لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ ایران ۰۲:۳۵

و اینگونه آغاز شد


سلام به همه،

از همین دیروز از تنی چند از چهره های بخش فارسی صدای آمریکا خواسته شد تا به منظور برقراری ارتباط هر چه بیشتر با بینندگان این شبکه، بلاگی مخصوص به خود داشته باشن تا دستکم به طور هفتگی چند جمله ای از خاطرات کاری یا غیرکاریشون بنویسن و با قلمشون پلی به دل اون طرفدارانی بزنن که دلشون می خواد بیشتر از تنها از طریق تلویزیون و در محدوده برنامه های صدای آمریکا در مورد این افراد بدونن.

بسیاری از افرادی که در صفحه های فیسبوک و اینستاگرام با من در ارتباط هستند دوست دارن که بدونن من متولد چه شهری در ایران هستم و اصلیتم کجاییه. باید بگم که شهر من به نصف جهان شهرت داره و شهر فرهنگ و هنره. از اینرو من هم به هنر و موسیقی علاقه مندم. کارم در صدای آمریکا هم به نحوی با هنر ارتباط بر قرار می کنه و شاید بهتر باشه بگم که اجرای برنامه های مختلف از اخبار ورزشی گرفته تا برنامه های خبری و رادیویی و ترجمه خبرها و گزارش ها خودش یه هنره، البته حمل بر خودستایی نباشه. در مورد موسیقی هم شاید جالب باشه بدونید که اکثر قریب به اتفاق آهنگ های پاپ ایرانی رو از نیم قرن گذشته تا کنون، یعنی از عهدیه و دلکش گرفته تا ساسی مانکن و شاهین اس تو گوش می دم و باهاشون زمزمه می کنم ولی احسان خواجه امیری جای خود داره. البته موسیقی های سنتی رو هم خیلی دوست دارم. ساز مورد علاقم ویالونه و عاشق خوندن شعرهای حافظ هستم.

اما از علایقم بگذریم، و برسیم به یک خاطره جالب و قدیمی از اولین روزهای گویندگی در صدای آمریکا که شاید برای خیلی از شما آشنا باشه و احتمالا برای چند دقیقه ای هم لبخند رو لبانتون آورده باشه. این خاطره بر می گرده به حدود هفت سال پیش، زمانی که من بعد از یکسال کارِ پشت دوربین در صدای آمریکا، حدود دو هفته بود که برای خوندن سر خط خبرها که حدود نود ثانیه بود، جلوی دوربین می رفتم. شاید همه بدونید که مجری ها و گوینده ها از طریق آی اف بی که در گوش خود دارند با اتاق فرمان در ارتباط هستند. به این صورت که کارگردان برنامه با فشار دادن یک دکمه در اتاق فرمان می تونه با مجری ارتباط برقرار کنه. در اون روز بخصوص، بعد از اینکه کارگردان به من اطلاع داد که خواندن خبرها رو آغاز کنم، این دکمه دیگر بالا نرفت و من در حالی که تمام همهمه و آنچه در اتاق فرمان در جریان بود رو مستقیم و با صدای بلند می شنیدم مجبور به خواندن خبرها شدم که طبیعتا با تپق هایی همراه بود. ولی از آن جالب تر این بود که بعد از اتمام زمان سر خط خبرها و زمانی که قرار بود ویدئویی بر روی صفحه تلویزیون ظاهر شود، اتاق فرمان با مشکلات فنی مواجه می شود و به جای ویدئو تصویر زنده من رو همچنان بر روی تلویزیون نگه می دارد. من هم که از همه جا بی خبر با نگاه کردن به ساعت و اطمینان از پایان زمانی که برای من تخصیص داده شده بود، دستهایم را به نشانه اعتراض از اینکه چرا همزمان با خواندن خبرها، آی اف بی، در گوش من باز بوده بالا می آورم و ... دوستان هم زحمت می کشند و این خاطره شیرین را برای همیشه بر روی اینترنت ماندگار می کنند.

در نهایت از اینکه صدای آمریکا این موقعیت رو پیش آورد که بتونم در یک قالب خودمانی با شما گپی بزنم، خوشحالم.

پس تا یک صفحه دیگر از خاطرات، لبخند رو فراموش نکنید...

الناز

XS
SM
MD
LG