لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳ ایران ۰۰:۳۱

گام بعدی درتئوری هوش مصنوعی، الگوشناسی تفکر، از دیدگاه کورزويل


کتاب جديد ری کورزويل در مورد هوش مصنوعی تحت عنوان چگونه تفکر خلق کنيم (١). به بررسی موضوعاتی می پردازد که سالهاست در جامعه دست اندرکاران این تئوری مورد بحث بوده است (٢).

امروزه دیگر چندان نيازی نيست که برای توجیه تئوری هوش مصنوعی رساله تاريخی ١۹۳۶ الن تورينگ را بررسی کنیم (۳). هرکسی که با پرسشی سراغ گوگل می رود می خواهد که اين موتور جستجوگر نظير انسان کار کند، يعنی منظور پرسشگر را بفهمد و با استفاده از اطلاعات وسيعی که در اختيار دارد، مناسبترين پاسخ را ارائه کند. مردم اکنون نه تنها از موتورهای جستجوگر هراسی ندارند بلکه به آنها نظير سوپرمن نگاه می کنند و انتظار دارند نظیر سوپرمن عمل کنند. به عبارت ديگر اکنون پس از گذشت بيش از نيم قرن، هوش مصنوعی، با همه کاستی ها و محدوديت های فعلی اش، روز به روز، و هر روز بیشتر، در ابزارهايی نظير موتور جستجوگر گوگل پياده می شود. در این میان کسانی نيز که از پیشرفت های علمی می ترسند، و به«لوديت ها» شهرت دارند، دستکم فعلا از اين محيط ناپديد شده اند.

کورزويل در کتاب جديد خود به اصولی پايه ای بازگشته است که در فرهنگ و بحث های اين رشته در دو دهه اخير کمتر ديده می شد. هنگاميکه واژه باصطلاح هوش مصنوعی توسط جان مکارتی در دانشگاه استانفورد ارائه شد، دو ديدگاه مشخص در مورد هوش مصنوعی به راحتی قابل تميز بود. اولی نگرش خود مکارتی بود. مکارتی، مخترع زبان موسوم به ليسپ - زبانی که در سالهای اوليه مطرح شدن هوش مصنوعی توسط برنامه نويسان اين رشته بکار برده می شد - خردورزی انسان را نوعی سيستم منطق غيرمونوتونيک توصيف می کرد. به بيانی ساده تر، وقتی می گوئيم سگ حيوانی دم دار است، اگر بعداً ببينيم که سگی دم ندارد بر اساس منطق اين مدل، مورد تازه را يک استثنا محسوب می کنيم.

بعکس، ماروين مينسکی از دانشگاه ام آی تی، که بنيانگذار هوش مصنوعی به شمار می آيد، ديدگاهی متفاوت را از هوش ارائه می داد. مينسکی تئوری قالب ها را مطرح ساخت، که در کتاب چند سطحی خود، زیر عنوان جامعه تفکر در سال ۱۹۸۸ جزئیات آن را شرح داده است. بر اساس ديدگاه مينسکی، هنگاميکه می گوئيم سگ حيوانی دم دار است، در مغز خود قالبی مطابق با اين درک درست می کنیم، و وقتی به موردی برخورد کنيم که سگی دم ندارد، به اصلاح و تعدیل آن قالب می پردازیم.

کورزويل در کتاب جديد خود تئوری تازه ای را تحت عنوان الگوشناسی تفکر یا «پی آر تی اِم» برای توصيف خردورزی بشر ارائه می دهد. کورزويل اصل تئوری خود را اينگونه توصيف می کند که «هر يک از روش های انديشيدن ما متکی به به یادآوردن سيستم هرمی دقيقی از فعاليت های تودرتوست» (۴). کوروزيل مثالی بسيار عالی مطرح می کند که بخاطر آوردن ترتیب حروف الفبا چقدر آسان است، و از بر خواندن معکوس آن تا چه حد دشوار (۵). تئوری الگوشناسی تفکر کورزويل نظريه ای حدسی نيست بلکه متکی به تحقيقاتی وسيع در باره مهندسی معکوس مغز است. به همین جهت مطمئناً ميتواند توسط برنامه ريزان هوش مصنوعی به گونه ای برای شبيه سازی تفکر انسان، بکار گرفته شود.

