سریال تلویزیونی «نارنجی، سیاه جدید است» Orange Is the New Black جنجالیترین نمایش تعطیلات آخر هفته بود، هر چند نمایش آن، از محدوده خانه تماشاگر، بیرون نمی رود. شرکت «نت فیلیکس» Netflix شرکت جهانی توزیع ویدیو در شبکه خانگی از روز جمعه گذشته، ۱۳ قسمت فصل دوم این سریال ساختارشکن را یکجا منتشر کرد، و برای خیلیها جالب بود که هنوز فصل دوم منتشر نشده، نت فلیکس تولید فصل سوم را به هم به نمایشساز «جنجی کوهن» سفارش داد.
سریال نارنجی، سیاه جدید است در باره زندانیان و زندانبانان در یک زندان زنان در ایالت کانهتیکات آمریکا است که منتقدها آن را یکی از پایه های انقلاب جدید تلویزیون میدانند. انقلابی که نقش تازهای به این رسانه میدهد به عنوان سراینده قصههای دراماتیک طولانی و چندین قسمتی، که گاه میتوان آنها را در یکی دو نشست هفت – هشت – ده ساعته، یکجا بلعید.
نت فیلیکس که قبلا DVD از طریق اداره پست توزیع می کرد، حالا از طریق اینترنت، فیلمها و سریال ها را عندالمطالبه یا on demand به خانه کاربران می فرستد.
با این سریال و یکی دو سریال دیگر، از جمله House of Cards، نت فلیکس اینک شبکه های عظیم و جاافتاده ای مثل HBO و Showtime را به رقابت دعوت کرده و به خصوص از سریال «نارنجی سیاه جدید است» خیلی خوشش میآید چون کمتر پیش می آید که یکی دو سریال به تثبیت یک رسانه تازه و یک راه نوین برای تماس با مخاطب بیانجامند. رسانه هر چه باشد، تلویزیون، کابل، اینترنت، دی. وی. دی، حرف اصلی و آخر را محتوا می زند و سریالی مثل «نارنجی» یعنی محتوای یگانه و ابتکاری که جای دیگری نظیرش پیدا نمیشود.
زندگی پایپر چپمن Piper Chapman، در آستانه عروسی، با افتادن او به زندان، یکباره واژگون میشود. جرم او اين است که سالها پیش در دوران دانشجوئی کوکائین به آمریکا قاچاق کرده بود. حالا به جای نخبگان شهر، «پایپر» با زنان تبهکار همبند میشود.
«نارنجی سیاه جدید است» براساس کتاب خاطرات زندان نویسنده «پایپر کرمان Piper Kerman» را همه شبکههای تلویزیونی و کابلی آمریکا، رد کرده بودند، از جمله شبکه شوتایم که «ویدز Weeds» سریال قبلی تهیهکننده جنجی کوهن Jenji Kohan در باره مادری از طبقه متوسط ساکن حومهها، که بعد از مرگ شوهر به فروش مری جوانا روی میآورد، را پخش کرده بود.
از نوآوری های انقلابی سریال «نارنجی...» تمرکز آن بر آدمهائی است که روی پرده تلویزیون جائی نداشتند و فرصتی است برای هنرنمائی بازیگرانی که شباهتی به چهرههای تلویزیونی ندارند.
در این تعطیلات آخر هفته در آمریکا، میلیونها تماشاگر هر ۱۳ قسمت فصل دوم را در یکی دو روز، خورهوار تماشا میکنند.
هفته گذشته در سینمای زگفلد نیویورک این بازیگران رنگارنگ، به مناسبت انتشار یکجای ۱۳ قسمت فصل دوم گردآمده بودند. از جمله حاضران، خانم تیلر شیلینگ Taylor Schilling بازیگر نقش پایپر، و لارا پرپون Laura Prepon، بازیگر دوست همجنسگرای دوران دانشجوئی پایپر اینجا در کنار «اوزو ادوبا» Uzo Aduba، جیسن بیگز Jason Biggs، بازیگر نقش نامزد پایپر، نویسنده لری بلوم که حالا در زندگی واقعی، شوهر خانم پایپر کرمان است، و لاورن کاکس Laverne Cox، بازیگر نقش یکی دیگر از زندانی ها، یک مرد و پدر یک خانواده، که لباس زنانه میشود و در انتظار عمل جراحی برای تغییر جنسیت است.
