موزه هنرهای مدرن نیویورک (موما) روز یکشنبه ۱۳ ژانویه ۲۰۱۳ میزبان تازه ترین ساخته سینمایی مانی حقیقی به عنوان «پذیرایی ساده» بود. جمع زیادی از مخاطبین ایرانی و اغلب غیر ایرانی برای تماشای این فیلم به موزه آمده بودند. این اتفاق بهانه ای شد برای نگاهی موجز، کوتاه و مجدد به این اثر سینمایی.
یک- فیلم روایت یک زن و یک مرد با یک ماشین پر از پول نقد در میان ناکجا آبادی مرزی با حضور کمتر از دوازده شخصیت فرعی است. فراز و فرود هایی دارد. گاه بیننده را به خنده می اندازد و گاه پیام اخلاقی می دهد. گاهی باور می شود. گهگاهی نیز غیر قابل باور. لحظاتی خوشحالی از اینکه روبروی پرده نشسته ای و لحظه ای می خواهی بهانه ای قابل توجیه پدید آید تا فلنگ را ببندی.
دو- فیلم با یک «باید» بزرگ شروع می شود و به میانه میرسد و تمام میشود. و آن اینکه «باید» باور کرد که با یک فیلم غیر متعارف طرف هستیم. «باید» پذیرفت که فیلم یک قصه معمولی نیست و این بایدِ بزرگ گاه آنچنان به مخاطب تحمیل می شود که در خوشبینانه ترین حالت ممکن فیلم را ارجاعی میداند به نقد خشونت (مانند سکانس معلّم و نوزاد) و گاهی این بایدها آنقدر ظاهری دلنشین دارد که همه سالن دل میدهند و با لذت و ترس تمام شدن با فیلم همراه می شوند (مانند سکانس کامیون و برادران).
اینکه در اولی «باید» پذیرفت این نزاعی است با روش سقراطی (شیوه پیش بردن بحث از طریق سوال کردن و در نتیجه قانع شدن طرف مقابل پیروی فکر کردن به سوالها) اینکه با منطق آنچه در واقعیت رخ میدهد در تناقض است یا تناسب، کاملا زیر «باید» فیلم پنهان می شود. در دومی پذیرش اینکه باید توجیهات واقعی را در نظر نگرفت تا درام و طنز قصه به اوج برسد. البته این پدیده ساختن یک ساختار مشخص منحصر به مولف اثر، درخور هر اثر ارزشمندی است.
با این وجود در مقابل این «بایدها» یک «اما»ی نسبتا بزرگ نیز جلوه نمایی می کند. اماهایی از این دست که: درست است که «باید» ساختار فیلم را همانطور که پدید آمده پذیرفت و باور کرد و دنبال کرد، «اما» جزئیات تعیین کننده ای به این ساختار آسیب میزند و همانند تَرَک های یک دیواره به ظاهر مستحکم بتونی به لبه های بیرونی نزدیک می شود. مسلما مخاطب فیلم متفاوت پذیرایی ساده که با فیلم همراه می شود از درک فیلم بالاتری نسبت به مخاطب عام غیر جدی برخوردار است و می تواند با مضوعات متفاوت رنگ عوض کند و دل دهد تا سربلند بیرون بیاید.
اما تَرَک هایی که در بالا ذکر شد اصول کلی فیلمنامه را کمی دچار لغزش می کند. مانند دیالوگ غیر واجب و نابسنده کاوه روی کوه با مادرش، اینکه بیشتر جای شفاف سازی گمراه می کند (تَرَک). یا برخورد و بخشش گروهبان در بخش پایانی فیلم و یا رابطه گنگ و درنیامدهء پسر (صابر ابر) و لیلا (ترانه علیدوستی) که درفضای بینابینی اتفاق می افتد میان یک رابطه عاطفی و یا معلوم نیست چه نوع دیگری. همانقدر که پرش کاوه از ماشین به بیرون با تمام عقلانی بودنش یا غیر ممکن بودنش بنا به دلیل چرایی پریدنش به بدنه فیلم می چسبد و با فیلم همخوانی دارد، اتفاقات ساده تری نظیر آن همه موتور سوار راهزن در وسط جاده به سردستگی پسر (صابر ابر) می تواند در واقعیت در آنجا معنا دهد کاملا بی معناست. این تلاقی «اما» و «بایدها» است. بیشترین آسیبی که این ترک ها به فیلم می زند این است که لذت مواجه شدن با یک فیلم تمام و کمال و مستقل را از مخاطب خود می گیرد.