بنظر می رسد مدل کورزويل بر نحوه کارکرد مغز اکثر متفکران تجريدی متکی است یعنی کسانيکه تئوريسين های «اِن ال پی» از آنها بعنوان افراد سِرِبرال (مغزگرا) ياد می کنند. در محافل دانشگاهی به مبحث نورو- لينگوئيستيک پروگرمينگ، يا «اِن ال پی» که توسط ريچارد بندلر و جان گريندر پايه گذاری شد، بعنوان علم نگريسته نمی شود، بخصوص که برخی مسائل شخصی عنوان شده در ابتدای بنيانگذاری آن رشته، دستاوردهای آن را بحث انگيز کرده است . صرفنظر از ادعاهای روانشناسی در «اِن ال پی» بنظر می رسد ساختاری را عرضه می کند که نشان می دهد مغز همه انسانها به يک شکل کار نمي کند. مثلاً وقتی کورزويل نحوه به خاطر آوردن زنی را در حال راندن کالاسکه بچه در راه پيمايی روزانه خود به ياد می آورد، می نويسد، «نمی توانم بخاطر بیاورم که مادر و بچه چه لباسی پوشيده بودند، يا موی آنها چه رنگی بود. (همسرم می گوید این امری متداول است) گرچه نمی توانم ظاهر آنها را توصيف کنم، اما در عین حال حس غيرقابل توصيفی هم دارم که مادر چه شکلی بود» (۶).

واقعيت اين است که افراد 'بصرگرا' نيازی ندارند به دقت به جزئيات ظاهری توجه کنند، اما وقتی از آنها سؤال شود آیا آن جزئيات را بخاطر می آورند، ممکن است بتوانند به راحتی اطلاعات را بازيافت کنند. بعکس، افرادی که 'بصرگرا' نيستند بايد مشخصا به جزئيات توجه کنند تا بعداً بتوانند بخاطر آورند. شايد گروه اول، آنچه را که در بهترين حالت، حافظه فوتوگرافيک خوانده می شود، در توان خود دارند. به هر حال اکثر کسانيکه تئوريسين های «اِن ال پی» افرادی 'بصری' می خوانند، اينگونه می انديشند، اما آنهايی که 'سمعی' يا 'لمسی' خوانده می شوند، اينگونه نمی انديشند. افراد 'مغزگرا' ممکن است به یکی از اين سه گروه تعلق داشته باشند. حال سوال اين است که آيا اين اختلاف، در تئوری کورزویل راجع به الگوشناسی تفکر تغییری بوجود می آورد؟ بنظر نميرسد چنين باشد، به اين دليل که تاکید او، بر خود الگوشناسی است، صرفنظر از اينکه الگوها بصری، سمعی، يا لمسی باشند. در نتيجه متدهايی که در کتاب کورزويل مطرح می شوند، حتی وقتی که اين اختلاف مدنظر قرار گيرد، نبايد عوض شوند. معهذا اين عامل ممکن است آنچه را که برای توجیه برخی تحقيقات ارائه شده در کتاب بکار می گیریم، تغيير دهد. به همين دليل بنظر می رسد در مورد مکانيسم هايی که افراد 'بصری' برای به خاطر سپردن جزئيات، بدون توجه خاص به آن جزئيات، بکار می برند، که در افراد غيربصری وجود ندارد، لازم است تحقیقات بیشتری انجام گیرد.

کتاب چگونه تفکر خلق کنيم بيانی بسيار عالی از هوش مصنوعی با همه پتانسيل هايش در زمان حاضر است، و پس از گذشت چندين دهه، که اثری پايه ای در اين رشته به رشته تحرير در نيامده است، دسترسی به این شاهکار کورزويل، در مقام پيشگام ترين متفکر اين رشته در دوران ما، مايه خوشحالی است.

*ترجمه مقاله به زبان انگليسی
http://www.ghandchi.com/730-kurzweil-prtm-eng.htm

پانويس:
١. Raymond Kurzweil, How to Create a Mind, Viking, 2012
٢. درک خودآگاهی: تفکيک انسان از دیگر موجودات متفکر
http://ir.voanews.com/content/blog/1404119.html
۳. تورينگ و هوش مصنوعی
http://www.ghandchi.com/439-Turing.htm
۴. کورزويل، چگونه تفکر خلق کنيم، متن انگليسی، صفحه ۳۳
۵. همانجا، صفحه ٢۷
۶. همانجا، صفحه ۲۹
XS
SM
MD
LG