خانم شیلینگ می گوید در فصل اول دیدیم که حضور در زندان، بخشهائی از شخصیت پایپر را که حتی خود او نمیدانست وجود دارند جلوه بخشید، و اين باعث شد به موقعیتی برسد که در فصل دوم می بینیم.
اشاره خانم شیلینگ به ضربات خشونتباری است که شخصیت او پایپر در پایان فصل اول، با چاقو بر سر و صورت یک همبند فرود میآورد.
فصل دوم، چندماه بعد، با آزاد شدن پایپر از انفرادی و انتقال او به زندانی دیگر شروع میشود. فصل دوم، به مراتب تیرهتر و دردناکتر است.
ویلا پسکین منتقد نشریه وزین «اسلیت» مینویسد این سریال، نافی منطق است و می پرسد: تماشای نمایشی که از واقعیت عینی سختیهای فیزیکی پرهیز ندارد، حدومرزی برای عاطفه قائل نیست و برفضای کافکائی حاکم بر شخصیتها تمرکز میدهد، چگونه می تواند این قدر باحال و فرحبخش باشد؟
لارا پرپان، بازیگر نقش الکس، میگوید در فصل دوم، در باره خیلی از شخصیتها بیشتر داستان هست – او میگوید هر جمله که به زبان کسی میآید، داستانی دارد، و سراغ داستانهای شخصیتهای جانبی میرویم، و علاوه بر آن، فصل دو، شاهد ادامه رابطه پرهیاهوی پایپر و الکس هستیم.
سریال نارنجی سیاه جدید است را منتقد هدر هاوریلسکی Havrilesky در نشریه وزین «سالون» نماینده همه چیزهای تازه و امیدوارکننده ای میداند که باید به عنوان عناصر دوران طلائی جدید تلویزیون، بپذیریم، چون با پردازی خارقالعاده، هم تاثیرگذار است و هم به صورتی اجتنابناپذیر مشکلدار و ناهموار. جاذبه آن مدیون ترکیب کمدی و تراژدی است، و شخصیتهای رنگارنگ، با داستانهای متنوع، که از طریق فلاشبکها، تماشاگر را با خود به دنیاهای اجتماعی متفاوت میبرند.
بازیگر اوزو ادوبا میگوید مردم خودشان را در این داستان میبینند، که جالب است. آدم با خودش فکر میکند که قادر نیست این آدمها را بشناسد یا درک کند، چون با خود آدم خیلی فرق دارند، ولی ما اینجا بازتاب تصویر آنها را داریم در آینه مقعر، چون با آنها از دید پایپر، در جریان جاافتادن او در زندان لیچفیلد آشنا میشنویم و حس میکنیم که آنها را شناختهایم، یا خودمان، داستانی مشابه با آنها داریم، یا فلان حس را خودمان هم داشتهایمِ، و این پیوند انسانی را هرگز نمیشود انکار کرد.
بعضی از ناظران، فصل اول این سریال را روایتی جنون آمیز از سریال «ال وورد» The L Word میدانستند که زندگی زنهای جوان همجنسگرای جنوب کالیفرنیا را نشان میداد. فصل دوم «نارنجی...» به قول خانم هاورلیسکی، خودش را به عنوان درام جدی تر میگیرد و در جزئیات عمیق زندگی شخصیتها، دقیقتر میشود و کمتر به فضای امن شوخیهای تکخطی پناه میبرد. کمدی در آن، مثل کمدی در سریال تحسین شده سوپرانو، در باره تبهکاران سازمانیافته در ایالت نیوجرسی، قرار نیست که جبران تیرگی محتوا باشد، بلکه محتوی را تیزتر میکند و برتاثیر عاطفی آن میافزاید.
