، آيا بازيابی راههای گذر از آلام انسان زمانه نيست؟

آيا چشمهای زری چشمهاى نگران زن ايرانى نيست که اميد دارد قوانين نانوشته محصورکننده اش را به کنار نهاده و از پس زمانها خاموشی گزيدن، برای خودش باشد؟

زرى هنگام روبرو شدن با عزت الدوله، مى خواهد بگويد تنها مردان نيستند كه با بهره گيرى از امكانات به زن ستم روا داشته اند، كه خود زنانند كه بيشتر از آنچه جامعه تصور داشته، به خود ستم روا كرده اند. عزت الدوله نماد نفوذ مردسالارى در وجود زن ايرانى است، حکم پنهان شده مردان در درون زنان . تقابل زرى با او، نه تقابل يك زن مبارز و مخالف با زنى حكومتى كه تقابل دو انديشه مسرى در اجتماع است. زرى برآن است تا او را از اين تارهاى تنيده شده برهاند. اين چشمهاى نگران وظيفه خود مى داند، عزت الدوله را آن گونه اى به ما بنماياند كه دريابيم او نيز قربانى همين ستم بوده است.

دانشور با زبان خود، واژه هايى به قامت انديشه هاى زرى مى يابد و نماهايى شگفت از روحياتش را برايمان خلق مى كند، گويى همين دم براى خواننده بسان نمايش فيلمی بر پرده سينما ظاهر شده اند، با اين فرق كه اين تصاوير در تاريكروشناى شمعى خودنمايى مى كنند كه ما را به انديشيدن وامی دارد تا با ذهن خود كلنجار برويم در پس اين نماها و برشهاى آهنگين، چه رازى پنهان مانده است.

منِ خواننده در پى آن نيستم كه از دانشور بخواهم همچون يك گزارشگر ادبى شرايط دهه بيست خورشيدی را بازنمايی کند، يا روضه قاسم از ستمهاى اجتماعى آن روزگار بخواند. مهم، پژواك سيماى زن و تلاشش براى دستيابى به حقوق برابر در جامعه و اعتراض به اين نابرابرى هاست. ما بعنوان خواننده در پى آنيم اين بناى آفريده شده از خشتها و مصالح بيرونى، ما را به شبستانهاى تاريك روشن خود بكشاند و فانوسى از خيال را بايد به همراه داشت تا نقوش و گچبرى هاى جادويى شبستانهاى پنهانى بنا را ديد و ازآن لذت برد. خواننده اى كه در اين شبستانها سرگردان مى شود و شيفته تصاوير جادويى آن مى گردد، پياپى زرى را مى بيند كه بنمايه اصلى همه آنهاست، اما هرگاه به آن تصاوير نزديك مى شويم و مى خواهيم درون اين شخصيت را دريابيم او دست نيافتنى می شود، به گونه اى كه در وجود چنين شخصى كه خود روايتگر است، شك مى كنيم. زرى در بيدارماندگى هاى شبانه اش به آميزش اسطوره سياووش و واقعيت مى پردازد، تقابل خود و نويسنده را دامن مى زند. از سويى ديگر، راوى خود مى داند، حياتش جز با اين جبر ناخواسته امكان ناپذير است و اين دوگانگى را از آغاز زايش خود دريافته، از آن رنج مى برد. ترديدهاى زرى در زندگى، كوتاه آمدنش در برابر حاكم وقت بيانگر همين دوگانگى راوى است، بالاخره اين دوگانگى خود را به نماد باردارى زرى به نمايش مى گذارد. خواننده خود با خواندن داستان به اين دوگانگى پى مى برد، موقعيتى كه نويسنده برايش فراهم نموده و او مى داند با وارد شدن به فضاى داستانى بدان سقوط مى كند. خواننده مى خواهد واقعيت داستان را دريابد؛ اما نويسنده او را در هزارتوى داستان شيدا و شيفته كرده، تا پايان داستان او را نزد خود نگه مى دارد. خواننده مى خواهد با «من» راوى همذات پندارى كند؛ اما «من» نويسنده دائم در تلاش است تا او را بگويد او شخصيتى پندارين بيش نيست كه زاده «من» نويسنده است.، (باز هم به آشفتگى ذهنى زرى و ترسش از مرگ يوسف و روياى سياووش ديدن او، واهمه تحقق يافتن اين اسطوره در زندگيش، صحنه آوردن پيكره يوسف كه به دست نيروهاى اشغالگر كشته شده و از ميان رفتن آخرين ترديدهاى زرى در زندگى توجه كنيم.)