سه- پذیرای ساده حاوی پیامی نیست. نمی خواهد باشد و هیچوقت حاوی پیامی نخواهد بود. پذیرایی ساده برش منظم از میان یک داستان بسیار بلند است که مولف و خالقان اثر نیز مانند مخاطبین فیلم از آن بی خبرند. راویان فیلم هیچ تاریخی ندارند که ما از آن آگاه باشیم. فیلم یک حاضر- آماده به معنی است. تیتراژ پایانی فیلم از امیر رضا کوهستانی نام می برد در مقام یکی از نویسندگان فیلمنامه. حضور چهره مطلعی نظیر او با حرفه و پیشنه مطلقا تئاتری اش پاسخگوی بخشی از سوالهای چرایی فرمت روایت دراماتیک فیلم است. تن دادن به این برش منظم که عنوان پذیرایی ساده بر رویش است از دریچه تجربه بر روی صحنه می گذرد. جایی که روند روایت دراماتیک یک اثر در خود به اوج می رسد و شاید آنچنان فشرده که همانند یک برش منظم به چشم می آید.
چهار- بازی بی نقص ترانه علیدوستی قابل تحسین است. در مصاحبه ای از او خواندم که در مورد نقش لیلا به دلیل آشنایی با فضای ذهنی مانی حقیقی راحتتر و سریع تر به آن پرداخته است. اما شاید این انتخاب درست مانی حقیقی است که از شیطنت ها و بغض های ترانه علیدوستی به درستی در پلان به پلان فیلم بهره برده است. مانی حقیقی شاید درحکم بازیگر و کارگردان آنچنان مو را از ماست بازی تمام بازیگران در فیلم بیرون کشیده که خودش از یک بازی تحسین برانگیز دور افتاده است.
پنج- یک پذیرایی ساده در مجموع فیلم متفاوتی است. یک پذیرایی ساده فیلم موفقی است. ساخته آخر مانی حقیقی معنای سینمای مستقل را پس از سالها، صادقانه و شفاف دوباره تعریف می کند. در سینمایی که از بزرگانش نا امید شدیم و با بهترین صحنه های یک فیلم بد، هرچند کوتاه، به اندازه یک فیلم بلند خوشحال می شویم.
از: شهریار شهامت
یک- فیلم روایت یک زن و یک مرد با یک ماشین پر از پول نقد در میان ناکجا آبادی مرزی با حضور کمتر از دوازده شخصیت فرعی است. فراز و فرود هایی دارد. گاه بیننده را به خنده می اندازد و گاه پیام اخلاقی می دهد. گاهی باور می شود. گهگاهی نیز غیر قابل باور. لحظاتی خوشحالی از اینکه روبروی پرده نشسته ای و لحظه ای می خواهی بهانه ای قابل توجیه پدید آید تا فلنگ را ببندی.
دو- فیلم با یک «باید» بزرگ شروع می شود و به میانه میرسد و تمام میشود. و آن اینکه «باید» باور کرد که با یک فیلم غیر متعارف طرف هستیم. «باید» پذیرفت که فیلم یک قصه معمولی نیست و این بایدِ بزرگ گاه آنچنان به مخاطب تحمیل می شود که در خوشبینانه ترین حالت ممکن فیلم را ارجاعی میداند به نقد خشونت (مانند سکانس معلّم و نوزاد) و گاهی این بایدها آنقدر ظاهری دلنشین دارد که همه سالن دل میدهند و با لذت و ترس تمام شدن با فیلم همراه می شوند (مانند سکانس کامیون و برادران).
اینکه در اولی «باید» پذیرفت این نزاعی است با روش سقراطی (شیوه پیش بردن بحث از طریق سوال کردن و در نتیجه قانع شدن طرف مقابل پیروی فکر کردن به سوالها) اینکه با منطق آنچه در واقعیت رخ میدهد در تناقض است یا تناسب، کاملا زیر «باید» فیلم پنهان می شود. در دومی پذیرش اینکه باید توجیهات واقعی را در نظر نگرفت تا درام و طنز قصه به اوج برسد. البته این پدیده ساختن یک ساختار مشخص منحصر به مولف اثر، درخور هر اثر ارزشمندی است.