سوای نحوه ای که سریال توزیع می شود، چند جنبه این اثر اصولا تازگی دارد. سریال های زن محور به تازگی زیاد شده اند، اما سریال «نارنجی...،» هنجار نوع زن قهرمان سریال را در هم می شکند.
شاید تاکنون فرصتی نبوده که زندان زنان و شخصیت های درون آن و مسائلی که دارند، اینطور با صراحت و شفافیت، در سریالی یا فیلمی عرضه بشود. ساختارشکن است به خاطر اینکه شیوه معمول سریال تلویزیونی را که شبکه های تلویزیونی در آمریکا تثبیت کرده اند، را دارد در هم می شکند.
مثلا به قول رابرت بورک، در روزنامه نیویورک پست، این سریال تصور معمول، که شخصیت های زن باید حداقل، یک کم دوست داشتنی باشند را در هم می شکند. همه جور زنی در این سریال قهرمان داستان می شوند، زن های چاق، زن های کوتاه، زن های سیاهپوست، یا لاتینی تبار، مهاجران روسی، زن های سالمند، زن های همجنسگرا، مادران جوان، مادران سالمند، زن های هوسباز، زن های عقده ای... به هر حال همه اینها، مجرم هستند، حالا یا یک نفر را کشته اند، یا در کار قاچاق مواد مخدر بوده اند یا خانه شان محل توزیع مواد بوده، یا کتککاری کرده اند یا سرقت...
مجله تایم نوشت هنر سریال اورنج در این است که زن های تبهکار را به زنهائی تبدیل می کند که تماشاگر می شناسد و با آنها همدردی می کند.
با اینکه هیچکدام این زنها با معیارهای معمول دوست داشتنی یا ستاره مانند نیستند، ولی ظرافت کار سازندگان سریال در این است که کاری می کنند که تماشاگر به تدریج به شخصیتها علاقمند بشود و با آنها همذات پنداری بکند، و آنها را به عنوان انسان، طوری ببینند که خودشان خودشان را می بینند.
چون به قول منتقد «ویلا پاسکین» شخصیت های سریال، به جائی که بدکار و شرور باشند یا حتی پیش پا افتاده باشند، همه ذاتا آدمهای خوبی تصویر می شوند که یا به میل خود، یا به اجبار، تصمیم های غلط در زندگی گرفتهاند، که کار آنها را به زندان کشیده است. آنچه این گزینه را قابل انتقاد می کند این است که گزینه ای احساساتی است، ولی ناشی از خوش قلبی ای است که در این سریال متبلور می شود.
مثل سریالهای دنباله دار دیگر، داستان یک خط اصلی دارد که محورش زندگی پایپر چپمن است که تیلر شیلینگ برای بازی نقش اش نامزد جایزه «امی» شد. داستانهای ریز و درشت دیگر، در اطراف این خط اصلی به پیش میروند.
سناریو، گذشته و حال و درون و بیرون زندان را در هم می پیچد.
زندان، جامعهای است اتفاقی که آدمها ناخواسته آنجا گیر کرده اند. سریال «نارنجی» از این زندان پنجرهای میسازد برای نگاه کردن به گوشه هائی نادیده از جامعه بیرون.
جاذبه اصلی این سریال، حضور شخصیت «پایپر» در محور داستان است. برخلاف بیشتر زن های زندان، پایپر، یک زن تحصیلکرده و روشنفکر است و از طبقه متوسط مرفه جامعه میآید. فارغ التحصیل دانشگاه نخبهپرور Smith است. خاستگاه اجتماعی و تحصیلاتش، او را دراین زندان، غیرخودی می کند، مثل تماشاگرها، که در این محیط عجیب و غریب، غیرخودی هستند. این غیرخودی، نماینده تماشاگر می شود و راهنمای او در سفر به این دنیا.
