لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ ایران ۰۸:۰۵

سلام بشری حسينی خامنه ای، دختر بزرگ رهبر انقلاب


سلام بشری حسينی خامنه ای، دختر بزرگ رهبر انقلاب، اين خواهرها و هم کلاسی های تو هستند که کشته می شوند، بشری حسينی خامنه ای، دختر بزرگ رهبر ايران، علی خامنه ای.

نمی دانم مرا به ياد می آوری يا نه؟ ما هشت سال در يک مدرسه درس خوانديم، مدرسه رفاه را می گويم، همان مدرسه که فرمان انقلاب از آنجا صادر شد و روی پشت بام هايش سران رژيم تيرباران شدند. يادت می آيد؟

شايد بيشتر بايد راهنمايی ات کنم تا مرا به خاطر بياوری، من در تيم واليبال مدرسه بودم. خيلی وقت ها زنگ تفريح ها روبروی هم مي ايستاديم و بازی می کردیم. تو هميشه با يک تويوتای سفيد به مدرسه می آمدی، سه تا اسکورت تو را هميشه همراهی می کردند که يکی از آن سه تا، خانم زورمند، در مدرسه هم مراقب تو بود، هر جا که می رفتی او هم با تو بود.

داستان آن روزها داستان تبعيض آشکاری بود که هميشه مديرها و معلم های مدرسه بين ما و تو می گذاشتند. شايد خيلی وقت ها اين تبعيض ها را می فهميدی و شايد هيچ وقت دقت نمی کردی که چطور در هر قرعه کشی در مدرسه نام تو بود که از صندوق بيرون می آمد. اين مهم نبود اما هميشه خشمی پنهان را در ما که بچه هايی ۱۱-۱۲ ساله بوديم بر می انگيخت. يادم نمی رود دوران جنگ صرب ها و بوسنی ها بود و قرار بود هر کلاس برای مجروحين بوسنی پول جمع کند و هر کلاسی که مبلغی بيشتر جمع کرده بود به اردوی لواسان برود. همه بچه ها پول قللک هايشان را جمع کرده و آورده بودند. کلاس ها هر کدام بين ۴۰۰۰ تومان تا ۵۰۰۰ تومان توانسته بودند پول جمع کنند. رقابت سر ده تومان و بيست تومان بود. اما ناگهان تو آمدی و ۳۰هزار تومان که پدرت از سهم خود داده بود برای بوسنی آوردی.

بازی به هم خورد و کلاس تو بدون رقيب و با اختلاف بالايی برنده شد. همه اعتراض کرديم که اين مسابقه بين بچه ها بوده نه پدر بچه ها. اما کسی به ما گوش نداد و کلاس تو بشری عزيز برنده مسابقه اعلام شد.

قصه هايی از اين دست زياد دارم که برايت بگويم اما اينجا نيامده ام تا از خاطرات دوران مدرسه برايت بنويسم. آمده ام تا بنويسم آن آشوب گرانی که پدر تو از آنها ياد می کند ما هستيم. هم کلاسی ها و هم مدرسه ای های خود تو. ندا که در خيابان کارگر به قتل رسيد، دخترک معصومی که هم سن و سال من و توست، نه سلاحی داشت نه خنجری، گلويی داشت که آمده بود فرياد بزند حق خود را. چه کسی گفته جواب فرياد گلوله است؟ مگر يادمان رفته اين همان روشی بود که شاه پيش گرفت و نابود شد. ندا، جان داده و پيکر نحيفش ديگر فرياد نمی شود تا خواب پدر تو را برهم بزند بشری عزيز، اما آيا اسلام و پيامبر رحمت اينگونه زيستند که پدر تو رفتار می کند؟ مگر نخوانده ای در نهج البلاغه که امير المومنين گفته است «اگر خلخال از پای زن يهودی کنده شود فرد مسلمان دق کند جا دارد؟»

صدای الله اکبرهای اين ملت را اگر پدرت نمی شود تو که می شنوی، نمی شنوی؟ صدای خشم ملتی که اينچنين به شعورشان توهين شده الله اکبری است که با آن تنها به خدای واحد پناه می برند. ملتی که روزگاری شهيد دادند و امروز اوباش خطاب می شوند، ملتی که برای رساندن پيامشان به گوش مسئولين پای صندوق های رای آمدند و اينگونه حق شان ضايع شد. يادت که نرفته کتاب دينی مان را «الملک يبقی مع الکفر و لا يبقی مع الظلم»؟ البته تو بيشتر از اينها خوانده ای و شنيده ای، اين را می دانم. اما هيهات که «هفتاد سال طاعت يک شب به باد رفته.»

اگر پدرت نمی داند چه در اين سرزمين و کوچه ها و خيابان هايش می گذرد که من بعيد می دانم نداند، اگرشعار الله اکبر را نمی شنود، بوی گاز اشک آور چشمانش را نسوزانده، صدای صفير گلوله ها به گوشش نمی خورد، صفحه های اينترنت را برايش باز کن. عکس دخترک معصوم ندا را نشانش بده، روبرويش بايست. فکر می کنم ندا هم پدری دارد، مادری دارد، خواهر و برادری دارد مثل تو که پدر داری. ندا يکی از همکلاسی های تو بوده، ندا هم در همين انقلاب اسلامی به مدرسه رفته، ندا هم مثل تو هزاران آرزو داشته.

نگذار فردای اين فريادها که غريو خشم مردم شکلی ديگر به خود خواهد گرفت درمانده و دربه در دنيايی شويد که جايی برايتان نخواهد داشت و تبعيديانی شويد که طعم تلخ حقارت جامه تنتان شود. قبل از آنکه دير شود به پدرت بگو ندا و بشری هر دو يک معنا می دهند و هيهات از روزی که ندای فريادهای ندا ها را نشنويم.


مطهره – همشاگردی سالهای دور تو ۱/۴/۸۸

XS
SM
MD
LG