لینکهای قابل دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳ ایران ۰۹:۱۹

از معرفت و خدمت زنده ها ! – روز يکصد و هفدهم


ساعت ده و نيم صبح جمعه است و نزديک شده ام به ساعت قلم بدست شدن و يا در دست قلم شدن، که "بيژن" زنگ ميزند. ميگويد؛ خبر بدی شنيده ام که نميدانم درسته يا نه؟ يکی بمن خبر داده که آقای يحيوی فوت کرده. نه او لازم است احساس تأسفش را به من بگويد، نه من به او، چون هر دو ميدانيم و از حال هم با خبريم.

نه فقط من و بيژن، که در حقيقت حميد و اکبر و ليدا و همايون و انوش و گيتی و آن گيتی ديگر و بهروز و آن بهروز ديگر و محمد و فريدون و فرح و منصور و آن منصور ديگر و عباس آقا و رامش و حيدر و فيض و آن يکی حميد و ايرج و نازی و مينا و امين که اعضای اوليه و همگام در روزهای آغاز و توسعه بخش فارسی صدای آمريکا بوديم و مولود و حشمت و جواد نيز که بودند و ديگر در اين جهان نيستند، در يک نقطه مهر و احترام بهم ميرسيديم و بهم ميرسيم. و اين نقطه مهر و احترام به مردی است بنام مرتضی يحيوی، کسی که همه ما را که اسم بردم در يک مقطع تاريخی کنار هم جمع کرد تا بخش فارسی صدای آمريکا را بوجود آورد.

برنامه های فارسی صدای آمريکا از ماه مه ۱۹۶۲ تعطيل شده بود و اين دوران سکوت تا نهم آوريل ۱۹۷۹ بدرازا کشيده بود و اعتبار اين شروع که تا امروز ادامه يافته با مرتضی يحيوی است. برنامه ای که با نيمساعت راديو شروع شد و تا نيمه سال ۸۰ به پنج ساعت برنامه راديوئی گسترش پيدا کرد.

تلفن ها شروع ميشود، ميدانيم آقای يحيوی در کاليفرنياست اما برای پيدا کردن تلفنش متوسل ميشوم به اکبر و او هم به عباس آقا و بيژن هم از آن طرف در جستجوی محمد است.

و من نشسته ام و ياد اين انسان مهربان و شريف را مرور ميکنم و بقول شاعر، عطر صد خاطره ميپيچيد، که چگونه سی سال پيش، پا بدرون اين ساختمان صدای آمريکا گذاشتم و چگونه تنها به اتکا بزرگ منشی و مهربانی يحيوی، و دانش و بينش و بلندنظری و ادب و احترامی که برای همه قائل بود، در اين ساختمان ماندگار شدم و چگونه هنگامی که رفت، اين مسئوليت را انگار ناگفته بر دوش من گذارد و نميدانم چرا. مسئوليت آنکه اعضای اين بخش فارسی را همچون اعضای خانواده خود پندارم و در حفظ اين خانواده و بهزيستی آن در اين "سال سی" تا آنجا که عقلم رسيد بکوشم، چه آن زمان که رسمأ مسئوليت آن را داشتم و چه اين زمان که در حاشيه گام برميدارم.

و عباس آقای ملايری زنگ ميزند و حکايت ميکند که چگونه در سال ۱۹۶۵، ترجمه دلچسب "پيرمرد و دريا" اثر ارنست همينگوی بوسيله آقای يحيوی باعث ميشود که از او برای همکاری با بخش فارسی آنزمان صدای آمريکا دعوت شود و اين همکاری تا پايان آن دوره بخش فارسی ادامه ميابد. اما آقای يحيوی در صدای آمريکا ماندگار ميشود و در بخش های ديگر کار تهيه کنندگی را انجام ميدهد، با رويای احيای ديگر بار بخش فارسی، روزی و زمانی در آينده.

و اين سالهای انتظار مرتضی خان يحيوی، هفده سال بدرازا ميکشد. ازين رو او از همان آغاز همه حرفش بما اين بود که قدر اين بودن با هم، بزبان فارسی با هم حرف زدن در محل کار، و آشنا به فرهنگ هم بودن و در عين حال همکار بودن را بدانيم و دست کمش نگيريم. و همينطور دست کم نگيريم اين فرصت تاريخی را که آزادانه، ميتوانيم مردمان سرزمين مادری را از آنچه آگاه ميشويم آگاه سازيم.

و در ميانه صحبت با عباس آقای ملايری، يکی ميايد روی خط ديگر تلفنم و صدای کارول همسر آقای يحيوی را ميشنوم، که با خنده و مهربانی با من سلام و احوالپرسی ميکند و از خبری که ما را تکان داده، غش غش ميخندد، که بی اساس است و مرتضی خان عزيز ما صحيح و سالم با همان ذوق طنز و نکته سنجی هميشگی حی و حاضر در سان ديه گو نشسته و دوران بازنشستگی را سر ميکند.

و اين حکايت خوش عاقبت امروز من است که با تو دوست گرامی ديگرم در ميان ميگذارم تا تو نيز چون من به وجد آئی. و درس امروز من، درسی که امروز آموختم اينکه، منتظر مرگ کسی نخواهم شد تا از معرفت و خدمتش برای تو بنويسم.

و اين نوشته را هم بسلامتی استاد عزيز و مهربان مرتضی يحيوی، پيشکش به اين مرد بزرگ ميکنم.

XS
SM
MD
LG