منتقدها، بعضی جنبههای فصل دوم را قابل ایراد دانستهاند. مثلا تمرکز سریال بر همجنس گرائی داخل زندان، از دید منتقد «دایان گارت» یک کم زیاده روی و تکراری است و در بددهنی و کثافت نمائی، هم زیاده روی می کند، ولی همین منتقد درخشش آن را در نمایش حس دگرجائییا گمشدگی میداند که به زندانیان دست می دهد وقتی بی جهت جای آنها را عوض می کنند.
زندانیان میآیند و میروند و هر کدام داستانی دارند. به قول تیم گودمن، منتقد تلویزیونی هالیوود ریپورتر، فصل دوم سریال به شدت سرگرم کننده است و معلوم است که در داخل سیستم، درسهای زیادی گرفته.
منتقد فیلادلفیا اینکوایرر نوشته تلویزیون از این بهتر نمی شود. رابرت لوید، یادآور شده بود که لغزش هائی هم دارد. از جمله، برای اینکه زندانیها، انسان بنمایند، زندانبان ها، اغلب خل و احمق یا هیولاوش تصویر میشدند که در فصل دوم، با درنگ بیشتر روی زندگی کارکنان زندان، این نقیصه تا حدودی رفع شده است.
نامزد پایپر، که «جیسن بیگز» نقش او را بر عهده دارد، شخصیت شوهر فعلی خانم پایپر کرمان، نویسنده «لری بلوم» است، برای این منتقد جا نمی افتد.
با این حال، به قول هانک استیور Hank Stuever منتقد برجسته تلویزیون درروزنامه واشنگتن پست، از نظر شخصیت ها و نویسندگی بلندپروازانه، و بازیگری، سریال نارنجی سیاه جدید است به یقین یکی از بهترین نمایشهای تلویزیونی است، چه آن را ذره ذره نگاه کنیم، چه یکجا همه ۱۳ ساعت را در یکی دو روز ببینیم، فرق نمی کند.
دیوید وایگند، منتقد تلویزیونی سنفرانسیسکوکرانیکل با قضاوت در باره شش اپیزود قسمت دوم که به منتقدها داده شده، می نویسد این سریال نه تنها عالی است بلکه فصل دوم از فصل اول خیلی بهتر و خارق العاده است.
چاک بارنی، در روزنامه مرکوری سن حوزه، رمز موفقیت آن را در خط های داستانی جسورانه می داند که به قول او، تماشای آن را فرحبخش می کند. او نوشته این یک نمایش در باره زندانی است که شما هیچوقت نمیخواهید از آن فرار کنید.
سریال نارنجی، سیاه جدید است در باره زندانیان و زندانبانان در یک زندان زنان در ایالت کانهتیکات آمریکا است که منتقدها آن را یکی از پایه های انقلاب جدید تلویزیون میدانند. انقلابی که نقش تازهای به این رسانه میدهد به عنوان سراینده قصههای دراماتیک طولانی و چندین قسمتی، که گاه میتوان آنها را در یکی دو نشست هفت – هشت – ده ساعته، یکجا بلعید.
نت فیلیکس که قبلا DVD از طریق اداره پست توزیع می کرد، حالا از طریق اینترنت، فیلمها و سریال ها را عندالمطالبه یا on demand به خانه کاربران می فرستد.
با این سریال و یکی دو سریال دیگر، از جمله House of Cards، نت فلیکس اینک شبکه های عظیم و جاافتاده ای مثل HBO و Showtime را به رقابت دعوت کرده و به خصوص از سریال «نارنجی سیاه جدید است» خیلی خوشش میآید چون کمتر پیش می آید که یکی دو سریال به تثبیت یک رسانه تازه و یک راه نوین برای تماس با مخاطب بیانجامند. رسانه هر چه باشد، تلویزیون، کابل، اینترنت، دی. وی. دی، حرف اصلی و آخر را محتوا می زند و سریالی مثل «نارنجی» یعنی محتوای یگانه و ابتکاری که جای دیگری نظیرش پیدا نمیشود.
زندگی پایپر چپمن Piper Chapman، در آستانه عروسی، با افتادن او به زندان، یکباره واژگون میشود. جرم او اين است که سالها پیش در دوران دانشجوئی کوکائین به آمریکا قاچاق کرده بود. حالا به جای نخبگان شهر، «پایپر» با زنان تبهکار همبند میشود.
