یازدهم سپتامبر دو هزار و یک. دو هواپیما به دو برج مرکز تجارت جهانی کوبیده می شود. امدادگران بهت زده برای نجات مردم به داخل برجها می شتابند. دو برج فرو میریزد. دو هزار و هفتصد و چهل و نه تن از هشتاد و هفت کشور جهان طی چند ساعت در زیر آوار جان میبازند. تنها بیست تن از زیر آوار نجات مییابند. فیلم «مرکز تجارت جهانی» داستان مبارزهی هیجدهمین و نوزدهمین نجات یافته از زیر آوار برای زندگی است.
سیامک دهقانپور:
فیلم به آرامی، شروع یک روز عادی در نیویورک را به تصویر میکشد. تنها چیزی که در خاطر میماند لحظهای است که شاید برای آخرین بار گرمای عشق را پیش از ترک خانه احساس کردهای. ساعت سه و بیست و نه دقیقهی صبح یازدهم سپتامبر دو هزار و یک. همان تو را نجات خواهد داد.
نیویورک همیشه زنده با تمام زیباییها و نقایصاش در زیر آفتاب به تپش می افتد. گروهبان جان مک لاکلین(نیکلاس کیج)، و ویل حمینو (مایکل پنا)، ماموران پلیس مراکز ترانزیت شهری، فعالیت روزانهی خود را آغاز می کنند. گروهی که مهمترین ماموریت روزانهاش گوش بزنگ بودن برای مشاهدهی یک دختر نوجوان فراری از خانه است در چند دقیقه مجبور میشود در میان بهت و وحشت به نجات مردمی بشتابد که گروهی از آنان خود را از سر استیصال از برجهای در آتش سوختهی مرکز تجارت جهانی به پایین پرتاب میکنند.
الیور استون در آخرین فیلم خود هر چند در مقایسه با آثار پیشیناش کمتر نگاهی هگلی به تاریخ دارد و جز چند نمای کوتاه از انتقادهای سیاسیاش خبری نیست اما، کوشیده است با ارائهی تصویری جامعه شناختی از جامعهی آمریکا اشتباه ادراک تروریستها از آمریکا را تصحیح کند.
فیلم به سمفونی چهرهها می ماند و مملو از نماهای درشت چهره است. دوربین به آرامی از برابر چهرهی مجروح و خونین آمریکاییان آسیایی تبار، آفریقایی تبار، اروپایی و لاتین پیش از فروریختن برجها عبور میکند تا برای آخرین بار یاد آنان را پیش از دفن شدن در زیر برجها زنده کند.
در یک آن گویی دنیا به پایان میرسد. برجها فرو میریزد و همه جا تاریک میشود؛ حتی سالن سینما. تماشاچی برای لحظهای فکر میکند شاید فیلم قطع شده است. لحظهای بعد نمای بسیار درشت چشمهای وحشتزدهی جان و ویل، ماموران پلیس، که در راهروی میان دو برج در کنار آسانسور زیر آوار حبس شدهاند، چشم تماشاچی را به پردهی سینما میدوزد. آن دو نمیتوانند کوچکترین تکانی بخورند.
فیلم استون در نمایش جزئیات احساسی همسران جان و ویل، دانا (ماریا بلو) و الیسون (مگی جیلنهال)، به ملودرامی بشدت احساساتگرایانه میماند و بازگشت به گذشتههایش نیز در پیشبرد طولی داستان و یا عمق بخشیدن به آن نقش چندانی بازی نمیکند. با این وجود تلاش استون برای بازسازی ابعاد فاجعه حیرتآور است.
دوربین سیموس گروری، مدیر فیلمبرداری، چنان بیمحابا به زیر و روی آوار میرود که مخاطب میاندیشد نکند فیلمبرداری واقعأ در روز واقعه انجام گرفته است. بازی نیکلاس کیج و مایکل پنا با صورت و صدا، چنان گیراست که گویی شخصیتهای حقیقی داستان هستند. «درد که میکشی یعنی زندهای.» ویل، پلیس مذهبی، در آن اعماق ترس میکوشد با گفتن این جمله به خود و جان برای مبارزه با مرگ نیرو دهد.
در فصلی زیبا دوربین جان و ویل را تنها میگذارد و از میان آوار به سوی آسمان اوج میگیرد. به شرق و غرب میرود تا همدردی مسلمان و بودایی و یهودی و مسیحی با مردم آمریکا را فارغ از دین و آیینشان یادآور شود. استون به تعبیری می گوید در نتیجهی رویدادهای رخ داده در پنج سال گذشته پس از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر فرصت حاصل از همدردی جهانی با مردم آمریکا از دست رفت. از این رو «مرکز تجارت جهانی» فیلمی است مبلغ اتحاد و یکپارچگی.
شخصیت نجات بخش دیو کارنز (مایکل شنون)، افسر سابق تفنگداران دریایی آمریکا، یک مسیحی مومن، و رفتار اسطورهای او برای نجات کشورش در این بستر معنا می يابد. آندره برلاف، فیلمنامه نویس، که اثر خود را بر مبنای داستانی واقعی نوشته است در دو خط داستانی موازی به ظرافت انگیزهی حرکت کارنز به سوی نیویورک و رویایی که ویل در زیر آوار از مسیح نجات بخش میبیند به پیش میبرد.
استون نیز با استادی آن را در هیاهوی یک فیلم پر سر و صدا جای داده است تا ایمان در «مرکز تجارت جهانی» ساحتی هستی شناسانه بیابد. استون در یک کلام به صراحت میگوید مرکز تجارت آمریکا را میتوان فرو ریخت اما، مرکز ایمان آن فروپاشیدنی نیست.