با این وجود در مقابل این «بایدها» یک «اما»ی نسبتا بزرگ نیز جلوه نمایی می کند. اماهایی از این دست که: درست است که «باید» ساختار فیلم را همانطور که پدید آمده پذیرفت و باور کرد و دنبال کرد، «اما» جزئیات تعیین کننده ای به این ساختار آسیب میزند و همانند تَرَک های یک دیواره به ظاهر مستحکم بتونی به لبه های بیرونی نزدیک می شود. مسلما مخاطب فیلم متفاوت پذیرایی ساده که با فیلم همراه می شود از درک فیلم بالاتری نسبت به مخاطب عام غیر جدی برخوردار است و می تواند با مضوعات متفاوت رنگ عوض کند و دل دهد تا سربلند بیرون بیاید.
اما تَرَک هایی که در بالا ذکر شد اصول کلی فیلمنامه را کمی دچار لغزش می کند. مانند دیالوگ غیر واجب و نابسنده کاوه روی کوه با مادرش، اینکه بیشتر جای شفاف سازی گمراه می کند (تَرَک). یا برخورد و بخشش گروهبان در بخش پایانی فیلم و یا رابطه گنگ و درنیامدهء پسر (صابر ابر) و لیلا (ترانه علیدوستی) که درفضای بینابینی اتفاق می افتد میان یک رابطه عاطفی و یا معلوم نیست چه نوع دیگری. همانقدر که پرش کاوه از ماشین به بیرون با تمام عقلانی بودنش یا غیر ممکن بودنش بنا به دلیل چرایی پریدنش به بدنه فیلم می چسبد و با فیلم همخوانی دارد، اتفاقات ساده تری نظیر آن همه موتور سوار راهزن در وسط جاده به سردستگی پسر (صابر ابر) می تواند در واقعیت در آنجا معنا دهد کاملا بی معناست. این تلاقی «اما» و «بایدها» است. بیشترین آسیبی که این ترک ها به فیلم می زند این است که لذت مواجه شدن با یک فیلم تمام و کمال و مستقل را از مخاطب خود می گیرد.
سه- پذیرای ساده حاوی پیامی نیست. نمی خواهد باشد و هیچوقت حاوی پیامی نخواهد بود. پذیرایی ساده برش منظم از میان یک داستان بسیار بلند است که مولف و خالقان اثر نیز مانند مخاطبین فیلم از آن بی خبرند. راویان فیلم هیچ تاریخی ندارند که ما از آن آگاه باشیم. فیلم یک حاضر- آماده به معنی است. تیتراژ پایانی فیلم از امیر رضا کوهستانی نام می برد در مقام یکی از نویسندگان فیلمنامه. حضور چهره مطلعی نظیر او با حرفه و پیشنه مطلقا تئاتری اش پاسخگوی بخشی از سوالهای چرایی فرمت روایت دراماتیک فیلم است. تن دادن به این برش منظم که عنوان پذیرایی ساده بر رویش است از دریچه تجربه بر روی صحنه می گذرد. جایی که روند روایت دراماتیک یک اثر در خود به اوج می رسد و شاید آنچنان فشرده که همانند یک برش منظم به چشم می آید.
چهار- بازی بی نقص ترانه علیدوستی قابل تحسین است. در مصاحبه ای از او خواندم که در مورد نقش لیلا به دلیل آشنایی با فضای ذهنی مانی حقیقی راحتتر و سریع تر به آن پرداخته است. اما شاید این انتخاب درست مانی حقیقی است که از شیطنت ها و بغض های ترانه علیدوستی به درستی در پلان به پلان فیلم بهره برده است. مانی حقیقی شاید درحکم بازیگر و کارگردان آنچنان مو را از ماست بازی تمام بازیگران در فیلم بیرون کشیده که خودش از یک بازی تحسین برانگیز دور افتاده است.
پنج- یک پذیرایی ساده در مجموع فیلم متفاوتی است. یک پذیرایی ساده فیلم موفقی است. ساخته آخر مانی حقیقی معنای سینمای مستقل را پس از سالها، صادقانه و شفاف دوباره تعریف می کند. در سینمایی که از بزرگانش نا امید شدیم و با بهترین صحنه های یک فیلم بد، هرچند کوتاه، به اندازه یک فیلم بلند خوشحال می شویم.
از: شهریار شهامت