«نارنجی سیاه جدید است» براساس کتاب خاطرات زندان نویسنده «پایپر کرمان Piper Kerman» را همه شبکههای تلویزیونی و کابلی آمریکا، رد کرده بودند، از جمله شبکه شوتایم که «ویدز Weeds» سریال قبلی تهیهکننده جنجی کوهن Jenji Kohan در باره مادری از طبقه متوسط ساکن حومهها، که بعد از مرگ شوهر به فروش مری جوانا روی میآورد، را پخش کرده بود.
از نوآوری های انقلابی سریال «نارنجی...» تمرکز آن بر آدمهائی است که روی پرده تلویزیون جائی نداشتند و فرصتی است برای هنرنمائی بازیگرانی که شباهتی به چهرههای تلویزیونی ندارند.
در این تعطیلات آخر هفته در آمریکا، میلیونها تماشاگر هر ۱۳ قسمت فصل دوم را در یکی دو روز، خورهوار تماشا میکنند.
هفته گذشته در سینمای زگفلد نیویورک این بازیگران رنگارنگ، به مناسبت انتشار یکجای ۱۳ قسمت فصل دوم گردآمده بودند. از جمله حاضران، خانم تیلر شیلینگ Taylor Schilling بازیگر نقش پایپر، و لارا پرپون Laura Prepon، بازیگر دوست همجنسگرای دوران دانشجوئی پایپر اینجا در کنار «اوزو ادوبا» Uzo Aduba، جیسن بیگز Jason Biggs، بازیگر نقش نامزد پایپر، نویسنده لری بلوم که حالا در زندگی واقعی، شوهر خانم پایپر کرمان است، و لاورن کاکس Laverne Cox، بازیگر نقش یکی دیگر از زندانی ها، یک مرد و پدر یک خانواده، که لباس زنانه میشود و در انتظار عمل جراحی برای تغییر جنسیت است.
خانم شیلینگ می گوید در فصل اول دیدیم که حضور در زندان، بخشهائی از شخصیت پایپر را که حتی خود او نمیدانست وجود دارند جلوه بخشید، و اين باعث شد به موقعیتی برسد که در فصل دوم می بینیم.
اشاره خانم شیلینگ به ضربات خشونتباری است که شخصیت او پایپر در پایان فصل اول، با چاقو بر سر و صورت یک همبند فرود میآورد.
فصل دوم، چندماه بعد، با آزاد شدن پایپر از انفرادی و انتقال او به زندانی دیگر شروع میشود. فصل دوم، به مراتب تیرهتر و دردناکتر است.
ویلا پسکین منتقد نشریه وزین «اسلیت» مینویسد این سریال، نافی منطق است و می پرسد: تماشای نمایشی که از واقعیت عینی سختیهای فیزیکی پرهیز ندارد، حدومرزی برای عاطفه قائل نیست و برفضای کافکائی حاکم بر شخصیتها تمرکز میدهد، چگونه می تواند این قدر باحال و فرحبخش باشد؟
لارا پرپان، بازیگر نقش الکس، میگوید در فصل دوم، در باره خیلی از شخصیتها بیشتر داستان هست – او میگوید هر جمله که به زبان کسی میآید، داستانی دارد، و سراغ داستانهای شخصیتهای جانبی میرویم، و علاوه بر آن، فصل دو، شاهد ادامه رابطه پرهیاهوی پایپر و الکس هستیم.
سریال نارنجی سیاه جدید است را منتقد هدر هاوریلسکی Havrilesky در نشریه وزین «سالون» نماینده همه چیزهای تازه و امیدوارکننده ای میداند که باید به عنوان عناصر دوران طلائی جدید تلویزیون، بپذیریم، چون با پردازی خارقالعاده، هم تاثیرگذار است و هم به صورتی اجتنابناپذیر مشکلدار و ناهموار. جاذبه آن مدیون ترکیب کمدی و تراژدی است، و شخصیتهای رنگارنگ، با داستانهای متنوع، که از طریق فلاشبکها، تماشاگر را با خود به دنیاهای اجتماعی متفاوت میبرند.