***

سيمين دانشور در سووشون همانى را خلق مى كند كه انتظار مى رفت. منِ روايتگر كه زرى باشد، همانى نيست كه خواننده برآن دسترسى دارد، او روحى ست كه به كالبد بيشتر خوانندگان خوش مى نشيند و جايگاه نويسنده و خواننده در لحظه همگونی زرى با موقعيت دردناك به سوگ نشستن يوسف و لزوم شركت در مراسم سووشون به يگانگى كامل مى رسد: در «پايان كتاب» که رسالت نويسنده پايان مى گيرد، اين خواننده است كه به انديشيدن واداشته شده، پرسشها را مى آغازد. خواننده از اين پس فضاى داستان را در ذهن بازسازى مى كند تا دريابد، آيا به راستى شهادت يوسف تاروپود داستان بوده يا ماند گارى زرى و پذيرش پيامدهاش؟ آيا يوسف بوده كه با مرگش ما را به خودآورده يا اعمال به ظاهر آرام زرى كه درون خود را بازنگرى مى كند؟ هرچند داستان دوگانه عمل مى كند و دو فضاى متفاوت، يكى آشكار و ديگرى پنهان را درخود دارد كه قدرى فريبنده مى نماياند؛ شايد نوزايى زرى از پس مرگ يوسف امكان پذير خواهد شد. يوسف دوباره به زمين باز مى گردد اما اين بار به كالبد زرى. فضاى داستانى رو و آكنده از رخدادهاى پركشش، براى آن دسته از خوانندگانى كه از خواندن داستان تنها لذت سرگرميش را مى طلبند، آن دنياى آشكار و دست يافتنى داستان سووشون است. در اين فضاى تاريخى، تمثيلهاى سياسی همچون سركوب نيروهاى ملى گرا و خام خيالى نيروهاى چپگرا، حضور اشغالگران و طغيان مردمى عليه آنان، و خستگى روشنفكران سياسى از مبارزه، همگى به تصوير كشيده مى شوند و نويسنده نيز از عهده چنين مهمى توانمندانه برآمده است. وجه ديگر داستان، آن فضاى پنهانى اى است كه منِ خواننده را وامى دارد، به دنبال منِ نويسنده به تماشاى بناى سحرانگيزى بايستد كه تمامى ديواره ها و سقفهايش مدور و رفيع و دست نيافتنى با آرايش درونى فاخر و آراسته به گچبريها و كاشيكاريهاى فريبنده با دقتى مينياتورى جلوه نمايى مى كنند و زرى شارح شگفتيهاى اين بنا است. زيرا او خالق همه آن بنايى است كه درون پنهان مانده و سركوب شده زن ايرانى را در طول تاريخ مردسالارى با سنگ سنگ بنا به نمايش مى گذارد، و در واقع اين بنا چيزى جز درون سالها پنهان مانده خود زرى نيست، كه نويسنده عينك خود را به ما مى دهد تا ما چنين بنايى را آنگونه دريابيم كه مى خواسته است.

زرى در روياها و بيدارماندگيهاى شبانه اش به گذشته و درون خود نقب مى زند و تكه تكه خرده خاطره هاى خود را با يوسف كه مى خواهد سياووش باشد، برايمان جمع آورى مى كند، بى آنكه بخواهد همه چيز را بگويد. اسطوره را با واقعيت درهم مى آميزد، تا ما يقين نيابيم يوسف و سياووش كداميك بوده اند كه چنين تراژديى را آفريده اند. و از پس اين ترديد است كه نويسنده زرى را خالق اين قهرمانان اسطوره اى مى داند. هموست كه با ذهن آشوبيده و ديدگان نگرانش، پرده هاى تقدس را مى درد و از ورايش يوسف را كه نه بسان شوهرش كه فرزندش براى قربانى شدن به قربانگاه مى فرستد. او مصايبى را شرح مى دهد كه برخود رفته نه بر يوسف.