بازیگر اوزو ادوبا میگوید مردم خودشان را در این داستان میبینند، که جالب است. آدم با خودش فکر میکند که قادر نیست این آدمها را بشناسد یا درک کند، چون با خود آدم خیلی فرق دارند، ولی ما اینجا بازتاب تصویر آنها را داریم در آینه مقعر، چون با آنها از دید پایپر، در جریان جاافتادن او در زندان لیچفیلد آشنا میشنویم و حس میکنیم که آنها را شناختهایم، یا خودمان، داستانی مشابه با آنها داریم، یا فلان حس را خودمان هم داشتهایمِ، و این پیوند انسانی را هرگز نمیشود انکار کرد.
بعضی از ناظران، فصل اول این سریال را روایتی جنون آمیز از سریال «ال وورد» The L Word میدانستند که زندگی زنهای جوان همجنسگرای جنوب کالیفرنیا را نشان میداد. فصل دوم «نارنجی...» به قول خانم هاورلیسکی، خودش را به عنوان درام جدی تر میگیرد و در جزئیات عمیق زندگی شخصیتها، دقیقتر میشود و کمتر به فضای امن شوخیهای تکخطی پناه میبرد. کمدی در آن، مثل کمدی در سریال تحسین شده سوپرانو، در باره تبهکاران سازمانیافته در ایالت نیوجرسی، قرار نیست که جبران تیرگی محتوا باشد، بلکه محتوی را تیزتر میکند و برتاثیر عاطفی آن میافزاید.
سوای نحوه ای که سریال توزیع می شود، چند جنبه این اثر اصولا تازگی دارد. سریال های زن محور به تازگی زیاد شده اند، اما سریال «نارنجی...،» هنجار نوع زن قهرمان سریال را در هم می شکند.
شاید تاکنون فرصتی نبوده که زندان زنان و شخصیت های درون آن و مسائلی که دارند، اینطور با صراحت و شفافیت، در سریالی یا فیلمی عرضه بشود. ساختارشکن است به خاطر اینکه شیوه معمول سریال تلویزیونی را که شبکه های تلویزیونی در آمریکا تثبیت کرده اند، را دارد در هم می شکند.
مثلا به قول رابرت بورک، در روزنامه نیویورک پست، این سریال تصور معمول، که شخصیت های زن باید حداقل، یک کم دوست داشتنی باشند را در هم می شکند. همه جور زنی در این سریال قهرمان داستان می شوند، زن های چاق، زن های کوتاه، زن های سیاهپوست، یا لاتینی تبار، مهاجران روسی، زن های سالمند، زن های همجنسگرا، مادران جوان، مادران سالمند، زن های هوسباز، زن های عقده ای... به هر حال همه اینها، مجرم هستند، حالا یا یک نفر را کشته اند، یا در کار قاچاق مواد مخدر بوده اند یا خانه شان محل توزیع مواد بوده، یا کتککاری کرده اند یا سرقت...
مجله تایم نوشت هنر سریال اورنج در این است که زن های تبهکار را به زنهائی تبدیل می کند که تماشاگر می شناسد و با آنها همدردی می کند.
با اینکه هیچکدام این زنها با معیارهای معمول دوست داشتنی یا ستاره مانند نیستند، ولی ظرافت کار سازندگان سریال در این است که کاری می کنند که تماشاگر به تدریج به شخصیتها علاقمند بشود و با آنها همذات پنداری بکند، و آنها را به عنوان انسان، طوری ببینند که خودشان خودشان را می بینند.
چون به قول منتقد «ویلا پاسکین» شخصیت های سریال، به جائی که بدکار و شرور باشند یا حتی پیش پا افتاده باشند، همه ذاتا آدمهای خوبی تصویر می شوند که یا به میل خود، یا به اجبار، تصمیم های غلط در زندگی گرفتهاند، که کار آنها را به زندان کشیده است. آنچه این گزینه را قابل انتقاد می کند این است که گزینه ای احساساتی است، ولی ناشی از خوش قلبی ای است که در این سریال متبلور می شود.