يوسف در اعمال بيرونى، يك قهرمان است. چنين قهرمانى بايد هم قربانى شود، اما آن شخصيت اساسى و خالق كه هستى داستانى را مى آفريند و يوسفها از ذهنش خلق مى شوند و در لايه هاى پنهانى داستان حركت مى كند، خود زرى است. اين چشمهاى نگران و جستجوگر، بيش از آنكه جامعه و مناسباتش را بانى اين مصايب بداند، آدمها را مورد موشكافى قرار مى دهد و تلاش مى كند به دنياى درونى اشان نقب بزند. و در اين كنكاش حتا يوسف را برى از اين گناه نمى داند. او را پاك و صادق مى داند، ولى او هم آغشته به سم عادات و آموخته هاى گذشتگان است، وقتى به خاطرات نقب مى زند، اين يوسف است كه در عشق خود آن تمايلات مردسالارانه را بروز مى دهد، و با رفتنش، با تنها گذاردن زرى در برابر همه مصايب، بازهم نماد مردسالارانه خود را از طريق ذهنيت زرى برايمان آشكار مى كند، بى آنكه در عدم حقانيتشان لحظه اى درنگ كند. سيمين دانشور وقتى يوسف را كه نماد روشنفكرى و مظلوميت جامعه ماست از اين گناه مبرى نمى داند، مى خواهد بگويد تمامى جامعه مبرى از آن نيستند. زرى همه اين رويدادها را مى بيند و برايمان روايت مى كند؛ اما خود به نمادى تاريخى از سكوت زنان در جامعه ما فرامى رويد. شايد از اين رهگذر ما به انديشه واداشته شويم و به همه آن آيه هاى منزله اى كه از جامعه گرفته و به آن خوگرفته ايم، شك كرده و در پى دگرگونيشان برخيزيم. اگر توانايى اش را داشته باشيم.

***

شايد به سووشون ايراد گرفته شود كه به شيوه اى كلاسيك پرداخته شده است. چندان دور از حقيقت نيست؛ اما ساخت چنين داستانى، با نگرش معينى كه برگرفته از زمانه است، فراگام گذارى از چارچوب انديشه ها و خواسته هاى زمانه خواسته اى ذهنى بيش نيست. از ديدگاه نگارنده اين جستار، سيمين دانشور اگر مى خواست بيرون از اين ساختار داستان خود را بنويسد، نه با جهان اسطوره اى متن داستان همراه مى بود، نه مى توانست جهان امروزى و شخصيتهاى فعال در اين جهان داستانى را به چنين اعمالى برانگيزد. بى گمان شخصيتهاى داستانى در برابر ساختمانى بيگانه مقاومت از خود نشان داده و توانا به خلق رويدادها يا درگيرى با رويدادهاى داستانى نمى شدند. اين نكته را دور از ذهن نداشته باشيم كه شخصيتهاى يك داستان همانند انسانها در واقعيت روزمره، نياز به آشنايى با جهان پيرامون دارند تا بتوانند آزادانه كنشهاى خود را آشكار كنند. هرگونه پنهانكارى حركات از سوى شخصيتهاى داستانى كه منجر به گيسختگى در رشته بهم پيوسته كاركرد داستانى و كور شدن خواننده در حين تماشاى جهان داستانى باعث آن خواهد شد كه خواننده نتواند همگام با رويداد حركت كند و همين نقطه ضعف بزرگ يك داستان خواهد بود. ما فكر مى كنيم شخصيتهاى داستانى زاييده تخيل نويسنده اند، ما فكر مى كنيم نويسنده آگاهانه شخصيتها را وادار به اعمالى كرده، يا گفتارى را از زبانشان جارى مى كند، حال آن كه آنگاه كه نويسنده در جهان داستان غوطه ور شده و سرگرم برداشت و ثبت از اين جهان است، شخصيتهاى نيرومند داستانى، اگر آن موقعيت آشنا برايشان فراهم شده باشد، چنان خود را راحت و آسوده مى يابند كه هرآنچه ضرورت رويداد مى طلبد آنان از خود بروز مى دهند. انسانهاى سرزمين داستانى برخلاف ما انسانهاى محصور در واقعيت قوانين، آن زمان مى توانند بارورى داستان را امكانپذير كنند كه بندهاى قانونها را كنار نهاده باشند، درون و برونشان يكى باشد. اما همه اينها نياز به آن دارد تا اين انسانها در فضاى مطلوب خود باشند. بدون اين فضا، انسانهاى داستانى به جايگاه انسانها در بند قوانين گرفتار شده رويدادهاى داستانى را به وقايع روزمره اى كه ما گرفتارش هستيم تنزل داده و در فرجام چيزى بيش از يك خبر روزنامه اى به خواننده منتقل نخواهند كرد. براى همين است كه مى گوييم سيمين دانشور ساختار كلاسيك داستان نويسى را بكار گرفت و موفق شد.

XS
SM
MD
LG