مثل سریالهای دنباله دار دیگر، داستان یک خط اصلی دارد که محورش زندگی پایپر چپمن است که تیلر شیلینگ برای بازی نقش اش نامزد جایزه «امی» شد. داستانهای ریز و درشت دیگر، در اطراف این خط اصلی به پیش میروند.
سناریو، گذشته و حال و درون و بیرون زندان را در هم می پیچد.
زندان، جامعهای است اتفاقی که آدمها ناخواسته آنجا گیر کرده اند. سریال «نارنجی» از این زندان پنجرهای میسازد برای نگاه کردن به گوشه هائی نادیده از جامعه بیرون.
جاذبه اصلی این سریال، حضور شخصیت «پایپر» در محور داستان است. برخلاف بیشتر زن های زندان، پایپر، یک زن تحصیلکرده و روشنفکر است و از طبقه متوسط مرفه جامعه میآید. فارغ التحصیل دانشگاه نخبهپرور Smith است. خاستگاه اجتماعی و تحصیلاتش، او را دراین زندان، غیرخودی می کند، مثل تماشاگرها، که در این محیط عجیب و غریب، غیرخودی هستند. این غیرخودی، نماینده تماشاگر می شود و راهنمای او در سفر به این دنیا.
منتقدها، بعضی جنبههای فصل دوم را قابل ایراد دانستهاند. مثلا تمرکز سریال بر همجنس گرائی داخل زندان، از دید منتقد «دایان گارت» یک کم زیاده روی و تکراری است و در بددهنی و کثافت نمائی، هم زیاده روی می کند، ولی همین منتقد درخشش آن را در نمایش حس دگرجائییا گمشدگی میداند که به زندانیان دست می دهد وقتی بی جهت جای آنها را عوض می کنند.
زندانیان میآیند و میروند و هر کدام داستانی دارند. به قول تیم گودمن، منتقد تلویزیونی هالیوود ریپورتر، فصل دوم سریال به شدت سرگرم کننده است و معلوم است که در داخل سیستم، درسهای زیادی گرفته.
منتقد فیلادلفیا اینکوایرر نوشته تلویزیون از این بهتر نمی شود. رابرت لوید، یادآور شده بود که لغزش هائی هم دارد. از جمله، برای اینکه زندانیها، انسان بنمایند، زندانبان ها، اغلب خل و احمق یا هیولاوش تصویر میشدند که در فصل دوم، با درنگ بیشتر روی زندگی کارکنان زندان، این نقیصه تا حدودی رفع شده است.
نامزد پایپر، که «جیسن بیگز» نقش او را بر عهده دارد، شخصیت شوهر فعلی خانم پایپر کرمان، نویسنده «لری بلوم» است، برای این منتقد جا نمی افتد.
با این حال، به قول هانک استیور Hank Stuever منتقد برجسته تلویزیون درروزنامه واشنگتن پست، از نظر شخصیت ها و نویسندگی بلندپروازانه، و بازیگری، سریال نارنجی سیاه جدید است به یقین یکی از بهترین نمایشهای تلویزیونی است، چه آن را ذره ذره نگاه کنیم، چه یکجا همه ۱۳ ساعت را در یکی دو روز ببینیم، فرق نمی کند.
دیوید وایگند، منتقد تلویزیونی سنفرانسیسکوکرانیکل با قضاوت در باره شش اپیزود قسمت دوم که به منتقدها داده شده، می نویسد این سریال نه تنها عالی است بلکه فصل دوم از فصل اول خیلی بهتر و خارق العاده است.
چاک بارنی، در روزنامه مرکوری سن حوزه، رمز موفقیت آن را در خط های داستانی جسورانه می داند که به قول او، تماشای آن را فرحبخش می کند. او نوشته این یک نمایش در باره زندانی است که شما هیچوقت نمیخواهید از آن فرار کنید.